سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

شهر نراق زادگاه علامه ملا محمد مهدی نراقی و ملا احمد نراقی (فاضلین نراقی)
بیش از 100 نفر از مشاهیر نامدار دارای جمعیت سه هزار نفره در مقطع 8 سال دفاع مقدس دارای 180 رزمنده بوده و علاوه بر آن 8 آزاده و 100 جانباز(مجروح)و 80 شهید تقدیم آرمان های میهن اسلامی نموده است.


بایـگـانی
آخـریـن مـطـالـب
پدر خوبم،
تو مسافر امتداد زندگیمان بودی
که بار سفر را بی خبر بر دوش خسته ات نهادی
و رفتی
سایه ای بودی و پناهی
و ما مغرور به داشتن تو

حوالی میدان رسالت با تعیین وقت قبلی به ملاقاتشان رفتیم . وی اظهار داشت :


مرحوم حاج امرالله صادقی فرد
بنده حاج امرالله صادقی فرد فرزند حسین سال 1310 در شهر نراق از توابع شهرستان دلیجان استان مرکزی متولد شدم . کارمند بازنشسته بانک صادرات هستم .
همسرم حاجیه خانم فرخ السادات سوداگر فرزند سید رضا از زنان مومنه شهر نراق می باشد .


دختر نداریم ولی چهار فرزند پسر خداوند روزیمان کرد که علیرضا تاریخ 17 تیر 1338 به دنیا آمد .
علیرضا علم و تحصیل برایش در اولویت قرار داشت لذا در مرداد 1357 در کنکور سراسری شرکت نمود و قبولی اش در دانشگاه پلی تکنیک تهران (امیر کبیر) زمانی از طریق پست به دست ما رسید که ایشان چند روز قبلش به شهادت رسیدند .

نامبرده همانگونه که هفدهم متولد شده بود روز 17 شهریور 1357 در قیام مردم در راهپیمایی ضد استبدادی رژیم دیکتاتوری محمدرضا شاه و به پشتیبانی از امام خمینی(ره) توسط کماندوهای ارتش شاهنشاهی در سن 19 سالگی در منطقه نظام آباد خیابان سبلان به شهادت رسید .

دو تیر به قوزک پایش و دو سر نیزه به پهلویش زده بودند . سخترین ددمنشی رژیم شاهنشاهی اینکه وقتی جنازه فرزندم علیرضا را خواستم تا تحویل ما بدهند پانصد ریال معادل پنجاه تومان پول دو عدد فشنگ شلیک شده به فرزندمان و کشتن او را از خودمان دریافت نمودند . یعنی جریمه عدالتخواهی و تقاص پیروی از رهنمودهای رهبرمان امام خمینی (ره) را پرداخت کردیم .



پیکر مطهر شهید علیرضا را با مشکلات و محدودیت های زیاد در قطعه 9 ردیف .. شماره ... به خاک سپردیم . اجازه برپایی مراسم در تهران و نراق به ما داده نشد و غریبانه و مظلومانه در منزلمان اشک ریختیم و سوگواری کردیم . پنج ماه بعد تاریخ 22 بهمن 1357 نتیجه خون علیرضا و بقیه شهدای انقلاب رژیم دیکتاتوری شاه را سرنگون نمود .

http://s3.picofile.com/file/8226011892/photo_2015_12_02_22_24_45.jpg

علیرضا به شهر نراق زادگاه ما علاقه خاص داشت و مخصوصا تابستان ها اکثرا به این شهر مسافرت می کرد .


دوشنبه 14 تیر 1395 برابر 28 رمضان 1437 حاج امرالله صادقی فرد در سن 85 سالگی مرغ جانش به ملکوت اعلی پَر کشید و به فرزند شهیدش علیرضا ملحق شد .
سه شنبه 15 تیر 1395 طی مراسمی پیکر پاک این دلسوخته اهل بیت عصمت و طهارت در بهشت زهراء تهران در خاک ماوا می گیرد .

سلحشوران شهر نراق مصیبت وارده را به خاندان معزا تسلیت می گوید .

۵ نظر ۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۸:۴۵
سلحشوران شهر نراق

به اجاره صحیحه شرعیه قبول نمود عالیقدر محمد حسن ولد مرحوم آخوند ملا آقا جان نراقی از عالیحضرت رفیع منزلت آقا محمد جواد ابن مرحمت پناه حاجی محمد مهدی تاجر من القصه همگی و تمامی یکباب دکان خبازی(نانوایی) را واقع در وسط بازار محدود به حدود اربعه .
حدی به خرابه جناب حاجی محمد ابراهیم ابن حاجی محمد امین
حدی به شارع
حدی به خانه ورثه مرحوم سید هاشم ابن سید کاظم

از حال التحریر الی انقضای مدت یکسال کامل هلالی بثمن مبلغ معیّن دوازده هزار دینار رایج سلطان نمر و میر فضل تحفه نخودی ناصرالدین شاهی که ماه به ماه بقسط الشهور برساند .
مقرر آنکه خرابی دکان مرقوم با موجر بوده باشد و این چند کلمه بر سَبیل اجاره نامچه قلمی گردید .

و کان ذالک التحریر نراقی

دوّم شهر جمادی الثانی مطابق سنه 1291 ( برابر 26 تیر 1253)
توضیح آنکه زمان تحریر متن در اصل دوّم شهر شعبان المعظم 1291(برابر 23 شهریور 1253) می باشد .

توضیحات سلحشوران شهر نراق

1- این سند مربوط به قریب یک قرن و نیم می باشد و توسط استاد حاج سید مجتبی غفاری فرزند سید محمود بازخوانی گردید .

2- دو قرن پیش روحانی بزرگواری به نام آخوند ملا آقا جان نراقی در نراق می زیسته است و فرزندی به نام محمد حسن داشته است .

3- محمد جواد نراقی ابن حاجی محمد مهدی تاجر فرزند آقا فضل الله معاون التجار نراقی بوده است .
فضل الله نراقی معاون التجار دارای سه فرزند به اسامی میرزا عبدالحسین مهدوی و میرزا عباس نراقی(مهدوی) و میرزا فتح الله بود .


۳ نظر ۱۲ تیر ۹۵ ، ۲۳:۴۱
سلحشوران شهر نراق

 ......آبان ماه سال 1359موعد اعزام دومین گروه تبریزی ها به جبهه بود. از این که به جبهه می‌رفتیم، بسیار خوشحال بودیم .
آیت الله میر اسدالله مدنی دهخوارقانی(1293 – شهادت 21 شهریور 1360) به جمع رزمنده‌ها آمد برادران رزمنده با ذوق شوق فراوان می‌گفتند: آقا دعا کن ما شهید شویم .
آیت الله مدنی چشمانش پر از اشک شد، گفت: فرزندانم! ان شاءالله بروید جبهه و با پیروزی کامل برگردید .

یک گروهان بودیم؛ اعم از پاسداران رسمی، نیمه وقت و بسیجی ویژه، از تبریز با قطار راهی تهران شدیم. سید حسین میرسلطانی از دانشجویان پیرو خط امام و اهل تهران در پادگان خاصبان فرمانده و مربی تاکتیک بود. در این اعزام او هم توانسته بود مسئولین سپاه پاسداران تبریز را برای رفتن به جبهه راضی کند. تهران که رسیدیم از ناصر بیرقی،(فعلا جانباز دو پا قطع) فرمانده نیروهای اعزامی، اجازه گرفت سری به خانواده‌شان بزند و برگردد .

سید حسین میرسلطانی رفت و تا زمان حرکت قطار برنگشت. قطار ساعتی در ایستگاه راه آهن توقف کرد و دوباره راه افتاد. تازه حرکت کرده بودیم که سر و صدا بلند شد که یک نفر دنبال قطار می‌دَود. از پنجره نگاه کردیم پاسدار میرسلطانی تند و تیز می‌دوید. می‌خواست به هر نحو شده خودش را به قطار برساند و می‌خواست از پنجره خودش را بیندازد داخل . دوستان تبریزی دستش را گرفتند و به هر صورت ممکن کشیدندش داخل قطار. لحظات دلهره آوری را پشت سر گذاشتیم. نام سید حسین میرسلطانی با این کارش بیش از پیش بر سر زبان‌ها افتاد .

از اندیمشک به بعد تردد وجود نداشت. ما هم جایی را نمی‌شناختیم . در راه آهن اندیمشک منتظر ماندیم تا از سپاه بیایند، تکلیف ما را روشن کنند. بعدها فهمیدیم روزی که به اندیمشک رسیده بودیم، هواپیماهایارتش عراق اطراف راه آهن را بمباران کرده‌اند. چند واگن قطار و ریل اهواز داغان شده بود. به این دلیل اجازه رفتن قطار را ندادند .
گفتیم دوستان و همشهری‌های ما در سوسنگرد توی محاصره‌اند، آمده‌ایم آن‌ها را از محاصره خارج کنیم. هیچ کدام سلحشوران از شوق رسیدن به سوسنگرد آرام و قرار نداشتند. عشق جهاد فی سبیل الله را در وجود رزمندگان نمی‌شد نادیده گرفت. تا حدی که حاضر بودند بقیه راه را پیاده بروند !

شبانه ما را از راه شوشتر به اهواز بردند در اهواز هیچکس نبود. شهر تخلیه شده بود و آرام از آن همه سکوت تعجب می‌کرد. فقط ماشین‌های نظامی در شهر رفت و آمد می‌کردند. صدای انفجارها شهر را می‌لرزاند. می‌گفتند عراقی‌ها از محور خرمشهر تا نزدیک‌های شهر رسیده‌اند و بیشتر مردم از ترس شهر را خالی کرده‌اند. در حوالی شهر اهواز به مقری به نام گُلف رفتیم حرفی که در اندیمشک زده بودیم آنجا هم گفتیم برادران و همشهری‌های ما در سوسنگرد محاصره شده‌اند. آمده‌ایم سوسنگرد را آزاد کنیم .

گفتند: سوسنگرد دست دشمن افتاده و رفتن به آنجا محال است. ناصر بیرقی تلاش می‌کرد با آیت الله مدنی در تبریز تماس بگیرد و بگوید که آقا ما را نمی‌گذارند به سوسنگرد برویم. ولی یادم نیست موفق شد حرف بزند یا نه. فرماندهان وقتی اصرار ما را دیدند، بعد از دو روز یک قبضه خمپاره 120میلیمتری، یک قبضه موشک ضد تانک، یک دستگاه اتوبوس ؛ یک وانت تویوتا و مقداری امکانات دیگر تحویل دادند و شبانه به طرف سوسنگرد حرکت کردیم .

جایی را نمی‌شناختیم. در راه که می‌رفتیم انفجارها را می‌دیدیم. نیروهای ما از روحیه بسیار بالایی برخوردار بودند با یکدیگر شوخی می‌کردیم و ترس و واهمه های از مرگ نداشتند. نیروها عاشق شهادت بودند و مرگ را به سخره می‌گرفتند. در محلی که بعد فهمیدیم حمیدیه است، چند نفر رزمنده جلوی حرکت ما را گرفته و پرسیدند: کجا می‌روید؟
گفتیم: سوسنگرد .
گفتند : سوسنگرد که دست عراقی‌ها است. تانک‌هایشان اطراف شهر از محور سوسنگرد دیده شدند . ما هم صدای تانک‌های عراقی را شنیدیم. ناراحت شدیم .

گفتیم: چه بلایی سر دوستان ما در شهر آمده؟ علی تجلایی(1338 – شهادت 25 اسفند 1363) و تعدادی از نیروهای تبریز در سوسنگرد هستند .
گفتند: الآن نمی توانید بروید. شب را در حمیدیه بمانید، صبح ببینیم چه می‌شود .
مقر سپاه حمیدیه را پیدا کردیم. ناصر بیرقی رفت داخل. کمی بعد ناراحت بیرون آمد. توانسته بودند با نیروهای داخل سوسنگرد با بی‌سیم تماس برقرار کنند .
مدافعان سوسنگرد و علی تجلایی گفته بودند: شما را به خدا می‌سپاریم. ما تا آخرین قطره خونمان و تا آمدن شما از شهر دفاع می‌کنیم .

آن شب تلاش‌های بیرقی برای رفتن به جایی نرسید. صبح که شد، حمیدیه را بهتر شناختم. چیزی برای خوردن نداشتیم. جایی که بودیم حیوانات اهلی وجود داشت. گرسنه بودیم. گفتیم نان خشک‌هایی که حیوانات خوردند، از باقیمانده آن، ما هم می‌خوریم .
حوالی دروازه حمیدیه تانک دشمن از کار افتاده، بی حرکت مانده بود. خلیل فاتح ( شهادت 15 تیر 1362) را دیدم. به نظر می‌آمد آن‌ها تانک را زده‌اند. داشتند کنارش عکس می‌انداختند ..

با وجود نداشتن امکانات، نیروها شوق عجیبی برای رویارویی با دشمن از خود نشان می‌دادند. اما صبح وقتی از لحاظ روحی آماده تر شدیم گفتند که دکتر مصطفی چمران(1310 – شهادت 31 خرداد 1360) به حمیدیه آمده. جلسه ای در مقر سپاه، با حضور فرماندهان نیروهای مستقر در منطقه تشکیل می‌شود. ناصر بیرقی به عنوان فرمانده و من هم معاون از طرف نیروهای آذربایجانی در جلسه شرکت کردیم .
بعد از کلی بحث دکتر چمران در مورد عملیات گفت: رهبر عزیز انقلاب، امام خمینی(ره) دستور داده محاصره سوسنگرد شکسته شود. امشب حمله را به منظور شکستن محاصره آغاز می‌کنیم. بروید نیروهایتان را آماده کنید .

