سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

شهر نراق زادگاه علامه ملا محمد مهدی نراقی و ملا احمد نراقی (فاضلین نراقی)
بیش از 100 نفر از مشاهیر نامدار دارای جمعیت سه هزار نفره در مقطع 8 سال دفاع مقدس دارای 180 رزمنده بوده و علاوه بر آن 8 آزاده و 100 جانباز(مجروح)و 80 شهید تقدیم آرمان های میهن اسلامی نموده است.


بایـگـانی
آخـریـن مـطـالـب
در این کوشه و کنار شهر قدیمی و زیبایمان نراق وقایعی بر عده ای از همشهری هایمان گذشته که فکرش انسان را متحیّر می کند و اگر مثقالی از آنچه مصیبت که بر دوستانمان روا شده بر ما می گذشت دیگر به ادامه زندگی امیدوار نبودیم .

همچنان سلحشوران شهر نراق در کوی و برزن می چرخد تا مطالب ناب و بکر از تاریخ شفایی این دیار خاموش کشف و مثل رازهای نهفته درون برای اولین بار افشا می کند . در دیار کوچک نراق زنان بزرگ و مقاومی همچون خانم شمسی بخشی و همسرش زندگی می کنند که داستان فروپاشی زندگی اش در جنگ خرمشهر را حتی همسایه ها و اقوامش نشنیده اند.

            غلامرضا بخشی
آقا غلامرضا بخشی انسان ساکت و آرام فقط سرش در لاک زندگی اش هست و با کسی خاطره ای بازگو نمی کند ولی احترام بنده به احترام دوستی با برادر شهیدش را حفظ کرد و گوشه ای از بلایا و مصیبت هایی که نسبت به او و خانواده اش در ابتدای دفاع مقدس روا گردیده را واگویه نمود :
اینجانب غلامرضا بخشی سال 1334 در شهر تاریخی نراق از توابع شهرستان دلیجان استان مرکزی متولد گردیدم . از سال 1352 لغایت 1354 به سربازی رفتم و در مناطق کردنشین استان کرمانشاه مثل سرپل ذهاب ؛ قصرشیرین ؛ نوسود ؛ پاوه ؛ گیلانغرب و غیره خدمت انجام دادم .

با دختر عمویم خانم شمسی بخشی فرزند عبدالله ازدواج نمودم . سال 1356 به استخدام گمرک درآمدم و به شهر خرمشهر در استان خوزستان ماموریت یافتم تا در گمرک این بندر مشغول فعالیت شوم . منزلمان در صد دستگاه و در جاده مرزی شلمچه قرار داشت که تقریبا پشت ریل راه آهن بود .
بحبوبه انقلاب مردمی به رهبری حضرت آیت الله خمینی(ره) بود تا اینکه سرانجام بهمن 1357 سلطنت محمدرضا پهلوی سرنگون شد .

http://cdn.fararu.com/files/fa/news/1393/3/3/126856_104.jpg
یک سال و نیم بعد رژیم بعث عراق با چراغ سبز ابر قدرت ها تهاجم وحشیانه ای را به ایران تحمیل کرد و از خرداد 1359 تحرکاتی در نوار صفر مرزی شلمچه خرمشهر صورت گرفت و فعل و انفعالات نظامی را چیدمان می کرد و برای ما که ساکن خرمشهر بودیم کاملا مشهود بود .
قبل از شروع جنگ بنده تنها خانواده از اهالی شهر تاریخی نراق بودم که در این بندر حضور داشتم و بر این اساس تنها برادرم محمدرضا به همراه برادران همسرم آقایان سلطانعلی و حیدر بخشی برای ملاقات و سَر زدن به ما به این شهر قشنگ می آمدند .
  
                                              مرحوم عباس بخشی                     حاجیه کبری جعفری

چون پدرم آقای عباس بخشی فرزند رضا حیدر(1306 – 24/2/1377) و مادرم خانم کبری جعفری فرزند رضا به دلیل نگرانی دوست داشتند که اقوام برای ملاقات ما به خرمشهر مسافرت کنند .
برادر کوچکم محمد رضا چند روز پس از 31 شهریور 1359 به دلیل نگرانی خود و والدینم برای ملاقات من و خانواده ام با قطار از قم به اهواز و سپس راهی خرمشهر می گردد . جنگ رسما اعلام و وقتی محمدرضا وارد خرمشهر شد جنگ تن به تن نیز آغاز گردید.


