سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

شهر نراق زادگاه علامه ملا محمد مهدی نراقی و ملا احمد نراقی (فاضلین نراقی)
بیش از 100 نفر از مشاهیر نامدار دارای جمعیت سه هزار نفره در مقطع 8 سال دفاع مقدس دارای 180 رزمنده بوده و علاوه بر آن 8 آزاده و 100 جانباز(مجروح)و 80 شهید تقدیم آرمان های میهن اسلامی نموده است.


بایـگـانی
آخـریـن مـطـالـب

همیشه با خود می اندیشیدیم حداقل کاری که می شود قلب و دل خانواده های شهیدان را شاد کرد به ملاقات آنان رفته و به آنها بگوییم که نگران خون فرزندانتان نباشید و دوستان به همراه شما رهرو شهدا هستند .

es9n_img_4156.jpg

مرحومه حاجیه خانم عذرا شریفی

 

حالا که خانواده ها رحل اقامت می کنند دلخوش به چی چیزی باشیم . گریه بر قبور شهدا هم اشک می خواهد و قلبی صاف . مادران و پدران شهیدان الگوی رفتاری ما بوده و هستند . لیکن چند زن دلاور و رشید در تاریخ دفاع مقدس شهر نراق شهره و آوازه گردیدند .
سرکار خانم عذرا شریفی فرزند اسماعیل تنها زنی است که پیکر مطهر و رشید قاسمش را با دستان خود در قبر نهاد . اوج عشقبازی با خالق یکتا . همسرش حاج ابراهیم جعفری مرتب شاکر خداوند بود .

fnz_image۲۴۵۷.jpg


مردم نراق قاسم جعفری را دوست داشتند . او مسئول بسیج و چهره مردمی پسند بود . لذا در تشیع جنازه اش غوغا کردند . پس از تشیع ؛ پیکر را به نزدیک قبر در محوطه گلزار شهدا آوردند . عذرا خانم اصرار داشت فرزند مطهر و معطرش را خودش داخل قبر بگذارد .

 

itqu_dsc00967.jpg
مرحومه حاجیه خانم عذرا شریفی در کنار همسرش حاج ابراهیم جعفری

 

دلداری برادر و اقوام فایده نداشت و جمعیت هم بر سر و صورت می زدند . سرانجام حاج حسینعلی لطفعلی او را آرام کرد و با زبان خودش گفت خانم شریفی شما درست می گویی . ولی چون قامت و وزن قاسم گلگون کفنت سنگین است اجازه می خواهم با کمک هم جنازه را داخل گور ببریم .

xam7_picture_560.jpg

  حاج حسینعلی لطفعلی


حاج حسینعلی با اشک و حسرت ادامه داد: من نیم تنه بالای پیکر و مادر فداکار و زجر کشیده نیم تنه و پای شهید را گرفته و به پایین منتقل می کنند . جمعیت حاضر شیون کنان صحنه را شاهدند و بر سر و سینه می کوبند . او می خواست لحظه تلقین نیز در قبر بماند که دیگر اجازه ندادم و با زحمت از قبر فرزندش بیرون آمد .

mab_image5546.jpg
مادر و همسر شهید درکنار پیکر مطهر قاسم جعفری

حاج حسینعلی لطفعلی فرزند غلام پس از سال ها می گوید : هنوز این صحنه برایم حماسی و قهرمانانه جلوه می کند . قبرشهدای زیادی را کَندم و پیکرشان را داخل آن گذاشتم ولی سردار قاسم جعفری به گونه دیگری بود .


5d7n_image5448.jpg

                                                                                                                                                                                              سردار شهید قاسم جعفری

 این مادر دل شیر داشت و همیشه در نظرم بود که چنین انسان ها خارق العاده هستند و باید مورد تکریم مردم باشند . استوار و نستوه هستند . مادر حالا مانده تا ما را آرام کنی . قاسم که پیش سایر دوستان شهیدش پر کشید و تنها ماندیم . دلخوش به دیدار شما بودم .


479c_dsc00969.jpg

مادرجان یاد می آوری زمانی که شما از مظلومیت قاسم می گفتی من گریه می کردم و وقتی من حرفی برای گفتن نداشتم خودت بحث را تکمیل می کردی . نمی دانم این راز را چه فردی به شما گفته بود که دوستان کم خِرد خودمان اعتراض کرده بودند که چرا قاسم زیاد پشت جبهه مانده و حضور بیشتری در جبهه ندارد . وقتی رفت تا جای تنگ آنان را در اختیارشان بگذارد دیگر بر نگشت . همان ها زیر تابوت بیشتر از بقیه آه و فغان سر دادند .


rjdq_im05c1~1.jpg

مادر جان چند بار برایم گفتی وقتی قاسم اعلامیه های امام را توزیع می کرد مامورین به دنبالش بودند که در تنور نانوایی خانگی نراق مخفی شده و چون تنور هنوز داغ بود پای جگر گوشه ام سوخت و تاول زد .


        g8ol_image۲۴۵۴.jpg        ns8w_121_(48).jpg

مادر جان یاد می آوری زمانیکه که قاسم مسئول بسیج شهر بود آمد نزدت و گفت تصدقت هر چه طلا داری برای کمک به جبهه اهدا کن . تنها گوشواره ای که محمد داماد جانبازت به مناسبت روز مادر هدیه داده بود را در اختیارش قرار دادی و گفتی مادرم من از دار دنیا دیگر هیچ ندارم .