از شوق شروع حمله پَر در آورده بودیم. پیش دوستان خودمان برگشتیم. برادر بیرقی سازماندهی کرد. یک گروه به فرماندهی خودش اول می‌رفت. گروه دیگرهم آن‌ها را پشتیبانی می‌کرد. من در گروه دوم بودم. تا وقت حمله هیچ کدام آرام و قرار نداشتیم؛ از اینکه علی تجلایی و دوستانمان را در آغوش خواهیم کشید خیلی خوشحال بودیم. اصلاً احساس نمی‌کردیم که به جنگ با توپ و تانک و خمپاره می‌رویم. حرفی از ترس نبود .
برعکس، دوستانمان گریه می‌کردند که با گروه اول بروند. یکی از آن‌ها، مهدی تجلایی برادر کوچک علی آقا بود. ناصر بیرقی گفته بود؛ مهدی با گروه دوم برود از اینجا به بعد را رفتیم سازماندهی در حمیدیه!

شبانه حرکت آغاز شد. خط مشخصی وجود نداشت. چند کیلومتر مانده به سوسنگرد، بچه های گروه اول ایستاده بودند؛ آتش دشمن سنگین بود. تعدادی ماشین در آتش می‌سوختند. برای اولین بار چنین صحنه‌هایی را شاهد بودیم. هوا روشن شده بود. با احتیاط به شهر نزدیک می‌شدیم. با نیروهای مدافع در داخل شهر ارتباطی وجود نداشت. آن‌ها بی‌سیم‌ها را منهدم کرده بودند که دست دشمن نیفتد .
در سوسنگرد نیروهای دیگری هم از ارتش، سپاه و ژاندارمری حضور داشتند و هر کدام با سازماندهی خود به فعالیت های مدافعانه مشغول بودند .

کم کم به شهر نزدیک می‌شدیم. ما لباس پلنگی به تن داشتیم. نمی‌دانم این لباس‌ها را حاج جعفر رضایی از کجا آورده بود که روز اعزام در تبریز به ما داد. نیروهای مدافع بعد از شکسته شدن محاصره می‌گفتند؛ وقتی شما را با این لباس‌ها دیدیم فکر کردیم عراقی هستید .

گروه‌های قبل ما با درگیری وارد شهر شدند؛ ولی ما به آن صورت درگیری نداشتیم. ورودی شهر علی آقا تجلایی را دیدم که رزمنده ها را در آغوش می‌کشید. هرکس چشمش به علی آقا را می‌افتاد، سلاحش را می‌انداخت و خودش را در آغوش او رها می‌کرد. گریه‌ها و خنده‌ها به هم آمیخته بود .

بعد از اینکه همه وارد شهر شدیم، علی آقا به ناصر بیرقی گفت: نیروهایت را سازمان بده عراقی‌ها توی خانه‌ها هستند. شهر آلوده است. باید پاکسازی شود. ماشین جیپ تجلایی هر چهار چرخش در اثر اصابت ترکشی پنچر شده بود .

موقع پاکسازی شهر الحمدالله شهید ندادیم . تا کنار پل کرخه رفتیم؛ اما از پل نگذشتیم. ما این طرف عراقی‌ها هم آن سوی پل بودند. نیروهای دشمن ما را می‌دیدند و به راحتی مورد هدف قرار می‌گرفتیم. اگر از نیروهای ما کسی می‌خواست از خیابان عبور کند عراقی‌ها می‌زدند . عرصه برای ما تنگ شده بود.

وقتی کار به اینجا کشید علی تجلایی و ناصر بیرقی تدبیر دیگری به کار بستند. او طرح کندن کانال خانه به خانه را در شهر مطرح کرد. در این بین برای در امان ماندن از تیرهای دشمن باید کانال کنده و در آن‌ها رفت و آمد می‌کردیم .

کار به صورت شبانه روزی شروع شد. نیروها به نوبت کار می‌کردند. اگر کسی می‌خواست از این طرف خیابان برود به آن طرف از کانال زیر آسفالت خیابان می‌رفت. به این شکل تلفات انسانی را به حداقل رساندیم .
تاریخ 27 آبان 1359 برابر 10 محرم 1401 و مصادف با 18 نوامبر 1980 روز تاسوعا اباعبدالله الحسین(ع) وارد شهر سوسنگرد در استان خوزستان شدیم.

روزهای ماتم و عزا بود. در ورزشگاه شهر که زمین چمن فوتبال هم داشت، مستقر شدیم. میانه ورزشگاه سنگری کَنده و قبضه خمپاره 120 میلیمتری کار گذاشته بودند. وقتی توپ و خمپاره ارتش عراق منفجر می‌شد می‌رفتیم تو سنگر که از آسیب ترکش‌ها در امان بمانیم. به اتفاق بیرقی، پاسدار سید حسین میرسلطانی نراقی و چند نفر دیگر در این سنگر نشسته بویم. نیروهای ما پس از دو روز جنگ و گریز همه خسته بودند. یک قطره آب در قمقمه‌هایمان نبود. قمقمه‌ها را برداشتیم که برویم از تانکری که گوشه زمین فوتبال قرار داشت پُر کنیم .

سید حسین میرسلطانی که جوانترین فاتح لانه جاسوسی لقب داشت و یکی از فرماندهان موفق جبهه بود و کمتر از ده روز به جبهه نیامده بود از جایش برخاست، قمقمه‌ها را از دست من گرفت تا ببرد و از آب پُر کند تا خودش سقایی را بر عهده داشته باشد .
او نیروی زبیده و زرنگ و جسوری بود از سنگر بیرون رفت. دو سه قدم فاصله نگرفته بود که کاتیوشای دشمن که آن موقع خمسه خمسه می‌گفتیم دور و بر ما آتش ریخت. در اثر انفجار گرد و غبار بلند شد و در آن میان صدای یا حسین یا حسین شنیدیم.
صدا، صدای میرسلطانی بود. بالای سرش که رسیدیم شهید شده بود. سید اولین شهید گروه اعزامی تبریزی ها بود.

هر روز سوسنگرد، برای خودش یک کتاب است. شهر خالی شده بود. مردم همه چیزشان را رها کرده و رفته بودند. مغازه‌ها پر از وسایل بود. از طرفی رزمند ها امکانات درست و حسابی نداشتند و با حداقل امکانات روزگار سپری می‌کردند. با این حال هیچ چشمداشتی به وسایل مردم نداشتند. گرسنگی می‌کشیدند ولی به مال مردم دست نمی‌زدند .
خبر آمدن سومین گروه از تبریز در سوسنگرد پیچیده بود. آمدن آن‌ها، رزمندگان گروه دوم باید بر می‌گشتند. امکان جا به جا شدن آن همه نیرو در سوسنگرد وجود نداشت . اما بچه‌ها نمی‌خواستند، برگردند. التماس می‌کردند که بمانند. حتی کسانی تا پای گریه کردن هم پیش رفتند. اما چاره‌ای جز بازگشت نداشتیم.

موقع برگشتن در قم آیت الله میراسدالله مدنی را دیدیم به استقبال ما آمد از لحاظ روحی خیلی خوشحال بودیم . بعد هم دیدار با امام خمینی (ره) را آقای مدنی با زحمت زیاد مهیا کرد و ما روز بعد بدون حضور یکی از یارانمان شهید بزرگ سید حسین میرسطانی با رهبر عزیزمان ملاقات کردیم .


توضیحات سلحشوران شهر نراق :

سید حسین میرسلطانی تاریخ 21 آذر 1340 متولد شد . پدرش مرحوم حاج سید آقانصرت میرسلطانی فرزند سید محمود و مادرش حاجیه خانم اقدس دخت طالبی فرزند حسین هر دو اهل شهر نراق از توابع شهرستان دلیجان استان مرکزی می باشند .

   

سید حسین سال 1356 پس از موفقیت در کنکور وارد دانشگاه صنعتی شریف در رشته مهندسی شیمی گردید .

با همکاری دانشجویان پیرو خط امام خمینی(ره) تاریخ 13 آبان 1358 نسبت به اشغال لانه جاسوسی آمریکا در تهران اقدام و تا زمان آزاد سازی گروگان ها با این دانشجویان همکاری فعال داشت . به دلیل ارتباط دوستی با رحمان دادمان(1335 – شهادت 28 اردیبهشت 1380) در اردیبهشت 1359 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تبریز مرکز استان آذربایجان شرقی در آمد .

  

بعد از ورود به سپاه پاسداران در آموزشگاه مهم آذربایجان به نام خاصبان به عنوان مربی تاکتیک و بعد به عنوان اولین فرمانده پادگان خاصبان معرفی گردید و جمعا به مدت شش ماه در سپاه فعالیت داشت تا اینکه به جبهه ی مقاومت و آزادسازی سوسنگرد اعزام گردید .

تاریخ 27 آبان 1359 حوالی ظهر روز تاسوعا سید حسین در محوطه ورزشگاه سوسنگرد به شهادت رسید و پیکر مطهرش به تهران منتقل گردید . جمعه تاریخ 30 ابان 1359 پس از اقامه نماز جمعه تشییع پیکر ایشان و دوستش فضل الله میرعابدینی اهل آذربایجان شرقی و چند جوان دیگر وطن از مقابل لانه جاسوس انجام گرفت . شیر زن نراقی سرکار خانم اقدس دخت طالبی شجاعانه برای انبوه زنان و مردان سخنرانی آتشینی انجام داد که تاریخی قلمداد گردید .
سردار پاسدار سید حسین میرسطانی در قطعه 24 ردیف 51 شماره 34 بهشت زهراء تهران خاکسپاری گردید .

پس از شهادت اولین فرمانده پادگان خاصبان مسئولین وقت نام آموزشگاه خاصبان را " شهید میرسلطانی" نام گذاری نمودند . فاجعه 7 تیر 1360 که منافقین حمله تروریستی بر علیه دفتر حزب جمهوری اسلامی انجام دادند نام آموزشگاه به شهید بهشتی تغییر یافت . مجددا چند سال است به آموزشگاه درجه داری سیدالشهداء سپاه پاسداران تبریز تغییر نام داده شده است .

 

در زادگاه والدینش کهن شهر نراق که سیّد حسین به طور وافر به این شهر تاریخی علاقه و تردد داشت نیز سنگ یادبودی به نشانه تکریم از شهید نصب گردیده است .

سید حسین میرسلطانی نراقی در یک نگاه :


یکی از جوان‌ترین فاتحان لانه جاسوسی آمریکا
اولین شهید دانشجوی مسلمان پیرو خط امام در جبهه
اولین شهید دانشگاه صنعتی شریف در دفاع مقدس
اولین مربی و فرمانده آموزشگاه سید الشهدا(ع) تبریز(خاصبان)

یکی از فاتحین آزادسازی سوسنگرد از چنگال دشمن بعثی

۴ نظر ۱۰ تیر ۹۵ ، ۱۳:۵۲
سلحشوران شهر نراق

یه شهید بزرگواری اهل شهر نراق است که شاخصه های زیادی برای طرح شهید کشوری دارد و لیکن آنقدر غریبه که حتی اگه از خود اهالی شهید دوست نراق هم بپرسی از شهید مشهور حزب جمهوری اسلامی که تاریخ 7 تیر 1360 در کنار دکتر بهشتی و 72 تن از مسئولین رده بالای جمهوری اسلامی به شهادت رسید مطلب بگو مجموعا دو صفحه هم نتوانند بیان کنند .

scan3.jpg

شهید علی اصغر آقا زمانی

علی اصغر آقا زمانی سال 1331 در شهر نراق از توابع شهرستان دلیجان در استان مرکزی در یک خانواده مومن و کشاورز متولد شد . مهر سال 1337 وارد دبستان نراق جنب بازار شمس السلطنه گردید و تا کلاس سوم ابتدایی تحصیل نمود . سال 1341 در سن 10 سالگی به همراه خانواده به تهران نقل مکان نمودند و ایشان مدارج تحصیلات را سپری کرد.

  

پدرش علی محمد آقازمانی فرزند میرزا عبدالمبین متولد 1302 تاریخ 26/1/1352 در تهران فوت نمود و به خاطر علقه ای که ایشان به زادگاهش داشت با سختی راه و مشکلات مختلف پیکرش به نراق انتقال یافت و جَنب بقعه شاه سلیمان خاکسپاری گردید .

 

نفر سوم ایستاده : مهندس شهید علی اصغر آقازمانی نراقی

عموم نراقی ها اطلاع ندارند صاحب این قبر پدر یکی از ارزشمندترین شهدای ایران اسلامی می باشد که انشاءالله با نصب تابلو در شناسایی خانواده شهید اقدام گردد .
مادر مومنه و نیکوصفت شهید حاجیه خانم ایران قاسمی فرزند منصور متولد 1310 و در تهران سکونت و به زادگاهش نراق علاقه و تردد دارد .

  

                               مقبره شهید در بهشت زهرا تهران      یادبود شهید در گلزار شهدای شهر نراق

مادر گرانقدر شهید علاقه دارد سازمان منافقین و چهره نفوذی و تروریستش محمد رضا کلاهی صمدی فرزند حسن متولد 1338 دارنده شماره شناسنامه 1251 ، دانشجوی سال اول رشته برق دانشگاه علم و صنعت ایران بابت جنایت هولناکی که در میدان سرچشمه تهران مرتکب شدند به سزای اعمالشان برسند .

  


سلحشوران شهر نراق 35 سالگرد شهادت فرزند برومند نراق علی اصغر آقازمانی و دکتر بهشتی و بیش از 72 شهید حزب جمهوری اسلامی را گرامی می دارد .