تلاش او برای وارد شدن به منزل ما در مسیر مرز شلمچه به دلیل درگیری های خیابانی مقدور نمی گردد و ایشان مجبور می شود به مقاومان شهر پیوسته و کمک حال آنان باشد . او که قبلا یکی از چهره های انقلابی شهر نراق در مقابل طاغوت بود وقتی تهاجم گسترده دشمن به سرزمین ارزشمندمان را مشاهده می کند ترجیح می دهد برای حفظ ثغور مرزها و نهایتا کشور وارد صحنه شود .

http://www.rajanews.com/sites/default/files/old_node_images/58497.jpg
از طرفی ما هم تا چهارم مهر 1359 مقاومت کردیم لیکن فشار و پیشروی ارتشیان بعث روز افزون بود و حضور آنان در خاک سرزمینمان کاملا قابل مشاهده بود . فشار تا جایی ادامه یافت که مجبور شدیم خانه و کاشانه را با هر چه امکانات که داشتیم را رها و به همراه همسر مکرمه ام خانم شمسی بخشی و فرزند پنج ماهه ام به نام فاطمه خرمشهر را به سمت اهواز ترک نمایم .
پیشروی و حضور عراقی ها در خاک وطن عزیزمان قابل مشاهده بود و سلحشوران اندکی در مقابل نفرات و امکانات گسترده دشمن مقاومت کردند ولی معلوم بود شکست را پذیرا خواهند شد .


حتی فرصت برداشتن لباس هم برایمان فراهم نشد و حلقه ازدواجمان هم در منزل نصیب عراقی های متجاوز گردید . فقط موفق شدیم دمپایی به پا کنیم تا پا برهنه آواره نباشیم . همسرم نیز با فرصت کوتاهی که بود فقط برای حفظ حجاب چادر کهنه ای لب دست بدست آورد و مثل جنگجویان عقب نشینی کردیم . صدای شلیک ها و انفجارات سراسر منطقه را در بر گرفته بود . فرزند پنج ماهه گریه می کرد و بوی باروت مشام را آزرده می کرد .
آمدیم در اهواز منزل پدر خانم یکی از دوستانم مستقر شدیم و روزگار سختی پیش رو بود . اهواز نیز از موشک باران و خصوصا شلیک خمسه خمسه امان نداشتیم .


از راست : شهید محمدرضا بخشی - شهید عباس رمضانی
با مشکلات ارتباطی که ایجاد شده بود با مکافات از اهواز به منزل اقوام در تهران تماس گرفتم که ایشان گفت برادرت محمدرضا برای رفع نگرانی و دیدن شما به خرمشهر آمده که من اظهار بی اطلاعی کردم و گفتم ما خانه و کاشانه را با همه ی امکانات ترک و آواره شده ایم .
بر این اساس سه نوبت به خرمشهر آمدم ولی با وجود درگیری شدید و نبرد خیابانی او را پیدا نکردم ولی با روحیه ای که از او سراغ داشتم حتم داشتم که به نیروهای اندک مردمی دفاع از خرمشهر پیوسته است .
 
شهید محمدرضا بخشی
نهایتا مجبور شدم تاریخ 23 مهر 1359 با دستان خالی با دمپایی و زیرپوش خوزستان را ترک و به سَمت زادگاهمان نراق باز کردم . وقتی قطار به قم رسید به منزل پسر عمه ام محمد کاظمی فرزند تقی که پاسبان بود رفتیم و لباسی داد تا بر تن کردیم .
خرمشهر پس از یکماه در 4 آبان 1359 سقوط و به اشغال عراقی ها در آمد . والدینمان ناراحت بودند ولی از اینکه سالم بودیم خوشحال شدند ولی عدم حضور برادرم محمدرضا نگرانشان کرده بود .

http://bayanbox.ir/view/1413824962327172797/0013.jpg
محمدرضا می بایست در کلاس سوم دبیرستان معصومی نراق ادامه تحصیل دهد ولی عدم حضور ایشان باعث شده بود که از دبیرستان به منزل پدرم رفته و نبود وی در محیط تحصیل را اطلاع دهند.
تلاطم و دلواپسی خانواده و دوستان را آزار می داد تا اینکه روز 25 مهر 1359 سر و کله محمد رضا پیدا شد و ماجرای خرمشهر در حال سقوط را شرح داد و گفت وقتی نتوانستم برادرم غلامرضا و خانواده اش را پیدا کنم به مساعدت نیروهای مقاومت در خرمشهر پیوستم .


