سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

شهر نراق زادگاه علامه ملا محمد مهدی نراقی و ملا احمد نراقی (فاضلین نراقی)
بیش از 100 نفر از مشاهیر نامدار دارای جمعیت سه هزار نفره در مقطع 8 سال دفاع مقدس دارای 180 رزمنده بوده و علاوه بر آن 8 آزاده و 100 جانباز(مجروح)و 80 شهید تقدیم آرمان های میهن اسلامی نموده است.


بایـگـانی
آخـریـن مـطـالـب

به لیست هشتاد شهید شهر نراق به نظاره نشستم  که آیا از این همه  سلحشور فردی در زمان اوج انقلاب نیز  جان بر کف در مبارزه با رژیم ستم شاهی پهلوی بوده که چشمانم به نام مهدی اسماعیلی مزین شد .

om5oadd2mqflox4mrc.jpg

شهید مهدی اسماعیلی

 جانباز و رزمنده دلاور جبهه ها علی کاظمی فرزند یوسف تلاش نمود و از خانواده شهید که از اقوامش می باشد رخصت خواست . دوربین و قلم که همشه یاورم می باشند را برداشته و در محدوده مسجد مسلم بن عقیل در خیابان نبرد تهران به کوچه شهید مهدی اسماعیلی رسیدم .

wc9bt9ae0j71d2lxxnqf.jpg

دق الباب کردم و شیر زنی شجاع و مسلط به گفتارش از ما استقبال نمود . دو برادر شهید احمد آقا و محمد آقا اسماعیلی نیز در کنار مادر مهمان نوازی کردند .

owweam78613fe49a852.jpg   nmexpdthcx7yau1t1g4g.jpg

محمد اسماعیلی                                              احمد اسماعیلی

ناراحت شدم و افسوس خوردم که چرا این مومنین که به گردن همه ما حق دارند و ولی نعمت های همه هستند تنهایند . عرق شرم بر پیشانی ام نشست زمانی که شنیدم با اینکه از خانواده اصیل نراق هستیم ولی این اولین ملاقاتی هست که به نام نراق از خانواده انجام می گیرد .

m6q62wj25s1nd6iku47b.jpg

سرکار خانم ابوالحسنی

این خانم سربلند معصومه ابوالحسنی فرزند مصطفی متولد 1316 نام دارد که اصالتا اهل روستای بیجگان جاسب می باشد .

همسرش حسن اسماعیلی فرزند محمد متولد 1307 و در نراق به حسن محمد جعفر مشهور می باشد . حاصل این ازدواج پنج فرزند پسر به اسامی علی اصغر ، مهدی ، احمد ، محمد ، مهدی و سه فرزند دختر به اسامی فاطمه ، مریم و منیره می باشند .

v3jq8ej0qex44q300ejr.jpg

   مرحوم حسن اسماعیلی

آقای حسن اسماعیلی هشت ماه پس از شهادت فرزندش تاریخ 8/6/1358 در منطقه کرج در سانحه تصادف ماشین فوت نمود و در قطعه 9 بهشت زهرا در نزدیکی فرزند شهیدش مهدی خاکسپاری گردید . ایشان در بانک تجارت میدان امام خمینی اشتغال داشت .

 

خانم ابوالحسنی گام های فرزندت در چه مسیری طی شد ؟

وقتی مشاهده کردم که مهدی با برادرش احمد و دوستانش با عشق و علاقه زحمت می کشد تا کشور ایران را از چنگال استبداد و دیکتاتوری محمد رضا پهلوی خارج کند گفتم مادر جان من باید از نتیجه زحمات تو آگاه باشم و ثمره آن را ببینم .

او گفت مادرجان ما می خواهیم نام ائمه اطهار و راه حسین بن علی (ع) زنده بماند . همراه با قائدمان امام خمینی(ره) مبارزه می کنیم تا این خواسته محقق شود .

oirwcn5h9dvt5vtu0c8u.jpg

حالا من به عنوان پیام دار راه شهید می گویم که اگر خون سیدالشهدا(ع) هدر رفت پس خون شهیدان ما نیز هدر خواهد رفت . لیکن هستیم تا خون سالار شهیدان و خون اسماعیلی ها از جوشش نیافتد .