۱ نظر ۰۶ تیر ۹۵ ، ۱۹:۴۳
سلحشوران شهر نراق

پدافندی عملیات ثامن الائمه و شکست حصر آبادان – آذر1360
داخل سنگر جبهه محمدیه دارخوین
از راست : نیم چهره شهید مهدی عباسی فرزند غلام محمد – شهید عباس رمضانی نراقی فرزند حسن - آقای محمدرضا قمشه ای اهل اصفهان فرمانده محور و یا دوستش آقای تاکی – شهید قاسم جعفری فرزند ابراهیم – محمد(غلام) ابوالحسنی فرزند عزت الله – شهید قدرت الله کمره ای فرزند رمضان -= محمد قجری فرزند یوسف ابن علی درجه دار لشکر 16 زرهی قزوین – حسین نباتی فرزند مندعلی – شهید مظاهر لطفی فرزند محمد

اردوی مدارس روستاهای مهدی آباد و مشهد اردهال به اصفهان - اردیبهشت سال 1357

دانش آموزان دبستان فارابی روستای مشهداردهال به مدیریت آقای سلطانعلی جعفری فرزند محمد اهل شهر نراق

دانش آموزان دبستان مهدی آباد اردهال به مدیریت آقای حسینعلی محمودی فرزند علی اهل شهر نراق


عکس فوق مربوط به سال 1356 یا 1357 مقابل پاسگاه قدیم نراق و در دشت روکیه

افراد نشسته از راست : شهید غلامرضا یوسفی فرزند نوروز - دکتر احمد اسماعیلی فرزند حسن - محمد رجبی

نفرات ایستاده سربازان پاسگاه

  

نمرات نوبت اول دانش آموزان کلاس پنجم دبستان فاضل نراقی - آذر ماه 1353


پیمان کاظمی فرزند محمود - شهید مهدی قیومی فرزند سلطانعلی


از راست : مرحوم فضل الله ترابی فرزند شکرالله - مرحوم سید نصرت الله میرسلطانی فرزند سید محمود


شهر نراق - سال ...

از راست : مرحوم سید حسن موسوی فرزند سید حبیب - مرحوم حسینعلی هدایتی فرزند....- مرحوم سید محمود موسوی فرزند سید حسن


مشهد الرضا - سال 1360

ایستاده از راست : حاجیه صنعت باقری فرزند حسینعلی - شهید غیاث عابدی فرزند کمال

ردیف جلو از راست : مجتبی عابدی فرزند غیاث - مرتضی عابدی فرزند غیاث


شهر نراق – سال ...
ناشناس – ابوالفضل ایزدی فرزند مهدی – امیر سلیمانی فرزند اسماعیل – جانباز مرحوم حسین حیدری فرزند محمدعلی – محمدرضا حیدری فرزند رضا – علی رمضانی نراقی فرزند حسن – حسن حیدری فرزند محمدعلی – ناشناس –


سردار محسن قجری فرزند شکرالله جانشین معاونت تربیت و آموزش نیروی انتطامی جمهوری اسلامی

اهل شهر نراق


رزمندگان بسیجی شهر نراق در مقطع عملیات کربلای 5 – زمستان 1365
کاظم جعفری فرزند ابراهیم – سید حسین حسینی فرزند سید رضا – حسین فروغی فرزند علی اکبر


ملاقات دو دوست قدیمی پس از 10 سال در شهر نراق – سال 1392
ملاقات کربلایی مرحوم ابراهیم عضایی فرزند ماشاالله با یار قدیمی اش مرحوم حاج غلامعلی رمضانی فرزند محمد تقی در منزلش .
نکته عکس : مرحوم ابراهیم به علت بیماری مرض قند انگشت بغل شصت وی توسط دکتر قطع گردیده است .


مقابل ساختمان بسیج شهر نراق – پاییز سال 1363
شهید قاسم جعفری فرزند ابراهیم فرمانده پایگاه بسیج شهر نراق – سید مظفر موسویان فرزند سید غضنفر – سید عباس حسینی نژاد فرزند سید میرزاآقا – مرحوم سید مرتضی باشی فرزند سید عباس – جانباز سرافراز مجتبی شریفی فرزند غلامعلی


طبیعت شهر نراق – سال ...
ولی الله ایزدی فرزند محمود – محمود(حاجی) قاسمی فرزند غلامرضا – سید عباس حسینی فرزند سید حسین – ذوالفقار قجری فرزند مصطفی – سلطانعلی قجری فرزند عبدالله – ناشناس – ناشناس


این عکسها گویای خاطرات قشنگ زندگی است .خاطراتی که هنوز با وجود گذشت سالها از آن  بوی تازگی و عطر خوش مهربانی می دهد . هنوز هم که هنوز است وقتی  آلبوم خاطرات آن روزگار را مرور می کنیم اشک شوق و لبخند دلنشین  دوستی با هم در می امیزند و ساعت ها وقتمان صرف مرور این خاطرات می شود.


خاطرات خوش گذشته را با هم ورق می زنیم تا.............



سلحشوران شهر نراق

۱ نظر ۰۳ تیر ۹۵ ، ۲۳:۴۹
سلحشوران شهر نراق
سنگ‌نبشته، سنگ‌نوشته یا کتیبه به تخته‌سنگ، کاشی‌کاری یا سطح دیگری گفته می‌شود که معمولاً واقعه‌ای تاریخی بر روی آن کنده‌کاری یا نوشته شده باشد .



در جهان اسلام کتیبه‌ نگاری در بناهای یادبود، مقبره‌ها، مساجد، مدارس علمیه، بقعه‌ها، عمارات باشکوه، ستون‌ها، و جاهای مناسب دیگر به‌کار می‌رفته‌است و به این ترتیب در این مکان‌ها آثار ارزشمندی از هنر خوشنویسی و کتیبه ‌نگاری به اشکال عمودی یا افقی خلق شده و به یادگار مانده‌است. تجزیه و تحلیل این آثار از منظرهای گوناگونِ هنری و موضوعی می‌تواند دریچه‌هایی فراسوی تاریخ، تمدن، و فرهنگ اسلامی بر دیدگان پژوهندگان معاصر بگشاید .



حدود سال 1390 سنگ نوشته های ارزشمندی به هنگام بازسازی بقعه متبرک سید یحیی بن احمد الشعرانی بن ابراهیم بن محمد الیمانی بن عبیدالله بن الامام موسی الکاظم علیه السلام در شهر نراق از بین رفت و قطعات شکسته سنگ های گران بهای تاریخی که اطراف بقعه پراکنده روی زمین ریخته بود باعث رنجش زاید الوصف علاقمندان گردید .

یکی از نمونه های سنگ نبشته که در اثر بی توجهی و ضربه تَرَکی برداشته است مقابل درب ورودی بقعه شاه یحیی به یادگار باقی مانده که مربوط به 384 سال پیش و قریب به چهار قرن قبل می باشد .

به هنگام فاتحه خوانی اهل قبور که از سنت های قشنگ نراقی هاست و در حین تحقیق و تفحص در بررسی و نشانه هایی از تاریخ نراق به سنگ نوشته ی زیبایی برخوردیم که دوستان شفیق استاد سید مجتبی غفاری و مهندس علی محمد میرشکاری زحمت بازخوانی آن را متحمل شدند .


بقعه شاه یحیی شهر نراق

ضمن تشکر از این بزرگواران متن بازخوانی شده را در معرض مشاهده طالبان تاریخ قرار می دهیم تا نظرات تکمیلی و اصلاحی خود را ارائه فرمایند :

کُل شی مالک الرحیم

باقر ، آن زین و یگانه خَلق
که گلی بود از ریاض وجود
منبع لطف و مایه احسان
معدن عِلم بود و مَظهَر جود
رافتش نادر ومَلجا خَلق
دَر سَخا حا ...ی نظیر نبود
ناگهان آن هُمای فاخر فال
دَر ریاض بهشت بال گشود
گشت دلگیر از این جهان دو رنگ
روح او در نعیم از آن آسود
دَر عزای محمّد باقر
آسمان نیز کَرد جامه کبود
بَهر تاریخ از خِرد گفتا
آفتاب سَمای دولت و جود

والحکمه والیه ترجعون
1053 قمری


بازخوانی حاشیه سنگ نبشته در بقعه شاه یحیی شهر نراق

اللهم صل علی محمد المصطفی وعلی المرتضی و فاطمه البتول و سبطی الحسن و الحسین و علی العباد ومحمدالباقر وجعفرالصادق و موسی الکاظم و علی الرضا ومحمدالتقی و علی النقی و زکی العسگری و الحسن وصل علی الحجه القایم الخلف الصالح الامام الهادی محمد المهدی صاحب العصر و الزمان
علیهم اجمعین و الطیبین الطاهرین المعصومین الحمدالله رب العالمین .


توضیحات :

1- آنچه مسلم است این سنگ نبشته ارزشمند تاریخی در فراق شخصیتی فرهیخته به نام محمد باقر است.

2- در سند بررسی نشده یکی از فرزندان اباذر نراقی را ملا محمد باقر معرفی نموده است .

3- هنرمندی زبردست به نام محمدباقر ابن حاجی عبدالله نراقی در سال 1060 هجری قمری (377 سال قبل) معجر بقعه شاه سلیمان نراق را ساخته است و بقعه شاه یحیی در فاصله کوتاهی از بقعه شاه سلیمان قرار دارد .

4- این سنگ نوشته برای اولین بار در تیر ماه 1395 توسط سایت سلحشوران شهر نراق مورد توجه ؛ بازخوانی و معرفی قرار گرفت .

هرگونه استفاده از مطالب و بازخوانی سنگ نبشته ذکر نام منبع ضروری است .
۳ نظر ۰۲ تیر ۹۵ ، ۲۱:۵۰
سلحشوران شهر نراق

مادر ؛ امروز که تو رفتی فهمیدم تمام گُل های عالم در مقابل گُل روی تو ، چه بی رنگ و بی بویند.

امروز ، هیچ گلی پیام و حرفی در وجودش نیست ، نه میخک معنای دوست داشتن دارد و نه شقایق معنای عاشقی.

مرحومه حاجیه زینب عابدینی

مادر؛ دلم می خواست نقاش بودم ، زمین را می کشیدم ، دریا را می کشیدم ، ستاره ها ، مهتاب را و خورشید را و آنوقت به همه آنها رنگ عشق و رنگ مادری می زدم.

مادر ؛ دلم می خواست دست هایم را مثل نیلوفر ، چشم ها و نگاهم را مثل گل های آفتابگردان ، دلم را چون دریا نقاشی می کردم و آنها را زیر پایت فرش می کردم تا مهربانی بر آنها نقش بندد.

مادر ؛ من هم بسان بسیار بی مادران عالم ، از امروز به بعد مادر ندارم ، ولی در نیمه هر ماه ، به هلال کامل ماه نگاه می کنم و خورشید وجودت را حس می کنم.

بانوی بزرگوار زینب عابدینی فرزند علی زن مومنه ای که با داشتن همسر و چهار فرزند بدرود حیات گفت و داغی بزرگی بر دل اعضای خانواده نهاد .

     

    حاج علی اکبر یوسفی

متوفی همسر حاج علی اکبر یوسفی از رزمندگان دفاع مقدس و ذاکر اهل بیت می باشد که با کمک همدیگر چهار فرزند بزرگوار را به نیکویی تحویل جامعه دادند .

برادر همسر خانم عابدینی جوان بسیجی غلامرضا یوسفی فرزند نوروز متولد 1349 تاریخ 27 دی 1365 طی عملیات کربلای 5 در جبهه شلمچه خرمشهر استان خوزستان در سن 16 سالگی به شهادت رسید و مشارالیها در این ایّام فشارهای روحی و روانی زیادی همراه با خانواده متحمل شد .

     

          محمدرضا                                   موسی                                     احمد                                  مجید

مرحومه عابدینی که از پشتیبانان دفاع مقدس بود در طول جنگ حمایت بی شائبه ای از برادران رزمنده اش پاسدار جانباز محمدرضا عابدینی از فرماندهان موفق جنگ تحمیلی و بسیجی دلاور موسی عابدینی داشت. متوفی همچنین نگران برادر سلحشورش احمد طی ماموریت های مختلف در منطقه عملیاتی شمالغرب کشور و دعاگوی دکترمجید استاد دانشگاه بود .

فرمانده دلیر دفاع مقدس محمدرضا عابدینی - بسیجی سلحشور موسی عابدینی

این بانوی مومنه همیشه از خداوند قادر مسئلت داشت تا چهار فرزندش و چهار برادرش و پنج تن از خواهرانش تندرست و عاقبت به خیر باشند .

سه شنبه 1 تیر 1395 مصادف با 15 رمضان 1437 خانم زینب عابدینی در بیمارستان مسیح دانشوری تهران آسمانی شد و پس از انتقال پیکر پاکش به زادگاهش طی مراسمی صبح چهارشنبه 2 تیر 1395 در وادی السلام شهر نراق خاکسپاری گردد .

سلحشوران شهر نراق فوت این بانوی مکرمه را به خانواده های عابدینی و یوسفی تسلیت می گوید .

۲۷ نظر ۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۸:۲۲
سلحشوران شهر نراق

از سال 1363 لغایت 1365 در اوج جنگ تحمیلی در حال خدمت سربازی بودم که بیشتر زمان آن را در مناطق عملیاتی سپری نمودم .

حسین انصاری

سال 1364 در لشگر 81 زرهی کرمانشاه گردان حفاظت اطلاعات سازماندهی و در پادگان ابوذر سَر پُل ذَهاب مشغول فعالیت بودم . شبی برای حفاظت بیرون از پادگان با سه سرباز دیگر گشت و نگهبانی می دادیم . هوای سرد زمستان و به خاطر شرایط منطقه و نزدیکی به نوار مرزی در هوای تاریک از فشار سرما لرزه بر انداممان افتاده بود .