هیچ امکانات زندگی نداشتیم و در منزل والدینم هم سختی خودش را داشت . به گمرک مراجعه کردم و گفت شما در هر اداره دولتی مشغول به کار شوی ما تاییدیه می دهیم و حقوقت را نیز می پردازیم . بر این اساس چاره ای نداشتم به جز اینکه در شهرداری نراق مشغول کار شوم که آنان روی خوشی نشان ندادند و ناچارا رفتم استانداری اراک و طرح مشکل کردم .
آنان به دادم رسیدند و مرا به فرمانداری شهرستان دلیجان معرفی کردند . تا چهار سالی حقوقم را از گمرک اصفهان دریافت می کردم تا اینکه حکم قطعی و اشتغالم به فرمانداری دلیجان صادر شد .


خرمشهر پس از 578 روز اشغال با تلاش و کوشش رزمندگان پس گرفته شد و قلب مردم و امام شاد گردید و سراسر ایران سوم خرداد 1361 را جشن گرفتند . محمدرضا نیز یکی از زیباترین لحظات عمرش را در این ایّام سپری کرد .



برادرم محمدرضا بخشی لباس بسیج بر تن کرد و ضمن تحصیل برای دریافت دیپلم راهی جبهه های نبرد گردید . ایشان به همراه سلحشوران شهر نراق در عملیات های فرمانده کل قوا ؛ ثامن الائمه و شکست حصر آبادان ؛ فتح المبین شرکت داشت و نهایتا تاریخ 24 تیر 1361 برابر با 23 رمضان 1402 طی عملیات رمضان در جبهه پاسگاه زید عراق به شهادت رسید .
نکته جالب اینکه بعد از 30 سال که از شهادت برادرم می گذشت تابستان 1391 در نمایشگاه بین المللی قرآن در مصلی امام خمینی تهران اولین عکسی که در معرض دید عموم خودنمایی می کرد شهید محمد رضا بخشی و سه تَن از همرزمانش اهل شهر نراق (شهید مهدی عباسی – شهید قاسم جعفریآزاده احمد ابوالحسنی) مشغول تلاوت قرآن در جبهه بودند که در بنری نظر پویندگان قرآن را به خود جلب می کرد .


اکنون با همسر و فرزندانم : فاطمه ؛ فهیمه ؛ محمد و میثم بخشی مثل گذشته رهرو مسیر عالیه شهیدان می باشیم .

سلحشوران شهر نراق از جناب آقای غلامرضا بخشی فرزند عباس و همسر مومنه اش از بابت بیان خاطراتشان قدردانی می نماید .

۹۵/۰۳/۰۳
سلحشوران شهر نراق

نظرات  (۷)

۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۳۵ مرتضی علی آقایی
سلام وصلوات خدا بر دلاور مردانی که از همه چیز خود گذشتند و پیروزی ، افتخار و سر افرازی را برای میهن ما به ارمغان آورد ن
د.بدون شک پیروزی شهر خرمشهر از فتح الفتوح رزمندگان اسلام خصوصا شهید بزرگوار محمد رضا بخشی است که توانستند دشمن خونخوار را که با چنگ و دندان مسلح شده بود از خاک کشورمان به عقب برانند. سوم خرداد بر تمام رزمندگان خصوصا سلحشوران نراق مبارک باد.
۰۳ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۱ محمد عضایی
دوستان فدایتان
من نتونستم حق مطلب در خصوص جناب آقای غلامرضا بخشی و همسر مکرمه اش و فرزند پنج ماه آنان را به خوبی و شایستگی ادا کنم . بعضی از اتفاقات بغرنج و مصیبت هایی که به آنان روا شده است را فاکتور گرفتم و تصور کردم دوستان نکته سنج و ظریف بین طبق معمول به جای ریشه یابی علل بروز جنگ و ستمی که به مردم رفته را تحت الشعاع قرار داده و به حاشیه سازی بپردازند و مرا شرمنده خاندان معزز و شهید داده بخشی نمایند .