 

خانم ابوالحسنی از خصوصیات و فعالیت های مهدی برایمان توضیح دهید؟

پسرم زندگی ساده ای را آغاز کرد . سال آخر هنرستان نمونه در خیابان هجرت وابسته به دانشگاه علم و صنعت تحصیل می کرد و قصد داشت  دیپلم بگیرد . مهدی اولین شهید هنرستان نمونه می باشد و بر این اساس سالانه از ناحیه مسئولین هنرستان برای اجرای برنامه هاشان دعوت می شوم . قبل انقلاب پیشاهنگ که بود فعالیت های موثر و مثبتی داشت .

2wzolvql060oiyl88lhp.jpg    nf8i6fi43sf6duios4wt.jpg

شهید مهدی اسماعیلی

 انقلاب به رهبری آقا سید روح الله در نقطه اوج پیروزی قرار گرفته بود . مهدی هم جان و عشقش شده بود خمینی . همه را به تظاهرات ضد رژیم می برد . حتی برادر ده ساله اش محمد را هم تشویق می کرد سیاه لشکر امام باشد . راهش پاک بود و نمی شد سختگیری کرد . چون خودم هم همراه راه او بودم . با موتور سیکلتش به همه جا سرک می کشید تا حضور فعالی در انقلاب داشته باشد .

 v0584f793rxhg8qsl4em.jpg

                  شهید اسماعیلی

مهدی اسماعیلی بیشتر با فرزندان حاج علی محمد افراسیابی که پنج فرزندش شهید شده اند ارتباط داشت . همچنین با یکی از عناصر انقلابی و مبارز شهر نراق به نام غلامحسین حمزه ای فرزند یوسف در ارتباط بود .

3tircrh9ajevxf6oa2vy.jpg

یادم می آید یکی از فرزندان حاج علی محمد به نام  علیرضا افراسیابی (سال 1372 در اثر عارضه شیمیایی شهید شد) خیلی انقلابی بود . مامورین ساواک با ماشین در نزدیکی های منزل خواهرش که نزدیک منزل ما می باشد داخل ماشین به کمین نشسته بودند و هر روز عصبانی بودند که چرا دسترسی به ایشان پیدا نمی کنند .

غافل از اینکه علیرضا را مدت چهل شبانه روز در منزل مخفی کرده بودیم تا دستگیر نشود . مهدی دو سه نوبت توسط عمال دژخیم شاه دستگیر شد که یکی از آنها 16 شهریور بود و در واقع 17 شهریور موفق به حضور در میدان ژاله نبود .

d7ldvs23y7mvmpvcz2c.jpg

یک بار هم عمویش قاسم اسماعیلی مسبب آزادی اش شد . یک شب نیز تا صبح زیر پل و در جوی آب پناه گرفته بود تا دستگیر نشود . همیشه در جلوی صفوف تظاهرات قرار داشت و با مشت های گره کرده خواستار استقلال ایران بود . همه نوع کار انجام می داد . به توزیع اعلامیه های حضرت امام خمینی(ره) مبادرت می ورزید .به حمل و نقل مجروحین در اثر تیراندازی های عناصر شاه  کمک می کرد . تکبیرهای بلندش در صفوف تظاهرات زبانزد بود .

 

5xhj6yan3bt0xih46qc.jpg

شکستن حریم حکومت نظامی از مهارت های ایشان و انقلابیون بود . به افرادی که از دست ساواک فرار می کردند مساعدت داشت . از رگبارهای مسلسل  هلی کوپترهای ارتش برای کمک به گارد جاویدان در اطراف پادگان نیروی هوایی در خیابان پیروزی نهراسید . به کمک همافران مذهبی داخل پادگان شتافت تا سرانجام موفق شدند .

با توجه به کمبود مواد سوختی زمستان 1357 بین همسایه ها نفت توزیع می کرد . در جلسات مذهبی مسجد مسلم شرکت داشت . مردم منطقه نبرد می دانند که مهدی اسماعیلی از اولین افرادی بود که شجاعانه مقابل کلانتری 21 قرار گرفت و با پرتاب دو کوکتل مولوتف دو وسیله نقلیه ارتش را به آتش کشید و زمینه سقوط کلانتری و تصرف آن به دست انقلابیون را فراهم کرد .

om5oadd2mqflox4mrc.jpg

این را هم باید اذعان نمود که اولین فشنگ دژخیمان شاه از کلانتری 21 قلب مهدی را نشانه گرفت . اولین شهیدی که کلانتری از انقلابیون گرفت اسماعیلی بود . 12 بهمن روز ورود مقتدایش امام خمینی(ره) از فرانسه به تهران بود .بازوبند مخصوص را به دست بست و با برادرش احمد و فرزندان افراسیابی در انتظامات کمیته استقبال امام بود .