به یک کلبه مانند پناه بردیم تا از سرما نجات پیدا کنیم وهرکدام جایی برای خود دست و پا کردیم و به صورت چمباتمه زانوهایمان را بغل کردیم که بهمان صورت خوابمان برد .
به یکباره از بالای سنگ قِل خوردم و افتادم . وقتی با زحمت چراغ قوه را روشن کردم دیدم روی سنگ مرده شورخانه خوابیدام . از ترس داد زدم و با بقیه سربازها پا به فرار گذاشته و سرمای بیرون در فضای آزاد را ترجیح دادیم .

اکنون که خاطرات 30 سال پیش را برای همسرم خانم رضایی نراقی و فرزندانم آقا دانیال و دخترم تعریف می کنم به ایثارگری و جانفشانی سربازان وطنم در مقابل دشمنان افتخار می کنم .


حاج حسین انصاری فرزند ابوالقاسم(داماد حاج علی اکبر رضایی) 28/3/1395

۱ نظر ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۲
سلحشوران شهر نراق

وزارت دادگستری به منظور رسیدگی و حل و فصل اختلافات میان ساکنان روستاها به تدریج و با اعلام قبلی شورایی به نام خانه اِنصاف برای تشکیل داد .

شورای مذکور در ماده 1 مرکب از پنج نفر از معتمدان محل است که از طرف ساکنان حوزه خانه اِنصاف برای مدت سه سال انتخاب می شدند که سه نفر از اعضاء اصلی و دو نفر دیگر اعضاء علی البدل می باشند .

خانه اِنصاف به دادگاه‌های روستایی گفته می‌شد که از راه سازش و دوستانه به بررسی و رسیدگی دعواها در سطح روستا می‌پرداخت. هدف از بنیان خانه‌های انصاف جلوگیری از گسترش دعواهای کوچک به دعواهای پیچیده بود و این که روستاییان دیگر نیازمند به سفر به شهرهای دور و نزدیک برای گرفتن حق‌شان نبودند. هم چنین شرکت قاضی‌های برگزیده شده از سوی مردم، دعواهای خود را به پایان می رساندند.

خانه‌های اِنصاف تصمیم داشتند عدالت را به رایگان در اختیار روستانشینان قرار دهند . سپاه دانش مامور خدمت در هر روستا و محل منشی خانه‌های انصاف بود. در خانه انصاف پنج تن از قضات را اهالی به مدت سه سال انتخاب می کردند. اعضای خانه‌های انصاف افتخاری کار می کردند و انجام عدالت و قضاوت به رایگان در اختیار روستاییان قرار می گرفت . آیین دادرسی در خانه‌های انصاف ساده و چون همه با یکدیگر آشنایی داشتند کارهای مردم تند و آسان به انجام می رسید.

افرادی که در خانه اِنصاف نراق در زمان های مختلف شناسایی شده اند عبارتند از :


مرحوم حاج سلطانعلی حیدری فرزند یدالله
مرحوم حاج محمود غفاری فرزند سید جعفر
مرحوم هدایت الله رحیمی فرزند اسکندر
مرحوم حاجی احمد خان امینیان فرزند میرزاغلامحسین
سلطانعلی کاظمی فرزند عباس
مرحوم حاج حسین پریشانی فرزند عباس
مرحوم غلامرضا مبینی فرزند محمد

مرحوم حاج عبدالقیر محمدی فرزند عبدالله

بر اساس مدل خانه‌های اِنصاف شوراهای داوری از سال ۱۳۴۵ آغاز به کار کرد بدین معنا که برای رسیدگی به دعواهای کوچک و محلی دادگاه‌های برگزیده شده به وسیله اهالی هر محله و شهر تشکیل شد.
شوراهای داوری همانند خانه‌های اِنصاف از پنج قاضی مورد اعتماد اهل محل برای درازای چهار سال تشکیل می شد. از آن جا که دعواهای شهری پیچیده تر از مسایل روستاها بود در هر حوزه شورای داوری یک نفر می بایستی آشنا به مسایل حقوقی باشد مانند قاضی‌های دادگستری، وکیل‌های دادگستری، یا استادهای دانشگاه و یا سردفتران به عنوان مشاور قضایی شورای داوری خدمت می‌کنند. شوراهای داوری در جای مدرسه ها، شهرداری ها، و ساختمان‌های عمومی تشکیل می شد که هزینه ای نداشت و رایگان بود .

استفاده از شوراهای داوری هم چون خانه‌های اِنصاف برای مردم به رایگان بوده است .

قانون تشکیل خانه انصاف دارای 29 ماده و یک تبصره‌ در جلسه روز یکشنبه 22 فروردین 1344 به ‌تصویب مجلس شورای ملی رسید .

خانه اِنصاف نراق برای اولین بار پس از انقلاب توسط نویسندگان سلحشوران شهر نراق تحقیق و عرضه می گردد .


۲ نظر ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۵
سلحشوران شهر نراق

نراق بخشی از شهرستان دلیجان در استان مرکزی واقع است . از بین 80 شهید گلگون کفن شهر نراق 2 شهید بزرگوار در خرداد ماه طی دفاع مقدس به شهادت رسیدند :

1- محمدرضا رمضانی فرزند غلامعلی متولد 1342 تاریخ 2 خرداد 1361 طی عملیات بیت المقدس و باز پس گیری خرمشهر استان خوزستان به شهادت رسید .

2- قدرت الله کمره ای فرزند رمضان متولد 1340 تاریخ 4 خرداد 1367 در پدافندی جبهه شلمچه خرمشهر استان خوزستان به درجه رفیع شهادت نایل آمد .


به روح پاک و مطهرشان صلوات نثار می کنیم :

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم



تهیه و تنظیم از سلحشوران شهر نراق
۱ نظر ۲۸ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۷
سلحشوران شهر نراق

در سال 1908 میلادی تریسی پلتیر فرانسوی توانست نام خود را به عنوان اولین خلبان زن تاریخ ثبت کند . دو سال بعد هموطن او بارون لاروش ریموند(0- 1919 میلادی فوت در اثر سانحه هوایی) اولین مدرک خلبانی رسمی که به یک زن اعطا شده بود را دریافت نمود و بعد از آن خیلی از زنان در سراسر جهان متقاضی یادگیری این هنر جدید شدند و خیلی زود زنان در سراسر دنیا با هلیکوپتر و هواپیما در خطوط هوایی و ارتش و نیروهای نظامی پرواز کردند .

تاریخ 3 مهر 1318 اساسنامه تاسیس باشگاه هواپیمایی ایران با هدف گسترش فنون هوانوردی در بین اقشار مختلف مردم و افزایش شمار خلبانان کشور به تصویب رسید. این باشگاه با همکاری نیروی هوایی تاسیس شد و اولین آگهی پذیرش دانشجوی خلبانی در آبان 1318 منتشر شد و مدت نام نویسی تا پانزدهم آذر تعیین شد .

در پایان مهلت ثبت نام 630 نفر از جوانان علاقمند به دفتر باشگاه مراجعه و ثبت نام کردند که در میان آنان نام 22 داوطلب دختر بیش از سایرین جلب توجه کرد که از میان آنان تنها هفت نفر به باشگاه راه یافتند :

1- قدسیه فرخزاد نراقی فرزند نعمت الله(1295 – 1385)
2- عغت تجارت چی فرزند غلامحسین(1296 – 1378)
3- آینا آوشید
4- فخرالتاج چهل آبی منفرد فرزند اجاقعلی( 0 – 1368)
5- درخشنده ملکوتی فرزند عبدالعلی( 0 – 1369)
6- عذرا رحیمی
7- صفیه پرتوی

خانم قدسیه فرخزاد نراقی

در اولین دوره آموزش باشگاه پرواز و بعد از گذر از مراحل مختلف 3 زن مجوز حضور در دوره آموزشی را دریافت کردند که یکی از آنان شیر زن اهل شهر نراق خانم قدسیه فرخزاد در تاریخ این رشته نامش به نیکویی ثبت گردید .

عفت تجارتچی

عفت تجارت چی(همسرش مهدی فیاض منش) ورزشکار که عضو کلاب ورزشی قایقرانان وابسته به نیروی هوایی و در آنجا با تعدادی از پرسنل نیروی هوایی آشنا بود در اولین دوره باشگاه پرواز توانست وارد و در باشگاه پرواز نام خود را ثبت کند و بعد در نیروی هوایی استخدام شود .

همزمان دو زن دیگر به نامهای قدسیه فرخزاد نراقی( بعضا به اشتباه فرخزاد دولتشاهی یا صدیقه هم نوشته اند ) و خانم آینا آوشید در این دوره پذیرفته شدند .

مقطع فارغ التحصیلی اولین خلبانان مسافری زن در تهران پایتخت ایران :
آینا آوشید- عفت تجارت چی - قدسیه فرخزاد نراقی(نام خانوادگی همسر دولتشاهی)

این 3 زن که 77 سال پیش به چنین خانم هایی ایراندخت وایران بانو لقب می دادند به همراه سایر پذیرفته شدگان مرد دوره به پایگاه دوشان تپه (خیابان پیروزی فعلی تهران)منتقل شدند و در یک مراسم باشکوه به هر دانشجو یک دست لباس خلبانی و یک کُت و کلاه ایمنی و یک عینک به همراه چتر نجات و یک بیسیم که برای ارتباط دانشجو استاد کاربرد داشت اهدا شد .

دوره های آموزشی با هواپیمای تک موتوره با دو اتاقک رو باز که یک اتاقک برای استاد و یکی برای دانشجو بود و امکان کنترل هواپیما برای استاد و دانشجو ممکن بود .
آموزش ها 2 روز در هفته در دوشان تپه برگزار می شد و بعد از گذراندن مراحل مختلف این سه زن توانستند اولین خلبانان زن در ایران باشند که با هواپیمای مسافری پرواز کنند .
ایراندخت خلبان قدسیه فرخزاد نراقی سال 1319 پس از طی دوره های تئوری خلبانی که نزدیک به شش ماه طول کشید مدرک خلبانی خود را به عنوان اولین خلبانان زن در ایران به همراه خانم ها عفت تجارتچی و آینا آوشید دریافت نمود . مشارالیها اولین پرواز خود را با هواپیمای آموزشی « تایگر ماوس » در فرودگاه دوشان تپه تهران انجام داد .

قدسیه به قدری از مهارت خلبانی برخوردار گردید که سال 1324 بر صندلی هواپیمای مسافری تکیه زد و از طرفی اولین خلبان زن دارای هواپیمای شخصی هم محسوب گردید.
قدسیه و عفت و آینا همزمان با هم ثبت نام و آموزش را فرا گرفتند و هر سه نفر به عنوان اولین خلبانان زن ایران مدرک دریافت کردند و هیچکدام برتری نسبت به دیگری ندارند ولیکن چون خانم تجارت چی در خصوص مهارتش دست نوشته دارد و مورد مصاحبه قرار گرفته به اشتباه به عنوان اولین خلبان زن مطرح شده و در دانشنامه ویکی پدیای فارسی به این نام شهره گشته است و لیکن هر سه خلبان زن ایران به طور مساوی دارای امتیاز همگون هستند و اولین ها محسوب می شوند .

شرحی از زندگینامه خانم قدسیه نراقی(فرخزاد) و خانواده ی نراقی اش

قدسیه فرخزاد نراقی سال 1295 شمسی در شهر نراق از توابع شهرستان دلیجان استان مرکزی متولد گردید .
مادرش زهرا خانم بنت حاج محمدرضا نراقی و پدرش نعمت الله نراقی فرزند محمدجواد نراقی دارای شهره بود .
زهرا خانم با مادر مرحوم دکتر علی اکبر پریمن و مادر دکتر احمد عطایی خاله زاده هستند .

عموی قدسیه به نام میرزا فضل الله نراقی فرزند محمد جواد ابن حاج محمد مهدی تاجر نراقی به معاون التجار نراقی مشهور است و سال 1337 قمری برابر 1297 شمسی توسط یاغیان و خیانت پیشگان رجبعلی خان بهرامسری آسترکی فرزند آرستم در روستای سینقان از توابع دلیجان به علت مسایل اعتقادی به قتل رسید و جنازه اش در همان روستا خاکسپاری گردید .
بعدا فرزندان میرزا نعمت الله نراقی نام خانوادگی فرخزاد و فرزندان فضل الله نراقی فامیلی مهدوی را برگزیدند . (میرزا عبدالحسین مهدوی – میرزا عباس مهدوی – فتح الله مهدوی)

میرزا نعمت الله نراقی مثل برادرش میرزا فضل الله از تجار معروف نراق بود که در همدان هم فعالیت اقتصادی داشت و یکی از مسئولین عالیرتبه شرکت راه آهن بود . هر دو برادر را عمده التجار خطاب می کردند . حاصل ازدواج و زندگی میرزا نعمت الله و همسرش زهرا خانم دو پسر و چهار دختر به شرح ذیل می باشند :

1* میرزا غلامحسین فرخزاد نراقی فرزند بزرگ خانواده کارمند و بعد رئیس یکی از شعبات بانک ملی بود که در جاده شمیران تهران طی سانحه تصادف فوت نمود .

2* میرزا جوادخان فرخزاد نراقی کارمند عالیرتبه وزارت کشاورزی و زمانی بخشدار شهرستان ایرانشهراستان سیستان و بلوچستان بود که بعدا به علت مسایل اعتقادی در تهران کشته شد .

3* صدیقه فرخزاد نراقی

4* فرخنده فرخزاد نراقی که مدرک تحصیلی خود را در شهر بیروت پایتخت کشور لبنان دریافت نمود . مشارالیها ماما بود .

