سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

شهر نراق زادگاه علامه ملا محمد مهدی نراقی و ملا احمد نراقی (فاضلین نراقی)
بیش از 100 نفر از مشاهیر نامدار دارای جمعیت سه هزار نفره در مقطع 8 سال دفاع مقدس دارای 180 رزمنده بوده و علاوه بر آن 8 آزاده و 100 جانباز(مجروح)و 80 شهید تقدیم آرمان های میهن اسلامی نموده است.


بایـگـانی
آخـریـن مـطـالـب

گرماگرم جنگ بود و عملیات فتح المبین به پایان رسیده بود . به دلیل ارتباط و دوستی بسیجیان شهر نراق با برادر شهیدم محمد رضا رمضانی که تاریخ 2/3/1361 در عملیات بیت المقدس شهید شد با اکثر آنها آشنایی داشتم .

ak2xjmum2bugtx9d1o85.jpg

احمد رمضانی در مزار شهیدان گمنام بهشت زهرا(س)

دوازده سیزده ساله بودم  ولی به خاطر برادرم به من احترام می گذاشتند . تبلیغات و روابط عمومی بسیج آن روزها خیلی فعال بود . هر کجا دیوار صاف و مناسبی پیدا می شد محمد عضایی با اکیپ رنگ و خطاط پای آن بود .

z4tfle48f208gr795ogq.jpg

محمد به دلیل رابطه دوستی دیرینه با شهید محمد رضا به من علاقمند بود و بر این اساس به جمع آنها ملحق شدم .

rbdbxacpr8xnbtrhkpos.jpg

ما وظیفه داشتیم دیوارهایی که خطاط روی آن شعار می نوشتند را آماده کنیم و زمینه های آن را رنگ آمیزی نماییم . گاهی اوقات تا دو سه اکیپ تبلیغاتی همزمان فعال بود . حتی بعضی ها با کلیشه های( رادیولوژی) از قبل آماده روی پارچه های سفید پلاکارد نویسی می کردند .  القصه روزی در خیابان حاج شیخ عباس بساط رنگ را پهن کرده بودیم و محمد عضایی قرار بود به اکیپ دیگر سرکشی کند و توصیه کرد به این پیستوله ها دست نزنی .

fkaitnd75ihlfph1eqy.jpg    ioqtrv35u4evgqcy5lng.jpg

محمد عضایی

من از سر کنجکاوی یکی از آنها که مثل پیف باف عمل می کرد را برداشته و دکمه بالای آن را فشار دادم که چشمتان روز بد نبیند ، یکباره حس کردم نابینا شدم .نگو سوراخ پیستوله رو به صورتم بود و به محض فشار دکمه رنگ قرمز صورتم  و از جمله چشمانم را پر نمود .

wz8cnb7wmtuzwkqtdsba.jpg

                                                                                                                                              رمضانی در کنار مادر بزرگوارش

عضایی سر رسید و خنده امانش نمی داد . تا می رفت ناراحتی کند که چرا به حرف گوش نمی دهی به چهره ام نگاه می کرد و می خندید .صورتم و خصوصا دور چشمانم با رنگ قرمز قیافه ام را تغییر داده بود .

z5vlfg0yro5ghvy2udx.jpg

احمد در گلزار شهدای شهر نراق - 1362

یک روز دیگر برای اجرای تئاتر در دبیرستان نراق یک دست لباس فرم سپاه پاسداران را به شرطی که با آن عکس نگیریم از محمد عضایی تحویل گرفتیم .

62phs6z1qnkcvjpaafkj.jpg

احمد رمضانی در نوجوانی

سال های 1361 و 1362 و... لباس سبز سپاه آنهم در مقطع جنگ مقدس تر بود . تئاتر که تمام شد علاوه بر خودم چند نفر از دوستان با لباس فرم عکس یادکاری گرفتیم و روز بعد قیافه ناراحت محمد نشان از این می داد که موضوع لو رفته است . اعتبار ایشان نسبت به من کم رنگ ولی علاقه اش بیشتر گردید . اکنون هر وقت ایشان را می بینم به یاد برادرم به او نگاه می کنم .

o1176_.jpg

دو قلوهایم محمد عرفان و محمد امین رمضانی مرتب از من درخواست دارند از عموی شهیدشان و خاطرات بسیجیان شهر نراق برایشان تعریف کنم .

 

3ziae572ziwet9fm2foz.jpg

احمد  رمضانی فرزند غلامعلی اهل شهر نراق 12/2/1390

 

۹۱/۱۲/۱۵
سلحشوران شهر نراق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

هدایت به بالای

folder98 facebook