 5m44yn98llp1kue6d3ip.jpg

برادران اصرار دارند هر چی می نویسی از شهید مهدی یاداشت کن و به ما کاری نداشته باش . در این 34 سال حرفی نبوده و مطلبی انعکاس نیافته است . در مقابل خواهش ما و برای تنویر افکار عمومی با سختی لب به سخن آمده و می گوید :

 

احمد اسماعیلی متولد 1340 و برادر شهید مهدی هستم .

 همزمان با فعالیت های مردم به رهبری حضرت سید روح الله خمینی(ره) بر علیه رژیم دیکتاتوری شاه به همراه برادرم  مبارزه می کردیم .

u3j24qjabfhemr5x3oyu.jpg

تمامی تظاهرات ضد رژیم را شرکت و یا با کمک مهدی سازمان می دادیم . خیابان نبرد و  محدوده مسجد مسلم بن عقیل  مهدی را می شناختند  و از فعالیت های انقلابی اش آگاهی داشتند . دو سه نوبت مورد برخورد مامورین شاه در کلانتری قرار گرفت و هر بار به زیرکی خودش را نجات می داد .

من هم بیشتر با علیرضا ، جواد و اسماعیل افراسیابی در مسجد مسلم بن عقیل فعالیت داشتیم . امام جماعت مسجد آیت الله محمد علی  موحدی کرمانی فرزند عباس بود .

1gmmb8tsg4i3nidm4cd.jpg

به همراه دیگر انقلابیون اعلامیه های امام خمینی(ره) را توزیع می کردیم که در یک مرحله در سرمای دی ماه 1357  پس از پخش به همراه دو نفر دستگیر شدم . من را دادگاهی کردند و به دلیل صغر سن و اینکه زیر 18 سال بودم به زندان قزل قلعه تهران(اکنون فروشگاه شهر روستا شده) منتقل شدم . پس از دو هفته کتک کاری های فراوان آزاد شدم . ماموران ساواک آدرسی می دادند که در حکومت نظامی ها حضور داشته ای و توجه به قوانین نداشتی و مشخص بود همه را زیر نظر داشته اند .

pyyvrs5ockonrpvo1kf0.jpg

 شهید علیرضا افراسیابی

لحظه سرنوشت ساز فرا رسید و قلب امت ، خمینی کبیر روز 12 بهمن 1357 پس از پانزده سال تبعید وارد ایران شد . من و مهدی اسماعیلی و علیرضا افراسیابی بازوبند انتظامات مربوط به تشریفات امام را دریافت کردیم و به استقبال یار سفر کرده شتافتیم .

پس از 34 سال هنوز این بازوبند سبز رنگ مزین به نام امام خمینی(ره) را به یادگار نگه داشته ام .

rpra8oz9d6vrmbb75rn.jpg

انقلاب در آستانه پیروزی بود . عصر روز 20 بهمن 1357 کلانتری 21 واقع در خیابان نبرد منطقه پیروزی تهران آخرین پایگاه هایی که در حال مقاومت برابر قدرت ایمان مردم بود . من و مهدی چند کوکتل مولوتف در منزل درست کردیم و به خیل عظیم مردم انقلابی در خیابان پیوستیم .همه در اطراف کلانتری 21 اجتماع و برای سرنگونی رژیم شاهنشاهی شعار می دادند . همه خود را سرباز امام خمینی(ره) می دانستند . مهدی از همه مردم جلوتر بود . اولین فردی که  کوکتل مولوتف را به سمت ماشین ریو پرتاب کرد مهدی بود که ماشین به آتش کشیده شد و گاردی ها فرار کرده  و جمعیت الله اکبر گفتند .

مهدی دومین کوکتل مولوتف را به سمت ماشین جیب پرتاب و آن را نیز به آتش کشید . ماموران کلانتری 21 مرتب شلیک می کردند و در  کشاکش مبارزه تیر کلت کمری یکی از مامورین قلب مهدی را نشانه رفت و ایشان را نقش بر زمین کرد .

j72tnrlbof5gjk8r26q.jpg

با کمک سایر انقلابیون مهدی را به داخل یکی از منازل اطراف کشاندیم تا در اختیار ماموران قرار نگیرد . در آن لحظه آمبولانسی از راه رسید و پیکر  گلگون به خونش را داخل آن گذاشتیم و من هم سوار آمبولانس گردیده و به بیمارستان دکتر معیری رفتیم . قبل از ورود به بیمارستان جان برادرم از تپش ایستاد و من را متاثر نمود .