5* قدسیه فرخزاد نراقی از اولین خلبانان زن در ایران که بعد مقیم کشور کانادا گردید .

مقطع فارغ التحصیلی اولین خلبانان مسافری زن در تهران پایتخت ایران :
آینا آوشید- عفت تجارت چی - قدسیه فرخزاد نراقی(نام خانوادگی همسر دولتشاهی)

همسر خانم قدسیه نراقی سرهنگ میرزا عبدالله دولتشاهی از خاندان بزرگ دولتشاهی می باشد و حاصل زندگی آنان دو دختر به اسامی ژاله و سولانا و چهار پسر به اسامی طهماسب میرزا – حسین میرزا - تیمور میرزا – کامران میرزا دولتشاهی می باشد . بر این اساس بعضا نام و فامیلی این ایراندخت ایرانی به رسم استفاده از نام شوهرش به قدسیه دولتشاهی هم خطاب می شود .
سرهنگ دولتشاهی فوت نمود و همسر نراقی اش خانم قدسیه فرخزاد نیز سال 1385 با سن 90 سالگی در کشور کانادا بدرود حیات گفت و در همانجا خاکسپاری گردید .


تهیه مطالب در خصوص اولین خلبانان هواپیمای مسافری زن ایران به ویژه مرحومه قدسیه فرخزاد برای اولین بار توسط سایت سلحشوران شهر نراق تهیه گردید و بالغ بر هشت ماه تحقیق و کنکاش پیرامون این مقوله صورت گرفت . در این نوشتار دین و اعتقادات افراد ذکر شده مد نظر نویسنده نبود .

هر گونه استفاده از مطالب با ذکرمنبع به نام سایت سلحشوران شهر نراق بلامانع می باشد .

۱۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۱۳
سلحشوران شهر نراق

شهر نراق بخشی از شهرستان دلیجان در استان مرکزی در اکثر صحنه های ایثار و فداکاری نشانه ها و آثاری در تاریخ به ثبت رسانده است .

http://bayanbox.ir/view/1413824962327172797/0013.jpg     https://bayanbox.ir/view/4530486378786927207/0014.jpg

سال 1361 طی عملیات سلحشوران در پاسگاه مرزی زید عراق و در نواری مرزی استان خوزستان دو جوان رعنا و فتوت مرد نراق به اسامی محمدرضا بخشی فرزند عباس(شهادت 24 تیر 1361) و عباس رمضانی نراقی فرزند حسن(شهادت 7 مرداد 1361) در تهاجم ارتش متجاوز عراق به شهادت رسیدند و در گلزار شهدای نراق آرام گرفتند .

http://bayanbox.ir/view/6400831714543754351/0044.jpg

شهید دیگری نراقی عملیات رمضان جوان بسیجی احمدرضا محمودی فرزند یوسف می باشد که تاریخ 13 تیر 1361 در سن 16 سالگی به معشوقش شتافت و در کنار برادر شهیدش نصرت الله محمودی در گلزار شهدای الیگودرز استان لرستان خاکسپاری و در عرش منزل گرفتند .

یکی از دوستان صمیمی و همکلاسی شهیدان واگویه ای را به سلحشوران شهر نراق ارسال نموده که با هم مرور می کنیم :
از جمله دوستان صمیمی و همکلاسی از مقطع ابتدایی تا دبیرستانی ام شهیدان محمد رضا بخشی و عباس رمضانی بودند.

http://bayanbox.ir/view/7493183742831032718/1-184.jpg

آنها از چهره هایی بودند که دیانت و تقوا را با تمامی وجود در خود جمع کرده بودند.تواضع و فروتنی و مکتبی بودن آنها برای همه همکلاسی ها سرمشق بود.آنان با وقار و متین و در تمامی نشست و برخاست ها از بی صبری و تندی مبرا بودند. اشراف آنها بر مسایل انقلاب اسلامی واضح بود . خصوصیات اخلاقی و عملکرد مثبت آنها مشابه و بدون تظاهر و ریا همواره همراه بود.

http://www.8pic.ir/images/93645109621208828676.jpg

آنها مردانی کم حرف و بردبار و صبور ، پر کار و جدی و صدیق و با صفا بودند.آری آنان واقعا برجسته و کم نظیر بودند. از خصوصیات مشترک و بارز دیگر آنها اینکه دارای حُسن خلق بودند بطوریکه کسی عصبانیت آنها را زیاد ندید .
آنان به همکلاسی ها، دوستان و مردم علاقه خاصی داشتند و عشقشان به رهبری و ولایت فقیه زبانزد عام و خاص بود. در عمل از مومنان راسخ و افکار آنها نزدیک بود.صحبت کردنشان خودمانی و حتی الامکان نمازهای یومیه خود را در مسجد و مدرسه در اول وقت و به جماعت اقامه می کردند .

http://www.8pic.ir/images/78825628484080379500.jpg

زندگانی آن ها ساده و بی آلایش ، همراه و همگام و نهایتا هر دو دارای سرنوشت مشترک شهادت گردیدند. افکار آنها نیز بسیار نزدیک و در سخت ترین شرایط چهره ای خوشرو و متبسم و ظاهری نرم و ملایم و باطنی پر صلابت داشتند.
از دیگر ویژگی های بارز و مشترک محمدرضا بخشی و عباس رمضانی سعه صدر آنها بود .سختی ها و فقر و فراز و نشیب های دوران تحصیل و زندگانی را با گرمی و نشاط پذیرفته بودند و تجملات و زندگی عادی برایشان از فرعی ترین مسایل بود .

راوی مهندس علی محمد میرشکاری فرزند علی اهل شهر نراق 11/3/1395

۱ نظر ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۵
سلحشوران شهر نراق
هدایت الله نیّرسینا تاریخ 1/7/1294 در شهر نراق از توابع شهرستان دلیجان واقع در استان مرکزی متولد گردید . پدرش ملا محمد نراقی و مادرش منور رزاقی فرزند آقا رضا ابن عبدالرزاق هر دو اهل شهر نراق هستند .


هدایت الله نیرسینا تا شش سالگی در زادگاهش نراق رشد و نمو یافت تا اینکه سال 1299 هجری شمسی پدرش ملا محمد نراقی که ذائقه شاعری و صدای خوش داشت را از دست داد فلذا تحت سرپرستی برادرش حبیب الله نیرسینا به تهران نقل مکان نمود . تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران با موفقیت به پایان رسانید . 
بعد در دانشسرای عالی تهران در رشته ادبیات پارسی به تحصیل پرداخت و پس از گذراندن دوره های کارشناسی و کارشناسی ارشد دانشنامه دکترای ادبیات را دریافت داشت . آنگاه به تدریس در دبیرستان های تهران و بعد در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و دانشکده افسری مشغول تدریس گردید .

در اثنای خدمات فرهنگی ؛ سال ها با رادیو ایران در تهیه برنامه های رادیویی همکاری نزدیک داشت . اشعار و مقالات آقای نیرسینا در نشریات کشور به چاپ رسیده و چندین جلد کتاب درسی برای تدریس در دانشکده افسری تالیف نموده است .
 
دکتر هدایت الله نیّرسینا نراقی ترانه‌سرای ایرانی بود. او زمانی ریاست شورای شعر رادیو ایران را بر عهده داشت . این شورا وظیفهٔ بررسی درستی اوزان و عروض و قافیه، پاکی کلام و تمیزی زبان و روشنی پیام شعرهایی را داشت که از رادیو خوانده می‌شد .
نیّرسینا استاد و عضو هیئت علمی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران و مولف شماری از کتاب های درسی مدارس ایران از جمله قرائت فارسی ؛ املاء(دیکته) و جغرافیا ؛ ت‍ع‍ل‍ی‍م‍ات‌ ادب‍ی‌ م‍ش‍ت‍م‍ل‌ ب‍ر ان‍ش‍اء م‍راس‍لات‌ و م‍س‍ائ‍ل‌ ادب‍ی‌ و اخ‍لاق‍ی‌ و اج‍ت‍م‍اع‍ی و... بود .


دکتر «هدایت نیّرسینا نراقی » گرچه در اصل استاد دانشگاه بود، ولی در حافظه جمعی هنرمندانی که به نوعی با شعر و ترانه سر و کار داشتند، بیشتر در مقام مسئول حذف و حشو، و یا رد و تائید اشعاری که قرار بود به‌ صورت ترانه از رادیو پخش شود، به‌یاد می‌آید .
او که خود اشعاری برای اجرای ترانه سروده، زمانی در اداره رادیو، رئیس شورای شعر رادیو ایران فعالیت داشت . چون رادیو رسانه‌ای عمومی و سراسری است، باید زبان و گویشی که در آن به کار گرفته ‌شود، پاک و عاری از اشتباه و بی‌نقص باشد. این فکر یا سیاست طبعاً شامل اشعاری که برای اجرای ترانه سروده شده بود نیز می‌شد. بررسی درستی اوزان و عروض و قافیه، پاکی کلام و تمیزی زبان و روشنی پیام، از وظایف شورای شعر بود که ریاستش به عهده دکتر « هدایت الله نیّرسینا اهل شهر مشاهیرخیز نراق » بود .

استاد نیّرسینا تاریخ 1 آبان 1356 بازنشسته گردید و اوایل انقلاب ایران را به سمت فرانسه ترک نمود و بعد از مدتی برای همیشه در ایالات متحد آمریکا اقامت یافت . یادشده تاریخ 26 مرداد 1377 در سن 83 سالگی در آمریکا فوت و همانجا خاکسپاری گردید .
همسر ایشان خانم مهری فروغی فرزند میرزا محمود ابن ملا اسماعیل اهل شهر نراق در حال حاضر در ایالات متحد آمریکا اقامت دارد . حاصل ازدواج مشارالیها با دکتر نیّرسینا دو فرزند است :
دکتر هوشمند نیّرسینا پزشک حاذق و در آمریکا اشتغال دارد .
خانم لی لی نیّرسینا که به همراه همسرش آقای میرعشقی از آمریکا به ایران متردد هستند .

 

مادر دکتر هدایت الله نیّرسینا به نام منور رزاقی فرزند آقارضا ابن عبدالرزاق تاریخ 12 مرداد 1358 در سن 95 سالگی فوت نمود و در بقعه شاه سلیمان شهر نراق خاکسپاری گردید . روی سنگ قبرش نوشته :
ای خاک تیره مادر ما را عزیز دار            این نور چشم ماست که تو در بر گرفته ای

منور خانم در زمان حیات و در فاصله های مختلف دو ازدواج نمود :
* ازدواجش با ملا محمد نراقی و حاصل ازدواج آنان فرزندانی به نام هدایت الله نیرسینا و ضیا زمردی می باشد .

* ازدواجش با آقای درویش شِکَرعلی مداح فرزند درویش اسماعیل متولد سال 1304 هجری قمری اهل روستای جوشقان قالی از توابع بخش قمصر کاشان استان اصفهان فرزندی حاصل نگردید .
درویش شّکَرعلی در نراق به مرشد موندی مشهور و پدر بهارعلی بود .

نیّرسینا خواهر تنی نداشت ولی دو بردار تنی و ناتنی داشت . یک برادرش آقا ضیا زمردی نام داشت و حدود سال 1375 در اراک فوت و همانجا نیز خاکسپاری گردید . زمردی کارمند راه آهن اراک بود و دارای پنج دختر و دو پسر به اسامی رضا و علی زمردی می باشد.


یک برادر آقا هدایت الله به نام حبیب الله خان اهل شهر نراق می باشد که یک قرن پیش از مقامات بلدیه(شهرداری) تهران بود و خدمات شایان توجهی از خود به جای گذاشت که از نمونه های بارز آن نظارت بر سنگفرش و ایجاد نهر آب و کاشت درختان چنار خیابان ولیعصر(مصدق – پهلوی) از میدان راه آهن تا میدان تجریش به طول 18 کیلومتر می باشد که بر اثر حُسن توجه و مسئولیت ایشان به ثمر نشست .
حبیب الله خان دارای دو فرزند بود که در زادگاهشان شهر نراق رشد و نمو یافته و بعد به تهران نقل مکان نمودند :
منوچهر نیّرسینا کارمند شرکت نفت که تاریخ 28 اردی بهشت 1388 فوت و در قطعه 222 ردیف 46 شماره 1 بهشت زهرا(س) تهران خاکسپاری گردید .
حسام الدین نیّرسینا کارمند دفترخانه ثبت اسناد که تاریخ 29 آذر 1380 فوت و در قطعه 243 ردیف 39 شماره 34 بهشت زهرا(س) تهران به خاک سپرده شد .
حبیب الله خان فرزند ملا محمد نراقی سال 1267 شمسی در نراق متولد گردید و زودهنگام سال 1312 شمسی در سن 45 سالگی بدرود حیات گفت و از فوت او 83 سال می گذرد . حبیب الله خان برادرش هدایت الله را تحت تربیت و تعلیم خود قرار داد و او را به علم و تحصیل ترغیب نمود و پشتیبان او بود تا به نتیجه رسید .



