سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

شهر نراق زادگاه علامه ملا محمد مهدی نراقی و ملا احمد نراقی (فاضلین نراقی)
بیش از 100 نفر از مشاهیر نامدار دارای جمعیت سه هزار نفره در مقطع 8 سال دفاع مقدس دارای 180 رزمنده بوده و علاوه بر آن 8 آزاده و 100 جانباز(مجروح)و 80 شهید تقدیم آرمان های میهن اسلامی نموده است.


بایـگـانی
آخـریـن مـطـالـب


یازده ساله بودم . دهه 1350 رسم بر این بود که صبح زود تعدادی دانش آموز از نراق به مزرعه محمدآباد می رفتند و در چیدن گل در ازای دریافت پول کار می کردند تا ممری برای تحصیل و مخارج روزمره باشد .

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/hfff.jpg

انتهای کار بود و داشتم آماده می شدم که مرحوم علیرضا خسروی فرزند قنبرعلی یکی از دست اندرکاران آمد و گفت احمدجان زودتر برو تا مدرسه ات دیر نشود .

من تعجب کردم که چی شده امروز آقای خسروی با من صمیمی تر برخورد کرد . همه سوار ماشین وانت بار شدیم و مابین محمدآباد به نراق شعر می خواندیم و قهقهه سر می دادیم و خوش بودیم و می رفتیم تا ساعت هشت صبح وارد مدرسه شویم .

ماشین وارد نراق شد و جلوتر آمد و از دور دیدیم که بسیجیان مقابل ستاد مقاومت دارند حجله درست می کنند و نظم می گیرند . همه به هم نگاه

کردیم و گفتیم بچه ها امروز دوباره شهید می آورند ، ببینیم این بار نوبت کدام رزمنده است ؟

ماشین که مقابل بسیج نراق قرار گرفت در کمال بهت و حیرت دیدم عکس برادرم محمدرضا رمضانی در حجله است . بدنم بی حس شد ، حتی نمی

توانستم فریاد بزنم ، گلویم خشک شد و دوستان نیز همه به من نگاه می کردند .

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/fgukgjk.jpg

ماشین در میدان ایستاد و همه پیاده شدیم و من زود به سمت منزلمان رفتم دیدم ای داد بیداد سر کوچه پلاکارد تبریک و تسلیت زده اند و طرف دیگر پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی ایران گذاشته اند . وارد منزل شدم مادرم شیون کنان فریاد زد احمد جان شهادت برادرت محمد مبارک . تو بی برادر شدی . احمد دیدی آخر محمد به آرزویش رسید . حالا تو بگو من چه کنم در غم فراغ دردانه ام .

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/vhlvbjl.jpg

آخه مادرم پنج سال قبلش برادرم حسن رمضانی را در عنفوان جوانی بر اثر بیماری ریوی از دست داده بود و برایش داغ دومین جوان سخت بود .  برادرانم حسین و علی نیز در گوشه ای فغان سر داده بودند .مجتبی هم که کوچک بود و گریه می کرد . خواهر که نداریم ولی زن های فامیل و همسایه زیر بغل مادرم را گرفته بودند و به او روحیه می دادند و می گفتند فرزند تو راهش را انتخاب کرده و قبلا نیز به شما گفته بود . ببین چه زیبا در وصیت نامه اش نوشته است:

" سوگند به خون و پیام شهدا و مقاومت و محرومیت که خط رهبری و امامت حضرت آیت الله خمینی را تا حصول پیروزی نهایی دنبال خواهیم کرد و سوگند به نیروبخش جهان و آفریدگار نیروها که اجازه نخواهیم داد یک لحظه رسالت مقدس شهادت و فلسفه مقاومت فراموش گردد.

روح پاسدار شهید کاظم محمودی قرین رحمت واسعه خداوندی باشد . او به خانواده ما کمک کرد و همه را به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان محلات برد و پدرم آقای غلامعلی رمضانی و مادرم خانم نیره قجری از مقابل پاسدارانی که به خط ایستاده بودند به مثابه سان دیدن عبور کرده و رسیدند به تابوت .

مادرم جنازه محمدرضا را در بغل گرفت و می بوسید و می بوئید و شعر خوانی می کرد . کسی یارای تحمل نداشت همه گریه می کردند . چون محمدرضا موقر با فضیلت و مومن بود . محمد اوضائی دوست صمیمی برادرم روحیه اش را از دست داده بود ولی جرات نمی کرد مقابل مادرم قرار بگیرد . قبلا با هم صحبت کرده بودند که هر کدام شهید شدند چگونه و با چه رویی نزد مادران ظاهر شوند . در یک فرصت پیش آمده به یکباره لابلای جمعیت انبوه محمد با مادرم رو به روی هم ایستادند . مادرم جلو رفت شانه ایشان را تکان می داد و به او می گفت : بشیر ، محمدم کجاست ؟ و هر دو گریه می کردند .

همزمان با برادرم یک شهیدی به نام محمدرضا نازنینی اهل مشهد اردهال نیز در شهرهای محلات ، دلیجان و نراق تشیع شد تا سرانجام در کنار بارگاه سلطانعلی محمد باقر(ع) فرزند امام پنجم سر بر آستان دوست نهاد و محمدرضا رمضانی نیز در گلزار شهدای شهر نراق در کنار دوستانش آرام گرفت .

سوم خرداد 1361 تمام ایرانیان در آزاد سازی خرمشهر خوشحال بودند و شادی می کردند و ما نیز ضمن غم از دست دادن برادرم محمدرضا رمضانی و برادران دینی دیگرم از جمله شهیدان نراق در عملیات بیت المقدس علیرضا قجری فرزند سلطانعلی ، غلامرضا قجری فرزند علی ، محمدرضا باقری فرزند غلامرضا و علی اصغر عبداللهی فرزند رضا خوشحال از این پیروزی شمگیر بودیم . زندگی کنونی من و همسر و فرزندانم به برکت و یاد شهید محمدرضا رمضانی پویاست .

 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/dsc02646.jpg      http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/cfjxcfg.jpg

 

احمد رمضانی فرزند غلامعلی اهل شهر نراق 07/02/1391

 

۹۱/۰۳/۱۵
سلحشوران شهر نراق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

هدایت به بالای

folder98 facebook