سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

شهر نراق زادگاه علامه ملا محمد مهدی نراقی و ملا احمد نراقی (فاضلین نراقی)
بیش از 100 نفر از مشاهیر نامدار دارای جمعیت سه هزار نفره در مقطع 8 سال دفاع مقدس دارای 180 رزمنده بوده و علاوه بر آن 8 آزاده و 100 جانباز(مجروح)و 80 شهید تقدیم آرمان های میهن اسلامی نموده است.


بایـگـانی
آخـریـن مـطـالـب


 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/129751882317222.gif

 

.....برای اینکه انقلابیون شهر نراق استوار استاد محمدی معاون رئیس پاسگاه زاندارمری شهر نراق را مجبور به تخلیه منزل ما بکنند مجبور شدیم مسافرت زیارتی به مشهد امام رضا داشته باشیم .خانواده ما به همراه خانواده عمویم مسلم مرادی تاریخ 10 دی ماه 1357 راهی مشهد مقدس شدیم . به تهران که رسیدیم خیابانها شلوغ بود .خوب به یاد دارم اتوبوس نراق در تهران نزدیکی های چهار راه کوکاکولا از روی یک لاستیک مشتعل عبور کرد و من خیلی ترسیدم که الان اتوبوس آتش می گیرد . آن روزها ترمینال نبود اتوبوس نراق در یک گاراژ متوقف می شد . صدای رگبار گلوله دائم به گوش می رسید . با ترس و با هزار مصیبت کوچه به کوچه و خیابان به خیابان خودمان را به منزل یکی از اقوام در همان نزدیکی های خیابان نیروی هوایی رساندیم . روز بعد هم پدرم بلیط گرفت و راهی مشهد شدیم . مشهد هم خیلی شلوغ بود . مرتب تظاهرات می شد و گاردی ها هم مردم را به گلوله می بستند . هوا هم خیلی سرد بود . نظامی ها دور تا دور حرم مطهر و خیابان طبرسی را محاصره کرده بودند . خدا رحمت کند عمویم حاج مسلم را او اغلب اوقات من را بر دوش می گرفت و به تظاهرات می برد . آیت الله شیرازی در آن موقع از مراجع بزرگ و انقلابی مشهد بود . یک روز به همراه عمویم به دفتر ایشان رفتیم . گاردی ها دفتر را به گلوله بسته بودند و تمام دیوارهای دفتر سوراخ سوراخ بود . من و برادرم احمد خاطرات زیاد و بسیار جالبی در همان حس و حال کودکی از آن دوران داریم . کنار قبر امام رضا(ع) چنان خلوت بود که نماز جماعت با کمتر از 10 نفر برگزار می شد . در روبروی مرقد محلی بود برای روشن کردن شمع که ما هر کدام یک شمع می خریدیم و در آن محل روشن می کردیم . برای اینکه متصدی آن محل شمع ما را خاموش نکند و به نفر بعدی نفروشد شاید بیشتر از دو ساعت در کنار آن می ا یستادیم تا اینکه خوب بسوزد و خاموش شود . شهدای تظاهرات مشهد را به حرم می آوردند و با خاک گلیم های مرقد تبرک می کردند در طول پانزده روزی که ما مشهد بودیم کار من و احمد شده بود اینکه برویم حرم و منتظر باشیم تا شهیدی را بیاورند و تبرک کنند و ما به آنها نگاه کنیم . در دنیای کودکی خود از دیدن این تصاویر دلخراش اصلا وحشتی نداشتیم

یک روز مادرم سنجاق سینه ای برایمان خرید که روی آن عکس امام خمینی بود من این سنجاق را بر سینه خودم نصب می کردم وبه تحریک عمویم مسلم تک و تنها در خیابان مقابل حرم در مقابل گاردی های مسلح شعار می دادم و آنها هم از دیدن طفلی 6 ساله ای که تنها به خیابان آمده و شعار می دهد با تعجب می خندیدند و بعضی از آنها حتی دست هم بر سرم می کشیدند . تکیه کلام من هم این شعار بود که نون و پنیر و سبزی شاه چرا می لرزی . خمینی کارت نداره .

از منزل ما تا حرم باید از یک بازارچه عبور می کردیم تمامی کسبه این بازار تا من و احمد را در بازار می دیدند به هم اشاره می کردند که بچه انقلابی ها آمدند . و هر کدام به نوعی به ما ابراز احساسات می کردند . یک روز که با فاصله 100 متری از مادرم داشتم توی خیابان تک و تنها شعار می دادم یک لبو فروش مرا بغل کرد و روی صندلی کنار چرخش نشاند و یک بشقاب لبو برایم گذاشت و گفت به خاطر شعارهایت این لبو ها را بخور . مادرم که به فاصله چند لحظه رسید فکر کرد من خودم از آن آقا لبو خواستم دست من را گرفت و از صندلی پائین کشید و قصد داشت کتکم بزند که مرد مداخله کرد و گفت نه خانم من خودم بهش لبو دادم بعد هم یک بشقاب برای مادرم و احمد کشید و مادرم هر کاری کرد پولش را نگرفت . ما 15 روز مشهد بودیم و در بازگشت روز 26 دی 1357 به قم رسیدیم . همان روز بود که در قم مردم خوشحال بودند که شاه فرار کرده . وقتی به نراق آمدیم معاون پاسگاه هم به دلیل تهدید نیروهای انقلابی نراق منزل ما را تخلیه و به منزلی در همان محله خودمان رفته بود . این جریان و رفتن ما از نراق به مشهد و دیدن تهران در آن زمان تصاویر بسیار جالبی از انقلاب و حال و هوای آن روز در ذهن من شکل داده است .

این خاطره را نوشتم تا به عزیزان بزرگتر از خودم این پیام را بدهم که اگر یک کودک 6 ساله می تواند از انقلاب اینهمه مطلب بنویسد شما چرا دست به قلم نمی شوید و خاطرات خود را برای مستند کردن حوادث انقلاب نمی نویسید . نسل آینده برای شناختن حقایق و مظلومیت های این انقلاب نیاز به این مستند نگاری های تاریخی دارد . امید است که این حرکت موجب شود فعالان انقلابی آن زمان نراق اگر امکانی برایشان هست این وقایع را به رشته تحریر در آورند و اگر این امکان نیست در قالب تعریف خاطره و ضبط فیلم برای نسل های دیگر باقی گذارند .

 

 

استفاده از وبلاگ شهر من نراق به قلم آقای محمود مرادی فرزند علی محمد

 

۹۰/۱۱/۱۸
سلحشوران شهر نراق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

هدایت به بالای

folder98 facebook