استاد هدایت الله نیرسینا نراقی مولف شماری از کتاب های درسی مدارس ایران و غیر درسی بود که به تعدادی از آن اشاره می شود :

* آم‍وزش‌ ام‍لاء م‍واف‍ق‌ ت‍ازه‌ت‍ری‍ن‌ روش‌ آم‍وزش‌ و پ‍رورش- تاریخ اثر 1324

* آم‍وزش‌ ام‍لاء [ک‍ت‍اب‍ه‍ای‌ درس‍ی‌] م‍واف‍ق‌ ت‍ازه‌ت‍ری‍ن‌ روش‌ آم‍وزش ‌و پ‍رورش‌
تعلیم املاء یا کتاب دیکته برای دانش‌آموزان کلاسهای سوم و چهارم و پنجم ششم دبستانها*
* ت‍ع‍ل‍ی‍م‌ ان‍ش‍ا ی‍ا ن‍ام‍ه‌ن‍گ‍اری‌ ب‍رای‌ دان‍ش‌آم‍وزان‌ ک‍لاس‍ه‍ای‌ س‍وم‌ و چ‍ه‍ارم . اثر سال 1345 ‌
* ت‍ع‍ل‍ی‍م‍ات‌ ادب‍ی‌ م‍ش‍ت‍م‍ل‌ ب‍ر ان‍ش‍اء م‍راس‍لات‌ و م‍س‍ائ‍ل‌ ادب‍ی‌ و اخ‍لاق‍ی‌ و اج‍ت‍م‍اع‍ی‌ ب‍رای‌ دان‍ش‌آم‍وزان‌ دب‍س‍ت‍ان‍ه‍ا و دوره‌ اول‌ دب‍ی‍رس‍ت‍ان‍ه‍ا . اثر سال 1316
* ت‍ع‍ل‍ی‍م‍ات‌ ادب‍ی‌ (م‍ظف‍ری‌) [ک‍ت‍اب‍ه‍ای‌ درس‍ی‌] م‍ش‍ت‍م‍ل‌ ب‍ر ان‍ش‍اآ م‍راس‍لات‌ و م‍س‍ائ‍ل‌ ادب‍ی‌ و اخ‍لاق‍ی‌ و اج‍ت‍م‍اع‍ی‌ ب‍رای‌ دان‍ش‌آم‍وزان‌ دب‍س‍ت‍ان‍ه‍ا و دوره‌ اول‌ دب‍ی‍رس‍ت‍ان‍ه‍ا
* ت‍ع‍ل‍ی‍م‍ات‌ ادب‍ی‌ م‍ظف‍ری‌ [ک‍ت‍اب‍ه‍ای‌ درس‍ی‌] م‍ش‍ت‍م‍ل‌ ب‍ر ان‍ش‍اآ م‍راس‍لات‌ و م‍وض‍وع‍ات‌ ادب‍ی‌ و اخ‍لاق‍ی‌ و ا اج‍ت‍م‍اع‍ی‌ ب‍رای‌ اس‍ت‍ف‍اده‌ ش‍اگ‍ردان‌ ک‍لاس‌ چ‍ه‍ارم‌ و پ‍ن‍ج‍م‌ و ش‍ش‍م‌ دب‍س‍ت‍ان‍ه‍ا
* ج‍غ‍راف‍ی‍ای‌ ع‍ال‍م‌ ب‍رای‌ س‍ال‌ اول‌ دب‍ی‍رس‍ت‍ان‍ه‍ا – اثر سال 1316
* جغرافیای عالم برای سال دوم دبیرستان‌ها
* ج‍غ‍راف‍ی‍ای‌ ع‍ال‍م‌ ب‍رای‌ س‍ال‌ س‍وم‌ دب‍ی‍رس‍ت‍ان‍ه‍ا – اثر سال 1318
* آم‍وزش‌ ام‍لاء م‍واف‍ق‌ ت‍ازه‌ت‍ری‍ن‌ روش‌ آم‍وزش‌ و پ‍رورش‌ - اثر سال 1324
* فارسی – رسم الخط و املا – راهنمای آموزش

* درسی از سخن و زندگی خواجو(محمودبن علی – 689 ق – 752 ق)
موضوع : سرگذشتنامه ؛ روضه الانوار – نقد و تفسیر لیلی و مجنون – نقد و تفسیر ؛ قرن 14
ناشر شرکت سهامی چهر تهران به سال 1349
کتاب درسی از سخن و زندگی خواجو هم اکنون در کتابخانه های مجلس شورای اسلامی – دانشکده ادبیات دانشگاه تهران – دانشگاه مفید و ... موجود می باشد .
* ووو


سه نمونه از فعالیت های هنری و موسیقیایی استاد هدایت الله نیّرسینا نراقی عبارتند از :

* ترانه سرا : دکتر هدایت الله نیرسینا نراقی
آهنگ ساز : سورن
تو که چشمت مثل چشم غزاله - نمی پرسی دل من در چه حاله

* تنظیم قطعات آلبوم "صدای سبز باران" را "بابک شهرکی" از شاگردان استاد "خرم" برعهده داشته، همچنین "غزال ناظرفصیحی" به عنوان نوازنده پیانو، "قربانی" را در قطعه ساز و آواز بیات اصفهان همراهی کرده است. قطعات بر اساس اشعاری از "محمدعلی شیرازی"، "کریم فکور"، "اکبر آزاد"، "شهرآشوب"، "کیوان شاهبداغی" و "هدایت الله نیرسینا نراقی" سروده شده اند .

* بعد از گذشت سال‌ها بالاخره ارکستر ملی آیین بازگشایی خود را تاریخ 20 خرداد 1394 در تالار وحدت تهران در حضور محمدجواد ظریف و علی حنتی وزرای امور خارجه و فرهنگ اجرا کرد .
... بعد قطعات : " به یاد صیاد" با شعر دکتر هدایت الله نیرسینا نراقی، آهنگسازی جواد لشگری، هارمونی و ارکستراسیون مرتضی حنانه و خوانندگی محمد معتمدی مراسم ادامه پیدا کرد .

تحقیق و جمع آوری این مطالب برای اولین بار توسط نویسندگان سایت سلحشوران شهر نراق آقایان محمد عضایی و حسین عضایی به مدت هشت ماه به طول انجامید . این مطلب صرفا جهت اطلاع و ارج نهادن کاربران به کار تحقیق میدانی و مطالعات پیرامونی گوشزد می گردد . ضمنا در این مقوله دین فرد مورد توجه نویسنده نبود .

سلحشوران شهر نراق از آقایان جهت تشریک مساعی در شناخت و معرفی دکتر هدایت الله نیرسینا نراقی قدردانی می نماید :

مرحوم مرتضی رادفر فرزند شکرالله
یوسف عضایی فرزند ماشاالله
علی اصغر رزاقی فرزند حبیب الله
قنبر باقری فرزند حسینعلی
عباس باقری فرزند حسینعلی
محمود فروغی پور فرزند حبیب الله
فضل الله فروغی فرزند حبیب الله
مصطفی کیانی فرزند علی اکبر
عزیزالله فروغی فرزند ابراهیم

۸ نظر ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۷
سلحشوران شهر نراق

زلزله ۳۱ خرداد ۱۳۶۹ رودبار-منجیل به بزرگی ۷٫۴در ساعت ۲۱:۰۰ به وقت گرینویچ و سی دقیقه بامداد به وقت محلی رخ داد و شهرهای رودبار، منجیل، لوشان و ۷۰۰ روستای اطراف را به نابودی کشاند و به ۳۰۰ روستای دیگر خسارت عمده وارد نمود. خسارت حاصله از این زمین‌لرزه ۲۰۰ میلیارد دلار برآور شد. کانون ژرفی زمین‌لرزه مذکور حدود ۱۹ کیلومتری از سطح زمین بود و براثر آن یکصد هزار خانه خشتی و گلی با خاک یکسان شدند یا متحمل خسارات عمده گردیدند و بیش سی و پنج هزار کشته، شصت‌هزار زخمی و پانصدهزار بی‌خانمان آنرا در لیست مرگبارترین ۱۰ زلزله جهان در صدسال گذشته قرار می‌دهد .

اهالی نیکوکار و نوع دوست شهر نراق مثل همیشه دست به کار شدند و نیازمندی های مناطق زلزله زدگان را در حد وسع خود تامین نمودند که یکی از اسناد این مساعدت اهداء 52 راس دام زنده به مصیبت دیدگان بود که نمایش می گردد :

بسمه تعالی

وزارت کشور
استانداری استان مرکزی
فرمانداری شهرستان دلیجان

شماره : 537

تاریخ : 25/4/1369

به : ستاد ناحیه 2 ثارالله شهر نراق

سلام علیکم – بدینوسیله وصول تعداد 52 راس گوسفند(دام زنده) که توسط اهالی و دامداران محترم نراق به زلزله زدگان شمال و شمال غرب کشورمان اهداء گردیده را اعلام می دارد .
امید است که خداوند بزرگ به اهدا کنندگان اجر دنیوی و اخروی عنایت فرماید .

بخشداری مرکزی دلیجان – آقای وروانی فراهانی

گیرندگان رونوشت :
1- جناب حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا هبت الله نوروزی امام جمعه محترم نراق جهت استحضار و قدردانی نسبت به مردم متدین و وفادار شهر نراق

2- نمایندگی بخشداری مرکزی نراق جهت اطلاع

3- برادر حاج اسدالله کمالی نماینده دامداران نراق جهت اطلاع

۱ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۴
سلحشوران شهر نراق

محسن عابدینی سال 1346 در روستای واران جاسب از توابع شهرستان دلیجان استان مرکزی متولد گردید .

پدرش آقای علی اکبر عابدینی فرزند عباس ابن عابدین اهل واران جاسب و مادرش خانم شمسی حیدری فرزند علی ابن عباس ابن نادعلی ابن حیدر اهل شهر نراق می باشند .

   

                   مرحوم علی اکبر عابدینی               حاجیه شمسی حیدری                   مرحوم علی حیدری

محسن علاقه وافری به مادر بزرگ هایش مرحومه عصمت حیدری فرزند یدالله اهل نراق و عزت حیدری فرزند عباس اهل جاسب داشت .
محسن دوران کودکی را سپری و در نوجوانی خودش را پیدا کرد و کم کم با افزایش سن نسبت به دین اسلام شناخت پیدا نمود و راهش روشن گردید .

در راستای اهداف دین اسلام حرکت کرد طوری که اکثرا نماز اول وقتش ترک نشد و مرتب قرآن می خواند .
گاهی اوقات که با دوستانش به دامداری مشغول بودند هنگام اذان به نماز می ایستاد و همراه با دوستانش نمازشان را در بیابان به جا می آوردند . اغلب دوستان یا نزدیکان به اومیگفتن صبر کن تا مکان امنی را برای دام ها ( گوسفندان)پیدا کنیم بعدا نماز را اقامه کنیم لیکن محسن می گفت خدایی که او راعبادت می کنم تا آن لحظه که مشغول عبادتم مراقب دام هایم هست.

از راست : شهید محسن عابدینی - ناشناس

ایشان قرائت قرآن و زیارت عاشورا در شب سه شنبه و دعای توسل شب چهارشنبه و دعای کمیل شب های جمعه اش ترک نمی شد و همیشه در نمازهای یومیه وعلی الخصوص نماز های شبش و مناجات شبانگاهش همیشه از خداوند آرزوی فرج امام زمان(عج) و همچنین آرزوی شهادت خودش را طلب می کرد .

نفر اول از راست : شهید محسن عابدینی

محسن از علاقمندان به نهضت امام بود و مقطع پیروزی انقلاب اسلامی رساله آیت الله خمینی (ره)همراهش بود و به آیت الله خمینی عشق می ورزید .
نامبرده سرانجام به خدمت سربازی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان دلیجان مشغول و به دلیل علاقمندی به دفاع مقدس و یاری دین خدا و فرمان حضرت سید روح الله راهی خطوط مقدم جبهه گردید .

محسن عابدینی فرزند علی اکبر سرانجام تاریخ 31 تیر 1364 در سن 18 سالگی در جبهه روستای شیخ صَله شهرستان ثلاث باباجانی استان کرمانشاه در اثر انفجار مین های ضد نفرات داخل ماشین نیروهای خودی به همراه اصغر شجاعتی ، سعیدالله امیدی و مرتضی شیرزاد درجه رفیع شهادت نایل آمد .

                                

                  مزار شهید در گلزار شهدای واران جاسب                              سنگ یادبود برای شهید در گلزار شهدای نراق
پیکر مطهر شهید عابدینی پس از تشییع باشکوه در زادگاهش روستای واران جاسب خاکسپاری گردید . به حرمت مادر مکرمه و احترام به خاندان معزز حیدری سنگ یادبودی نیز در گلزار شهدای شهر نراق مد نظر قرار گرفته شد تا نام و یاد او گرامی داشته شود .

در شهر دلیجان حومه کلانتری یک و آژانس مهاجر نیز کوچه ای به نام شهید محسن عابدینی نام گذاری گردیده است .

سلحشوران شهر نراق از خانواده محترم شهید به ویژه از برادرش آقای مصطفی عابدینی در مساعدت این پست قدردانی می نماید .

فرازی از وصیت نامه شهید محسن عابدینی فرزند علی اکبر

بسم رب الشهداء والصدیقین

به نام آنکسی که معبودی جز او نیست . بخشنده ومهربان است . صاحب روز جزاست . اوست که به ما جان داد و اعضاء او را عبادت کنند و در دنیا برای او و برای رضای او کار کنند .
پس وای به انسان های نادانی که نه تنها او را شکر نمی کنند بلکه با این نعمت ها مشرک او می شوند . حال که ما در این برهه از زمان زندگی می کنیم پس واجب شده است که این امانتی که خدا به ما داده به او پس بدهیم و همانند ابوالفضل دست ها را بدهیم و همانند سرور آزادگان سرها بدهیم تا در روز قیامت اگر از ما پرسیدند در این دنیای فانی از این اعضایی که خدا به تو امانت داده بود چه استفاده هایی کردی بگوییم من اعضایی که داده بود به خدا پس دادیم ودر امانت خیانت نکردیم .