2qykaycjg05ug21xw20n.jpg

همه تلاش ما این بود که جنازه شهید در اختیار عناصر رژیم شاه قرار نگیرد . حدود بیست و یک تومان پول فشنگ شلیک شده به شهید وطنمان را به حساب ناپاک پهلوی سفاک واریز کردیم . قطعه نه بهشت زهرا(س) قبرهای زیادی در اختیار نراقی ها قرار داشت و یکی از آنها را تحویل گرفته و مهدی را دفن کردیم .

تلخ و شیرین برای ما آمیخته شده بود . روز 21 بهمن مردم در خیابان ها با سقوط مراکز نظامی و منتهی به 22 بهمن غریو شادی داشتند ولی خانواده ما در حال دفن و عزاداری فرزند مام وطن بودیم . او و آنهاییکه خونشان ضامن پیروزی بر شمشیر گشت و استقلال و آزادی را برای ما به ارمغان آورد .

28 بهمن 1357 سروان کیومرث غفاری اهل کردستان توسط مردم انقلابی به اتهام کشتن هموطنان بی دفاع دستگیر و تحویل محاکم قضایی گردید . ایشان جانشین و مسئول شب کلانتری 21 نبرد و در واقع مسبب دستور تیر به انقلابیون بود . دو ماهی در زندان اوین بازداشت بود و خانواده ما از جمله پدرم و من در محاکمه  و دادگاهش حضور داشتیم . چون شاهد ماجرا بودم و ابتدای انقلاب بود شاید خیلی سخت نمی گرفتند و با یک قضاوت سرش بالای چوخه دار می رفت .

خانواده سروان مبلغ پانصد هزار تومان آوردند تا ما رضایت بدهیم ولی این پول را هرکز ما دریافت نکردیم . پدرم انسان فهیمی بود . گفت پسرم احمد من در داغ برادرت کمرم شکسته ولی تو باید عادل و قضاوت صحیح داشته باشی . آخرت و عاقبتت را خراب احساسات نکن .

قاضی گفت شما با چشمانت دیدی که سروان غفاری به سمت برادرت شلیک کرد و من چون سفارش پدرم مد نظرم بود گفتم خیر من فرد خاصی را مشاهده نکردم و  برادرم در همهمه و شلوغی تیر خورد و به زمین افتاد. گفتم ولی او مجوز تیراندازی را داده و مامورین شلیک کرده اند . خلاصه او آزاد شد و بعد گرفتاری های خود را دنبال کرد .

 

شما به جز شهیدان افراسیابی با شهید اهل نراق غلامحسین کریمی پور(پنبه زن) فرزند ماشاءالله نیز در ارتباط بوده اید . توضیح دهید؟

بنده در کمیته انقلاب اسلامی خیابان نبرد فعالیت داشتم . آنجا در خدمت پاسدار غلامحسین کریمی پور بودم و با او ارتباط داشتم . یک عکس یادگاری از ایشان تقدیم می کنم و مربوط به سوم شعبان و تولد امام حسین (ع) در سال 1359 می باشد که روز پاسدار اعلام شد . مراسم ویژه ای در میدان امام حسین(ع) تهران برگزار گردید و من و غلامحسین حضور داشتیم .

2ow7x8u2hnooy7vy85f.jpg

از راست : احمد اسماعیلی ، شهید غلامحسین کریمی پور

   

آقای محمد اسماعیلی مفتخر می شویم چند کلامی از خود و برادر شهیدت مهدی توضیح دهی ؟

 متولد 1347 و زمان انقلاب ده ساله بودم . مهدی و احمد خیلی فعال بودند . به اصطلاح ما هم تو دست و پا می چرخیدیم . با این که کم سن و سال بودم ولی به علت کنجکاوی و علاقه دو را دور  دنبال برادرانم در صحنه های تظاهرات ضد رژیم ستم شاهی می رفتم . آن روز که مهدی شهید شد را به خوبی به خاطر می آورم . چون اکثریت مردم محل اطراف کلانتری 21 نبرد تجمع کرده بودند . همین علیرضا افراسیابی فرزند حاج علی محمد(شهید) چهل روزی منزل ما مخفی بود تا ماموران شاه دستگیرش نکنند .