2b5h_img_4157.jpg

چند بار از نحوه کمک کردن خودت و جمع آوری کمک های مردمی صحبت کردی . نان های محلی که طی هشت سال دفاع مقدس شخصا و یا با مساعدت زنان همسایه در تنورهای خانگی پختید و به جبهه ها فرستادید . مادر جان یاد می آوری که قاسم از بین دوستان پول جمع کرد و آرم جمهوری اسلامی را با مساعدت آقا ناصر خسروی(برادر شهید جهانگیر) ساخت و آن را بر بلندای تپه شهدای در ورودی شهر نراق نصب کرد .

psc_تص7336~1.jpg

مادر جان من همیشه خجالت زده ات بودم چون تحمل این حرف را نداشتم که روی قاسمت را در من ببینی . یکبار برایت گفتم وجه مشترک من و قاسم در چند چیز است :

اول اینکه هر دو فرزندان ابراهیم هستیم . تاریخ تولدمان 1/12/1341 است . با هم دوره آموزش سخت سه ماهه پاییز و زمستان منظریه را گذراندیم .هم سن و همکلاس و دوست و هم جبهه ای بودیم و...


ed2t_تصویر۱۰۴۷.jpg

                                                                                                                                     مرحومه حاجیه خانم عذرا شریفی

 

ولی ؛ ولی وجه تمایز من و او معرفت و شناخت الهی او بود . او دست از دنیا شست و من هر روز گرفتاری ام بیشتر می شود .او با افتخار در گلزار نزد دوستان ماوی گرفت ولی من امیدی به وادی السلام هم ندارم . من می گفتم شما برایم دعا می کردی . شاید دعاهای شماست که طی این دو سال قلم و کاغذی را برداشته و از آنان می نویسیم .

dfzr_تصویر۰۵۵۱.jpg

مادر جان ؛ مادرم که جندی قبل فوت کرد دلت به حالش سوخت ولی اکنون من به حال دو نفرتان دلم می سوزد و اشک می ریزم . شاید کسی را نیابم که از قاسم ها برایم بگوید و تسکین یابم . چون مادرم نیز مثل شما شهیدان را می شناخت و از آنها می گفت و در کنار شهدا بود .

o0q8_121_(47).jpg

شاید آن روز با خنده از کنار صحبتت گذشتم . گفتی ابوالفضل و عباس پیوند برادری بستند و یکی که زنده ماند حق فرزندی برای دو خانواده را دارد و به آنان مساعدت می کند . تو هم باید در پیوندت بمانی و به ما سر بزنی . به شوخی گفتم من اصلا با قاسم صیغه برادری نبسته بودم . ولی عملا همینگونه بین ما فاصله افتاده بود . او به سمت علی علیین صعود می کرد و من به اسفل السافلین در حال سقوط می باشم .


1xqr_image5471.jpg

                                                                                                                                                                                                              حاج ابراهیم در کنار تابوت فرزند شهیدش

 

آنشب به احترام شما و عمو ابراهیم به مراسم جشن دردانه قاسم آمدم . ولی به محض اینکه روی عمو را دیدم برای اولین بار بغض نادیده اش را مشاهده کردم و ظاهرا گفت کاش قاسم اینجا بود . ولی همینکه متوجه شدم توی خیابان داخل ماشین نشسته ای و در جشن و شادی نرفته ای دلگیر شدم .

j4l5_image۲۴۵۱.jpg

آمدم به سمتت تا خواهش کنم اگر بر من به روی قاسم نگاه می کنی پاشو و در جمع شرکت کن . ولی بغض امانم نداد و مرتب تشکر کردی که انگار قاسم در عروسی دخترش حاضر شده . ولی من مثل همیشه شرمنده این کلمات سنگین هستم و تحمل باور این سخن را ندارم که جای کسی فرض شوم .


bpds_img_2932.jpg

آخرین بار که به دیدنت آمدم از تعجب سست شدم . قامت ایستاده ات را ندیدم و غمی جانگاه قلب مرا آزرد که کنار تختت بنشینم . فرزندانت دور تخت بودند و من خجالت کشیدم زار و فغان بزنم . وقتی متوجه شدم که دیگر نمی توانی به من روحیه بدهی تا به راه قاسم استوار بمانم خاک بر سرم شد . تخت آخرین مرحله فراز و نشیب عمر است . مثل مادرم شده بودی . کلماتت به درستی ادا نمی شد . جملاتت کوتاه و انتها نداشت .


2u9j_img_4175.jpg

همیشه آرزو داشتم روزی به زانو بنشینم و گوشه چادرت را بوسه بزنم ولی وقار و وجاهتت اجازه نمی داد ولی الان بارها بر خاک پایت بوسه تبرک خواهم زد .اکنون با که بگویم از رازهای پنهان و پیدای شهیدان را . نفس در سینه ام حبس شده و نای فریاد ندارم .


     4dft_121_(38).jpg      wb6p_img_1168.jpg

حتما که با حضرت زهرا(س) همنشین خواهی بود و یقینا که قاسم شفاعتت را بر عهده گرفته و بی شک رستگار هستی در رستاخیز .


hxa7_img_2933.jpg

فقط سلام و دعایم را به مادرم برسان و بگو دعایم کند . سلامم را به قاسم برسان و بگو به حرمت علاقه ای که در نوشته هایت باقی است و به حرمت دوستی های گذشته من غافل را فراموش نکن . امید دارم دعایت مرا نجات خواهد داد .

 ywne_img_1171.jpg

                                                                                                                                                      جامانده از قافله عشق

۹۳/۰۳/۰۸
سلحشوران شهر نراق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

هدایت به بالای

folder98 facebook