    

حال که دشمنان اسلام دست به براندازی اسلام برداشته اند من هم به دستور خدا و به وظیفه عمل کرده و می خواهم سهم کوچکی در این جهاد فی سبیل الله داشته باشم و اگر هم در انجام این وظیفه شهادت نصیبمان شد ( البته اگر ارج شهید را داشته باشم ولیاقت اینکه به ما شهید بگویند ). بهتر چون خدا در قران می فرماید :

  

بسم الله الرحمن الرحیم ، ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون ( به نام خداوند بخشنده مهربان ، گمان نبرید آنهایی که در راه خدا کشته می شوند مرده اند بلکه زنده اند ونزد خدای خود روزی می خورند ).

از پدر و مادرم می خواهم که برای شهید شدن من گریه و زاری نکنید زیرا دشمنان همین را می خواهند . اگر من نافرمانی کرده ام از ما راضی شوید . و از برادرانم می خواهم که راه مرا ادامه دهند و اسلحه مرا زمین نگذارند .
از قول من به ملت ایران ، مخصوصاً آن کسانی که چشم و گوششان را بسته اند تا نبینند چه می گذرد در دنیا بگویید چرا از آمدن فرزندانشان به جبهه جلوگیری می کنن ؛ چرا از مالشان نمی گذرند .
ای بیچارگان ؛ در دنیا خواب هستید و وقتی بیدار خواهید شد که نامه اعمالتان را در دست چپتان داده اند.


به روح پاک و مطهرش صلوات نثار می کنیم :

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم


۱۱ نظر ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۷
سلحشوران شهر نراق

موضوع با اهمیت تحصیل دانش و نخبه پروری و نخبه گرایی در شهر مشاهیر خیز نراق از توابع شهرستان دلیجان استان مرکزی قرن هاست ادامه داشته تا به عصر حاضر رسیده است.

این بار نخبه کمتر معرفی شده ای را به تاریخ زیبای دیار فاضلین و یکصد تَن از مشاهیر و دانشمندان معرفی می کنیم که عشق و روحش نراق و نراقی را صدا می زند .

با سلحشوران شهر نراق همراه شوید تا رزومه کوتاهی از جناب آقای مهندس مهدی احمدی را مرور کنیم:

مهدی احمدی

مهدی احمدی تاریخ 14 خرداد 1361 در منطقه شمس آباد مجیدیه تهران متولد گردید. مادرش حاجیه خانم نصرت لطفی فرزند سلطانعلی ابن غلامحسین لطفعلی و پدرش حاج حسین احمدی فرزند سلطانعلی ابن احمد احمدی سینقانی نام دارند.

حاجیه نصرت لطفی و حاج حسین احمدی

جد مادری ایشان خانم بهجت ابراهیمی فرزند ابراهیم ابراهیمی و جد پدری اش خانم اقلیما لطفی فرزند غلامحسین لطفعلی می باشند. 

 

                                               مرحوم سلطانعلی لطفعلی               خانم بهجت ابراهیمی

مهندس احمدی یک خواهر دارد که دارای تحصیلات کارشناسی ارشد بوده و به عنوان یک خبرنگار موفق در حوزه کاری خود محسوب می گردد.

      مرحوم محمدرضا احمدی

تنها برادرش محمدرضا احمدی متولد سال 1356 بود که در تاریخ 18 خرداد 1379 در سن 23 سالگی در اثر خوابیدن زیر درخت گردو و بروز مشکلات تنفسی در شهرستان محلات بدرود حیات گفت و پیکرش در قبرستان وادی السلام شهر نراق خاکسپاری گردید.

بسیجی رزمنده محمد علی نوری فرزند حسین نیز پسر عمه مادر و پسر خاله پدر مهندس  احمدی می باشد که در تاریخ 22 بهمن 1364 طی عملیات غرور آفرین والفجر 8 در بندر فاو عراق به شهادت رسید .


اینک رزومه فعالیت های علمی مهندس مهدی احمدی نراقی به طالبان علم تقدیم می گردد:
مهندسی کامپیوتر – گرایش نرم افزار
افتخار خدمت در ستاد کل نیروهای مسلح

 

سوابق و تجربیات:
•  شرکت ایران سیستم – برنامه نویس سیستم های مدیریت شهرداری ها
•  شرکت سروشان – برنامه نویس، پشتیبان سیستم
•  ستاد کل نیروهای مسلح – طراح بانک اطلاعاتی، برنامه نویس
•  شرکت گل پسند – طراح بانک اطلاعاتی، برنامه نویس
•  آموزشگاه ساری – تدریس مباحث برنامه نویسی
•  دانشگاه همدان – مدیریت سایت، پشتیبان نرم افزاری و سخت افزاری

پروژه فارغ التحصیلی دانشگاه:
•  طراحی و پیاده سازی نرم افزار Network Remoting – نرم افزار جامع مدیریت شبکه و سیستم های راه دور از طریق شبکه های LAN و اینترنت

ترجمه و تالیف مرتبط با برنامه نویسی:
•  چاپ کتاب برنامه نویسی آموزش Parallel Programming در VB.NET (انتشارات ناقوس)

مقالات ارایه شده:
•   رمزنگاری و تامین امنیت نرم افزار با به کارگیری قفل نرم افزاری، دومین همایش ایده های نوآورانه و دانش بنیان در حوزه فناوری اطلاعات و ارتباطات
•  پیاده سازی و زمان بندی شبکه های محاسباتی گرید توسط CS-Script، مجله علوم رایانشی
•  به کارگیری تست نفوذ و مدل‌‌سازی تهدیدات، رویکردی در جهت مقابله با حفره‌‌های امنیتی، سیزدهمین کنفرانس بین المللی رمز ایران
•  به کارگیری پردازش موازی، نشریه فناوری اطلاعات و ارتباطات پورت 80
•  درمان دیابت با MicroArray، نشریه فناوری اطلاعات و ارتباطات پورت 80
•  پایگاه داده فضایی، نشریه فناوری اطلاعات و ارتباطات پورت 80

مهارت ها، برنامه نویسی و پایگاه داده ها:
•  طراحی و برنامه نویسی نرم افزارهای مبتنی بر Windows (Windows Application)، برنامه نویسی به زبان های Pascal، C، C++، Visual Basic 6، Visual Basic .NET  و C# .NET
•  برنامه نویسی با استفاده از تکنیک WQL در .NET
•  طراحی برنامه مبتنی بر مفاهیم Image Processing – تشخیص تصاویر همسان به روش الگوهای پردازش تصویر
•  طراحی برنامه Merging – ادغام نرم افزارها در یک فایل مجتمع و تفکیک آنها در زمان اجرا
•  ایجاد Component ارسال E–Mail – جهت استفاده در نرم افزارهای مبتنی بر ویندوز و وب

 

•  طراحی قفل نرم افزاری پویا جهت قفل گذاری بر روی نرم افزارهای ایجادی
•  ایجاد برنامه رمزنگار بر روی فایلهای موجود در سیستم عامل ویندوز
•  برنامه نویسی شیء گرا در زبان های برنامه نویسی
•  طراحی برنامه های مولتی مدیا – تولید به روش برنامه نویسی
•  برنامه نویسی Socket Programing
•  برنامه نویسی مبتنی بر Data Structure ، Stack، Queue، Linked List، Graph، Tree
•  استفاده از ابزارهای Decompiler، Code Obfuscator و روش های محافظت از سورس برنامه
•  طراحی ActiveX – ایجاد Component، DLL، Event و مفاهیم موجود در برنامه نویسی شیء گرا

 

مهندس مهدی احمدی

•  طراحی کامپایلر تشخیص گرامر ورودی توسط کاربر – زبان برنامه نویسی C
•  طراحی و پیاده سازی نرم افزار Network Remoting – نرم افزار جامع مدیریت شبکه و سیستم های راه دور از طریق شبکه های LAN و اینترنت
•  طراحی نرم افزار حسابداری و انبارداری کالاهای آرایشی بهداشتی – کنترل خرید و فروش کالا
•  آشنایی با مفاهیم کلیدی .NET Framework
•  آشنایی با XML و XAML در .NET
•  آشنایی با برنامه نویسی N–Layer در .NET
•  آشنایی با برنامه نویسی Multi Threading در .NET
•  آشنایی با پروژه Mono – پیاده سازی .NET بر روی Linux
•  آشنایی با زبان برنامه نویسی Gambas – زبان برنامه نویسی Visual Basic در Linux
•  طراحی بانک های اطلاعاتی Access، Foxpro،  SQL Server
•  آشنایی کامل با مفاهیم برنامه نویسی بانک های اطلاعاتی –  ADO.NET و LINQ
•  طراحی گزارشات مبتنی بر بانک های اطلاعاتی با استفاده از نرم افزارهای Crystal Report، Stimul Report و Fast Report

•  آشنا به برنامه نویسی مبتنی بر ASP.NET
•  آشنا به HTML، HTML5، CSS، CSS3، Java، JQuery، AJAX، JSON
•  آشنا به برنامه نویسی MVC
•  آشنایی کامل به چگونگی طراحی برنامه های داشبورد مدیریتی تحت ویندوز و وب
•  آشنا به سامانه مدیریت محتوا (CMS)
•  آشنا به سامانه مدیریت محتوای دات نت نیوک (DNN)
•  آشنا به زبان برنامه نویسی جاوا، EClipse و افزونه SWING
•  آشنایی کامل به چگونگی استفاده از مفهوم Parallel Programming در زبان های برنامه نویسی ویژوال بیسیک دات نت و سی شارپ دات نت
•  آشنایی کامل به چگونگی استفاده و پیاده سازی ساختمان داده های پویا در زبان های برنامه نویسی
•  آشنایی کامل به چگونگی استفاده از SMO در نرم افزار SQL Server و دات نت
•  آشنایی کامل به چگونگی استفاده از زبان مشترک زمان اجرا در دات نت و به کارگیری آن در نرم افزار SQL Server
•  آشنایی کامل به LINQ در دات نت:
LINQ To ADO.NET، LINQ To SQL، LINQ To DataSet و LINQ To XML
•  آشنا به چگونگی طراحی و مدیریت سیستم های اتوماسیون اداری و یکپارچه

کانال شخصی مهندس مهدی احمدی در شبکه اجتماعی تلگرام و به آدرس Telegram.me/Omina984، با ارایه مطالب نغز و دربردارنده سخنان حاوی موج مثبت از افراد مطرح و نخبه سطح جهان پذیرای دوستان گرامی می باشد. در صورت تمایل در این کانال عضو شوید.

امید است با معرفی کتاب تازه چاپ شده ایشان به دوست داران برنامه نویسی در اقصی نقاط کشور، مسیر حمایت از فرهنگ کتابخوانی و همچنین پشتیبانی از اثر چاپ شده وی را فراهم نمایید.

مهندس مهدی احمدی پیشاپیش از فشردن دست گرم تمامی اساتید، دوستان و همشهریان محترم در خاک پاک نراق و کشور عزیزمان ایران تشکر و قدردانی به عمل می آورد.

سلحشوران شهر نراق برای مهندس مهدی احمدی نراقی آرزوی موفقیت روزافزون از خداوند قادر مسئلت می نماید .


۴ نظر ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۳
سلحشوران شهر نراق

آش نذری بی بی سه شنبه یکی از آش های سنتی و قدیمی رایج در شهر تاریخی نراق از توابع شهرستان دلیجان در استان مرکزی می باشد .

سفره و آش بی بی سه شنبه از مرسوم ترین نذرهای زنان نراق از گذشته های دور و بیشتر از یکی دو قرن می باشد که برای دریافت حاجات خود درست می کنند .
نخود ؛ لوبیا( به گویش محلی به آن اُلبَر گویند) عدس؛ پیاز ؛ روغن و... مواد تشکیل دهنده آش می باشند که در دیگ یا دیگ های بزرگ پُخته شده و بین مردم توزیع می گردد . طعم این نوع آش به ذائقه همه نراقی ها و مهمان ها خوشایند است .

قسمتی از حبوبات این آش در قدیم از طریق قاشق زنی درب منازل همسایه ها تامین می گردید ولی مراسم قاشق زنی 35 سالی است که از بین مردم رخت بسته است. خانم قاشق زن هنگام مغرب صورت خود را در چادر پنهان کرده تا شناسایی نشود و بدون استفاده از کفش منازل پیرامون را دق الباب کرده و با قلبول کوچک و آئینه دستی نسبت به جمع آوری حبوبات آش اقدام می کند .

زنان داخل منازل نیز درب را گشوده و میزانی از اقلام ساخت آش را داخل سینی قاشق زن گذاشته و حوائج خود را در نظر می گیرند .
در گذشته زنان بیشتری در نراق مبادرت به پختن آش نذری بی بی سه شنبه اقدام می کردند ولی این مراسم محدود و معدود گردیده و با فوت بانیان این کار خاتمه می یابد .

* سلحشوران شهر نراق جهت تهیه گزارش تاریخ 13 خرداد 1395 برابر 26 شعبان 1437 به پای دیگ آش بی بی سه شنبه در نراق حاضر گردید و با یکی از زنان مومنه و بانی همیشگی این نذر گفتگو نمود :

   

                                           حاجیه شوکت(مهری) اکبری                                 حاج فتح الله ترابی

اینجانب شوکت(مهری) اکبری مدت 57 سال است که به پشتیبانی همسرم آقای حاج فتح الله ترابی در هر سال آش مخصوص بی بی سه شنبه را در شهر نراق می پزم و کام و ذائقه همشهریان را با عطر خوش آش معطر می کنم .

مرحومه صنعت ترابی و مرحوم استاد نعمت الله اکبری

پدرم مرحوم استاد نعمت الله اکبری فرزند رضا و مادرم مرحومه صنعت ترابی فرزند رضا از مشوقین بنده در زمان حیاتشان بودند .

