سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

شهر نراق زادگاه علامه ملا محمد مهدی نراقی و ملا احمد نراقی (فاضلین نراقی)
بیش از 100 نفر از مشاهیر نامدار دارای جمعیت سه هزار نفره در مقطع 8 سال دفاع مقدس دارای 180 رزمنده بوده و علاوه بر آن 8 آزاده و 100 جانباز(مجروح)و 80 شهید تقدیم آرمان های میهن اسلامی نموده است.


بایـگـانی
آخـریـن مـطـالـب

علی اکبر عظیمی اهل شهر نراق و ماموریت فرهنگی به مریوان

چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۱، ۱۱:۱۶ ب.ظ


 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/kjkpkp.jpg

 

مهر ماه 1356 با علاقه ای که به شغل معلمی داشتم به استخدام اداره آموزش و پرورش شهرستان دلیجان در آمدم . در ادامه قیام و نهضت امام خمینی(ره) بر علیه رژیم دست نشانده و ستم شاهی محمدرضا پهلوی در حد توان در پخش اعلامیه ، راهپیمایی و تشویق همکاران به اعتصاب ، ارادتمندی خود را به انقلاب اسلامی امام خمینی آغاز نمودم . بهمن ماه 1357 انقلاب به پیروزی رسید . 31 شهریور 1359 کفر جهانی در مقابل انقلاب اسلامی آرایش نظامی گرفتند و جنگ را بر ایران تحمیل کردند . بر این اساس سربازان منقضی خدمت سال 1356 برای معرفی به ارتش فراخوانده شدند و 7/7/1359 به پادگان آموزشی قوچان و سپس به آبادان در حال محاصره اعزام شدم . شش ماه ماموریت ما به پایان رسید و اردی بهشت 1360 برای ادامه فعالیت فرهنگی به شهر نراق بازگشتم .

یکسال بعد در اردیبهشت 1361 در اداره آموزش و پرورش شهرستان دلیجان جلسه ای برقرار گردید . اعلام شد به دلیل فشار گروهک های ضد انقلاب در کردستان و آسیب به حکومت جمهوری اسلامی علاقمندان به صورت داوطلب برای اعزام به منطقه ثبت نام کنند . تعدادی مجرد و دو یا سه زوج که یکی ما بودیم آمادگی خودمان را برای تحمل شداید و سختی ها را اعلام و ثبت نام نمودیم . تابستان 1361 همزمان با ماه مبارک رمضان با همسرم خانم صدیقه سیدین در یک مجتمع فرهنگی واقع در یاخچی آباد تهران آمده تا در کلاس های آموزشی شرکت نمائیم . آموزش را سپری و مقرر شد به طور دو ماهه به کردستان ماموریت داشته باشیم . با همسرم خانم صدیقه سیدین و دو فرزندم الهام عظیمی سه ساله و فاطمه شش ماهه راهی سنندج مرکز استان کردستان شدیم . و بقیه زوج ها از ماموریت پرهیز کردند و مجردها هم فقط چهار نفر باقی ماندند . عزیمت دو ماهه ما هم به دو سال تبدیل شد که به دیده منت پذیرفتیم . در مجتمع فرهنگی متاهلین مستقر شدیم . در و دیوار نوشته شده بود " این منطقه به خون هزاران شهید آغشته است و بدون وضو وارد نشوید ". در جایی دیگر از قول شهید دستغیب نوشته است " زیر این آسمان کبود هیچ خدمتی بالاتر از خدمت در کردستان نیست " . کردستان معراج انسانیت بود . آنجا قدم جای پای شهدایی می گذاشتیم که به عرش سفر کرده بودند . سنندج محل شهادت اولین شهید نراق و منطقه به نام محمدعلی قجری است . سرزمینی است که به حرمت خون شهدا مورد احترام خاص است. همه روستاها و شهرهای دور دست ایران اسلامی در کردستان شهید دارند . چون عده ای مزدور و وطن فروش برای تجزیه کردستان از میهن مبارزه پوچی را تعقیب می کردند که خودشان نیز به باطل بودن راهشان اعتقاد داشتند .

شرایط دشواری بود. ناامنی از یک طرف و سختی زندگی در غربت و دوری از خانواده خود و همسرم در نظرمان مجسم می شد . خدایا آیا ثابت قدم خواهیم ماند؟ آیا پاسدارای از خون شهیدان بزرگوارمان در سنگر فرهنگی را داریم ؟ آیا ندای حسین زمان رهبر عظیم الشان امام خمینی(ره) را می توانیم پاسخگو باشیم ؟ و از خداوند درخواست استعانت کردیم تا از این آزمایش سربلند بیرون بیائیم . الحق کرم نمود و دغدغه هایمان را مرتفع نمود و هدایتمان نمود تا پیروز شدیم .

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/ghipbjop.jpg

هنوز گرم کار نشده بودیم که از اداره کل آموزش و پرورش سنندج تماس گرفتند و گفتند به شما و خانواده در شهرستان مرزی مریوان احتیاج مبرم است . آیا حاضرید از سنندج به مریوان بروید . با کمال میل با همسرم موافقت کردیم و گروه چهار نفره ما راهی مریوان شدیم . وسط راه پر پیچ جاده ، روستایی هست به نام نگل و قرآنی در مسجد نگل نگهداری می شود که مربوط به قرن ها سال پیش است و حکایت های فراوان دارد . روز بعد با مسئول اداره آموزش و پرورش شهرستان به مریوان رسیدیم . همانجا خداوند متعال را شاکر شدم که خانواده ایثارگری نصیبم کرد که در کوران سختی و مشکلات در کنارم به مقاومت می پردازد . ما این سفر را مهاجرت تلقی کردیم . در خانه های سازمانی سکونت یافتیم . راستی سادگی چقدر زیباست . قناعت چه دلپذیر است . و تحمل سختی ها چقدر شیرین است . با این وصف ما زندگی را شروع کردیم . مریوان با زریبارش و رزمندگان سلحشورش و خون گلگون کفنانی که بر سرزمینش ریخت رشته زیبایی تا بهشت است . آنجا سرزمین نور بود . آنجا در قربت و غربت بود . میز و صندلی ملاک سنجش نبود . بالاترین مقام خدمتگزاری بود . بر این اساس احساس مثبت بودن و نزدیکی به خدا را حس می کردی .

من بهترین زندگی ام را همان ایام می دانم ،چون خلوص حاکم بود . من مدیر مدرسه راهنمایی مولوی کرد و همسرم مدیر دبستان اسلامی مریوان بود . برای نگهداری دو فرزندمان نیز تقسیم بندی زمان کرده بودیم . مشکلات زیاد بود ولی چون هدف مقدسی داشتیم دغدغه ها را به زیبائی تبدیل می کردیم و فقط رضایت حق تعالی ملاک کار و زندگی بود .

 

علی اکبر عظیمی فرزند امیدعلی اهل شهر نراق 28/11/1390

 

۹۱/۰۱/۳۰
سلحشوران شهر نراق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

هدایت به بالای

folder98 facebook