این خانواده سه نفره در غربت ؛ نه به جنگ رفته بودند و نه برای تفریح به خرمشهر . قبل از جنگ برای لقمه نان حلال حدود هزار کیلومتر از زادگاهشان فاصله گرفته بودند .
وقتی از ایشان درخواست عکس های مختلف از گذشته کردم گفت زندگی ام تا طلا و جواهرات و هر آنچه که اندوخته بودیم و همسرم زحمتش را کشیده بود نصیب نظامیان ارتش عراق شد حتی آلبوم خانوادگی ام .
واقعا دشوار است تحمل چنین مشقاتی بر همشهریان و همیهنان گرانقدر .
۰۴ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۲۷ موسوی سید مهدی
با سلام
گزارش سقوط خرمشهر چقدر بجا بود اگه در زمان خودش بیان میشد شادی خرمشهر را با روز سیاه خرمشهر جابجا کردید.
کاشکی یه خاطره از آزادی خرمشهر در این روز بیان میشد.
سلام . مطالبی بکر تهیه کرده اید :
دوستان عزیز ، برادران اوضاعی از شما تشکر میکنیم که بعد از سی و شش سال از آن اتفاقات تلخ، از دلاورمردی‌های، مردان و زنانی سخن میگویید و یاد میکنید که با یادآوری خاطرات این اشخاص گمنام و شنیدن درد دل این عزیزان خلع های مدیریتی را هم به چالش میکشید که همچنان ادامه دارد ، قابل تصور نیست که بعد از آنهمه مصیبت به در و درهای بسته برخورد کنی ، جناب آقای بخشی بدان که این ملت تا ابد قدردان شما و خانواده های شما هستند و کاری به برخی از مسئولین که با بی مهری از کنار این ایثارگری ها و رشادرت ها و شهادت عزیزان شما می گذرند ،ندارند چرا که شماها سرمایه های فرهنگی این مرز و بوم هستید.
روح شهید والامقام محمدرضا بخشی شاد باد .
بسمه تعالی
بخشی ازخصوصیات اخلاقی ومشترک شهیدان محمد رضا بخشی و عباس رمضانی از کودکی تامدرسه و دبیرستان و سرنوشت مشترک ایثار و شهادت .

از جمله دوستان صمیمی و همکلاسی از مقطع ابتدایی تا دبیرستانی ام شهیدان محمد رضا بخشی و عباس رمضانی بودند.
انها از چهره هایی بودند که دیانت و تقوا را با تمامی وجود در خود جمع کرده بودند.
تواضع و فروتنی و مکتبی بودن انها برای همه همکلاسیها سرمشق بود.انان بسیار با وقار و متین و در تمامی نشست و برخاستها از هر گونه بی صبری و تندی مبرا بودند.اشراف انها بر مسایل انقلاب اسلامی واضح بود .خصوصیات اخلاقی و عملکرد مثبت انها کاملا متشابه و بدون هرگونه تظاهر و ریا همواره همراه بودند.
انها مردانی کم حرف و بردبار و صبور ،پر کار و جدی و بسیار صدیق و با صفا بودند.اری انان واقعا برجسته و کم نظیر بودند.
از خصوصیات مشترک و بارز دیگر انها اینکه دارای حسن خلق بودند بطوریکه هرگز کسی عصبانیت انها را ندید.
انان به همکلاسیها، دوستان و مردم علاقه خاصی داشتند و عشقشان به رهبری و ولایت فقیه زبانزد عام و خاص بود.در عمل از مویمنان راسخ و افکار انها بسیار نزدیک بود.صحبت کردنشان بسیار خودمانی و حتی الامکان نماز های یومیه خود را در مسجد و و مدرسه در اول وقت و به جماعت اقامه میکردند.
زندگانی انها بسیار ساده و بی الایش ، همراه و همگام و نهایتا هر دو دارای سرنوشت مشترک شهادت گردیدند.
افکار انها نیز بسیار نزدیک و در سخت ترین شرایط چهره ای خوشرو و متبسم و ظاهری نرم و ملایم و باطنی پر صلابت داشتند.
از دیگر ویگیهای بارز و مشترک انها سعه صدر بود .سختیها و فقر و فراز و نشیبهای دوران تحصیل و زندگانی را با گرمی و نشاط پذیرفته بودند و تجملات و زندگی عادی برایشان از فرعی ترین مسایل بود و .........
روحشان شاد ، راهشان مستدام و پاینده باد.
دایی جان خیلی دوستت دارم
سلام وعرض ادب و احترام.
ما به شما افتخار می‌کنیم.پدر ومادر عزیزم.عموی گرامیم.وپدر ومادر بزرگ به یاد ماندنی ام.
امید که در راه پر صلابتتان همچون گذشته مطیع و غیرتمند ثابت قدم باشیم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

هدایت به بالای

folder98 facebook