 p12grw6no6lfl7epwndd.jpg

 آن ایام از روزهای فراموش نشدنی زندگی خانوادگی ماست . لحظات خاکسپاری شهید در بهشت زهرا نیز جزء خاطرات ما می باشد . بهشت زهرا خیلی خلوت بود . چون قریب به اتفاق مردم در حال گرفتن آخرین نفس های رژیم محمد رضا پهلوی بودند و عصر 22 بهمن نیز در جشن پیروزی انقلاب شادی می کردند . اما ما برادرمان و پاره تنمان را در راه حق و عدالت  داده بودیم و از طرفی خوشحال بودیم که خونش به زودی تقاص ظلم و بیداد استبداد را  گرفت .

dfvm6ez8am17z17af8jm.jpg     v0jigy8sw17tipwji6h.jpg

هفت ماه سابقه جبهه در لباس مقدس بسیج دارم و دو سال نیز دوران سربازی ام را پاسدار وظیفه بودم . تقربیا در اکثر نقاط عملیاتی دفاع مقدس با لشکر 27 محمد رسول الله (ص) حضور داشتم .

 

خانم کوچولو شما خودت را معرفی کن و بگو این عکس متعلق به چه کسی است؟

من ارغوان اسماعیلی فرزند محمد و شش سال دارم . این فردی که تو انقلاب شهید شده عموی خوبم مهدی می باشد .

  af805ldb7ezc2igfrysi.jpg

سرکار خانم معصومه ابوالحسنی ماشاءالله فعالیت شما در طول 35 سال تمام نشدنی است . مختصری هم از فعالیت های جهادی خود و فرزندانتان توضیح دهید ؟

در طول دفاع مقدس از هیچ کوششی فرو گذار نبودم . حتی سال 1362 دست دو دختر و پسرم محمد آقا که دوازده ساله بود را گرفتم و رفتم پادگان ابوذر کرمانشاه و مدت چهار ماه و نیم در ستاد پشتیبانی جنگ و آشپزخانه برای رزمندگان فعالیت می کردم .

qj0bwbxj2pmf6so95sxg.jpg

در همه صحنه های دفاع از امام و نظام هم حاضرم . اگر انتقادی هم داشته باشم با ملاطفت و آرامی بیان می کنم و مشکل ساز نیستم .

 این دو فرزندم محمد و احمد هر دو سابقه جبهه دارند و به اندازه وسعشان در دفاع مقدس سهیم بوده اند .

y9sd54yow1vl5rcowwmz.jpg

جا دارد عرض کنم برادرم حاج رمضان ابوالحسنی فرزند مصطفی اهل بیجگان جاسب وساکن قم نیز از جمله رزمندگانی بود که در جبهه مجروح شیمیایی شد و دارای درصد و پرونده در بنیاد جانبازان می باشد . مدتی در بیمارستان بستری بود . ایشان در حدود سال 1387 در اثر سکته فوت نمود و در گورستان شاهزاده علی شهر قم خاکسپاری گردید .

     

2zzn2igwdeddc3zrojc.jpg

مرحوم حاج رمضان ابوالحسنی

مطلب دیگر اینکه یک باب مدرسه در روستای بیجگان جاسب به احترام  شهید به نام مهدی اسماعیلی نام گذاری کرده اند . کوچه ما که نسبتا بزرگ می باشد نیز از ناحیه شهرداری تهران سال هاست به نام شهید مهدی اسماعیلی نام گذاری شده است .

3ybf409qxnfhyssdv9bz.jpg

از نراقی ها خصوصا محمود مرادی شهردار محترم شهر نیز تشکر می شود که به نام شهید اسماعیلی سنگ یادبودی در گلزار شهدا در نظر گرفته اند . فرزندانم زمانی که در گلزار نراق فاتحه خوانی می کنند به نام برادرشان در بین سایر شهیدان احساس غرور می کنند .

 

 

 14m07xirda93urtcyzvf.jpg

                                                                                                     سایت سلحشوران شهر نراق

 

 

 

 

 

۹۱/۱۱/۲۸
سلحشوران شهر نراق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

هدایت به بالای

folder98 facebook