فصل خزان
شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۹:۰۷ ق.ظ
دنیا مرا به کام خودش می بَرَد فرو
مشکل بُوَد به سادگی خود را رها کنم
یک راه بَس طویل بُوَد پیش روی من
بی زاد و توشه ام که ندانم چه ها کنم
سَر در گمم که غفلت من جاهلانه بود
تا کی چرا همیشه چنین اشتباه کنم
صد راه پُرخطر که ندانم کجا روم
رهرو کجاست تا که به او اقتدا کنم
چیزی دگر ز عمر نماندست تا که من
کمبودهای فصل خزان را قضا کنم
جان نعمت خداست که در جسم ما نهاد
این دُرِ ناب را به چه قیمت فدا کنم
باید کجا رَوَم که بیابم طبیب را
تا زخم های کهنه تن را دوا کنم
من رَخت تیره را ز تنم گر در آورم
پیراهن سفید به این تن کجا کنم
شعر از آقای علی رضایی فرزند رضا اهل شهر نراق
۹۷/۰۷/۱۴