                                             مرحوم کربلایی ابراهیم عضایی ، مرحومه حاجیه مرحمت اکبری

خواهرم مرحومه مرحمت خانم اکبری و همسرش مرحوم ابراهیم عضایی نیز در تهیه آش حضور داشتند که به رحمت خدا پیوستند ولی فرزندانشان هر سال برای تهیه آش در منزلم حاضر هستند .

تنها دخترم به همراه دامادم آقای سید رضا هاشمی و فرزندان گرانقدرم آقایان : عباس ؛ حسن ؛ محمد و حسین ترابی و همچنین عروس های نازنینم در برپایی این آیین و سنت دیرین نراقی ها کمک حال من هستند و در پختن آش تلاش وافر دارند .

قدیم ترها آش را در مَدبَخت(مطبخ) خانه منزل قدیمی ام در کوچه شربتی ها درست می کردم ولی چند سالی است که به شهرک فاضلین نراقی نقل مکان نموده و همینجا کنار منزل دیگ ها را بار می کنم .

در گذشته زنان نراق هم در تهیه اقلام مورد نیاز آش تشریک مساعی می کردند ولی در شرایط فعلی اگر کسی مساعدت نکند با کمک فرزندانم کار را دنبال می کنیم .
نیّت اصلی بنده برای ادای این نذر حاجت روا شدن ازخانم حضرت فاطمه زهرا(س) برای تهیه این آش می باشد . تا جان در بدن داشته باشم کنیزی دختر پیغمبر(ص) را می کنم .
عصر و شب مردم دسته دسته می آیند و نیّت می کنند و آش را در دیگ هم می زنن و دعا می خوانند .

خانم شوکت(مهری) اکبری به سلحشوران شهر نراق اظهار داشت :
گرچه نام بی بی سه شنبه بر روی آش است ولی به خاطر اینکه مهمانانم از کرج ؛ تهران ؛ دلیجان ؛ اصفهان و نراق بتوانند به منزلم حاضر شوند اغلب از تعطیلی پنج شنبه ها پخت آش را آغاز و صبح روز جمعه بین مردم توزیع می کنیم .

           مرحوم علی ترابی

مشارالیها ضمن گریه گفت تا مدتی قبل فرزندم علی ترابی نیز حضور داشت و از این آش ها دهانش می گذاشتم تا بیمه شود ولی او معصوم و بی گناه بود و فوت نمود و بی شک جایش در بهشت برین است .

وی در خصوص شرایط پخت و شرایط تحویل آش به مردم گفت :
من و همسایه ها و زنان باید با وضو و ذکر صلوات بر لب داشته باشیم . سحر پس از اذان صبح آش آماده شده و مردمی که برای گرفتن و تناول آن می آیند باید نماز صبح را اقامه و با وضو به پای دیگ آش بیایند . از اول تا انتها ناخالصی نباید در کار باشد و پاکی و تطهیر سر منشا این سفره و طعام هست .

خانم اکبری در ارتباط با زمان پخت آش بی بی سه شنبه در شهر نراق افزود :
پس از انقلاب و شروع جنگ تحمیلی به نیّت سلامتی فرزندم حسن ترابی و سایر رزمنده های دفاع مقدس پخت آش را ادامه دادم . چون سلحشوران شهر نراق نیز با سربند یا زهرا(س) در جبهه ها جانفشانی می کردند .

24 اردیبهشت 1362 که برادرزاده ام مهدی اکبری فرزند اکبر به شهادت رسید به نیّت آمرزش روح این شهید و سایر شهدا نیز آش نذری مد نظرم هست .

از خرداد 1368 که رهبر کبیر انقلاب آیت الله سید روح الله خمینی(ره) رحلت کرد من هم پخت آش را در این زمان انتخاب کردم و چند سال هست که همزمان با برگزاری مراسم ارتحال امام خمینی مراسم پخت آش را انجام می دهم و چون تعطیلات هم هست مهمان هایم رغبت بیشتری برای حضور پیدا می کنند .

 از حاجیه خانم شوکت اکبری در خصوص حلوا و آجیل مشکل گشای نراق هم سوال شد که فرمود :

ساخت حلوا که یکی از متداولترین دست پخت های مشهور زنان نراقی است و آجیل مشکل گشا که از تنقلات مطرح نراق طی قرن هاست و در سفره ی دعاهای زنان وجود دارد و به نیت شفای بیماران پخش می شود . کودکان که همراه مادرانشان در جلسه حضور دارند مشتری اصلی آجیل مشکل گشا هستند . دعای آجیل مشکل گشا هم اینچنین است :

بارالها حرمت مشکل گشا
حقِّ ذاتِ پادشاهِ کربلا
مطلبِ جمله بر آور ای کریم
ایکه نامت هست رحمن الرّحیم
هیچ امیّدی را مگردان نا امید
بار الها حقِّ قرآنِ مجید


سلحشوران شهر نراق برای اولین بار به سُنت مراسم آش نذری بی بی سه شنبه در کهن شهر نراق پرداخت تا مثل سایر شهرهای کشور پهناور ایران جایی از آداب و رسوم زادگاهمان ثبت و اثری وجود داشته باشد .


۷ نظر ۱۷ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۲۸
سلحشوران شهر نراق

اینجانب سید ابوالفضل هاشمی سال 1344 متولد شدم . پدرم مرحوم حاج سید ماشاءالله هاشمی فرزند سید عباس و مادرم حاجیه خانم مرحمت اسماعیلی فرزند یوسف هر دو اهل شهر نراق می باشند که سال 1348 به شهر قم نقل مکان نمودند .

        

           سید ابوالفضل هاشمی           مرحوم حاج سید ماشاالله هاشمی          حاجیه خانم مرحمت اسماعیلی

تنها برادرم سید حسین هاشمی سال 1342 در نراق متولد شد و تاریخ 22 دی 1365 طی عملیات کربلای 5 در جبهه شلمچه خرمشهر استان خوزستان با داشتن همسر و یک فرزند شهادت را در آغوش کشید .

شهید سید حسین هاشمی

بنده در طول هشت سال دفاع مقدس شش نوبت به ندای هل من ناصرا ینصرنی معمار کبیر انقلاب حضرت سید روح الله خمینی(ره) لبیک گفتم و به جبهه های نور علیه ظلمت اعزام گردیدم .

سید ابوالفضل هاشمی در سالهای دفاع مقدس

با کمک و مساعدت سایت سلحشوران شهر نراق یکی از اعزام هایم به جبهه از تاریخ 17 بهمن 1366 لغایت 22 فروردین 1367 را تحت نام " جدال تا فتح قله ریشن کردستان عراق " را برای علاقمندان بازگو می کنم :

دی ماه سال ۱۳۶۶ بیست و دو سال سن داشتم و هفت سال از جنگ تحمیلی بر علیه ایران گذشته بود . هرسال تو همین ماه ها از سال برای شرکت در عملیات های بزرگ دفاع مقدس تلاش می کردیم برویم جبهه تا در عملیات شرکت کنیم.

در قم مشغول رتق و فتق امور خودم بودم. چند جا دنبال کار بودم هر چی این در و اون در زدم خبری نبود . شب ها پایگاه بسیج بودیم ایست و بازرسی خیابان و امنیت محل با گروه های گشت پایگاه بود و روزها دنبال کار. هر شب جمع می شدیم تو پایگاه بسیج و آخرین اوضاع دفاع مقدس را رصد می کردیم تا ببینیم کی عملیات جدید شروع می شود .

علی هوشنگی فرزند محمدعلی(شهید) ، هادی گائینی ، ابوالفضل یزدی ، غضنفر اصل رکن آبادی فرزند محمد (شهید) و دیگر دوستان. با توجه به بررسی و اخبار به دست آمده از جبهه بالاخره یه سری از دوستان اعزام شدند و من بخاطر کلنجار با خانواده و ناراحتی پدر و مادر هنوز خود را از قید و بند ها رها نکرده بودم .

آخه برادرم سید حسین هاشمی که سال 1342 در شهر نراق متولد شده بود تاریخ 22 دی 1365 طی عملیات کربلای 5 در جبهه شلمچه با داشتن همسر و فرزند شهید شده بود و خانواده به من دلخوش بودند .

مرتب با خودم کلنجار می رفتم دلم با رفقا بود همه اش با خودم می گفتم نکنه از عملیات جا بمانم . سرانجام تصمیم گرفتم هر طوری شده خودم را به لشکر برسانم تا از عملیات جا نمونم.
یه روز صبح به بسیج قم رفتم و با کلی زحمت برگه اعزام انفرادی را گرفتم و با امریه به ایستگاه راه آهن رفتم و بلیط اندیمشک را برای بعد از ظهر دریافت کردم .
به خانه که برگشتم و ماجرای اعزام به جبهه را گفتم پدر و مادر و خواهرانم خیلی غمگین و ناراحت شدند ولی آهسته آهسته پذیرفتند که دیگر کار از کار گذشته و من باید بروم .

همگی بعد از ظهر همان روز به ایستگاه راه آهن آمدند تا من را بدرقه کنند . به ایستگاه که رسیدیم ازدحام زیادی بود بدرقه کنندگان به همراه تعداد زیادی نیروهای رزمنده حضور داشتند که یا مرخصی شان به اتمام رسیده بود و یا مثل من برگه اعزام انفرادی داشتند گله به گله خانوادها دور فرزندشان جمع شده بودند . در این بین مادرانی را می دیدی که نگرانی در چهره شان موج می زد و با حسرت و بهت به فرزندانشان نگاه می کردند .
رفقای رزمند ها که برای مشایعت آمده بودند با مزاح و شوخی خنده اطرافیانشان را در آورده بودند و مثل همیشه چنین اعزام هایی بلند گو در حال پخش یکی از نوحه های صادق آهنگران بود.

خلاصه قطار با چراغ روشن و بوق زنان از سمت تهران وارد ایستگاه راه آهن قم شد و ما با دیده بوسی بدرقه کنندگان سوار بر قطار شدیم. رزمند ه ها نیمی از بدن خود را از پنجره های قطار به سمت بیرون کشیده بودند تا با خانواده ها خداحافظی کنند .
از پشت پنجره قطار در بین جمعیت مادرم حاجیه خانم مرحمت اسماعیلی که اهل شهر نراق است را پیدا کردم اشک از گوشه چشمش جاری بود . ناخود آگاه با دیدن اشک های مادر اشک های من هم جاری شد و قطار آرام آرام حرکت کرد و از ایستگاه دور شد و من هنوز نگاهم به نگاه مضطرب مادر گره خورده بود .
اشک های مادرم آشوبی بزرگ در دلم بر پا کرد . قطار زوزه کشان همچون ماری بزرگ از پیچ و خم ریل ها عبور می کرد و من هنوز در کنار پنجره قطار به مناظر طبیعی که همچون برق و باد از مقابل چشمانم می گذشت زل زده بودم و در افکار خود غوطه ور بودم.

در سر و صدای برخورد ریل ها و چرخ های قطار دست کسی را روی شانه های خود احساس کردم برگشتم نگاه کردم یکی از دوستان همکلاسی دوره دبیرستان خود به نام اسماعیل را دیدم پس از احوال پرسی در راهرو قطار قدم زنان با یکدیگر حرکت کردیم.
او در گردان حضرت معصومه(س) بود و از مرخص به سمت جبهه بر می گشت با جابجایی کوپه با ایشان در یک کوپه قرار گرفتیم.
از همه چیز صحبت کردیم آنقدر حرف زدیم که خسته شدیم من آمدم بیرون از کوپه هوا تاریک شده بود پس از خواندن نماز در ایستگاه اراک و سوار شدن به قطار گشتی در راهرو واگن های قطار زدم از هر کوپه صدا یی می آمد از سینه زنی و روضه خوانی تا صدای خنده بلند رزمنده ها . رفقای دیگر را هم در کوپه های دیگر دیدم و مشغول صحبت شدیم و ساعاتی به همین ترتیب گذشت .
به کوپه خودمان که برگشتم همه خواب بودند و من هم جایی پیدا کردم و با آهنگ تلیکو تلیک صدای قطار خوابم برد.

صدای اذان صبح و سر و صدای نماز نماز من را از خواب بیدار کرد . در یکی از ایستگاه های بین راه قطار توقف کرد و پس از اقامه نماز دوباره قطار حرکت کرد.
دیگر خوابم نمی برد و در راهرو واگن بیشتر بیرون را تماشا می کردم و بعد از ساعاتی قطار به ایستگاه اندیمشک رسید . از قطار که پیاده شدیم تفاوت دما هوا نسبت به قم زیاد بود و هوایی مطبوع و بهاری . اتوبوس های لشکر17 علی بن ابیطالب (ع) منتظر ما بود ند تا ما را به مقر لشکر برسانند.
پس از اینکه به شهرک بدر حومه اندیمشک مقر لشکر رسیدیم با همکلاسی ام خداحافظی کردم و به واحد بسیج لشکر رفتم و تا حدود ظهر درگیر گرفتن معرفی نامه به گردان بودم.

پس از خارج شدن از شهرک بدر به نزدیکی دزفول محل استقرار چند گردان از لشگر 17 علی ابن ابیطالب(ع) رفتم و معرفی نامه خودم را به پرسنلی گردان مالک اشتر که متشکل از نیروهای زبده بسیجی بود و دوستانم هم در آنجا بودند دادم و وارد گردان مالک اشتر شدم.
بعنوان تیر بار چی به دسته یک گروهان دو که نام آنها را فراموش کرده ام معرفی شدم . دو جوان 17-۱۸ ساله بعنوان کمک تیرباچی های من معرفی شدند یکی شون احمد غفاری نوا نام داشت که پسر مودب و دوست داشتنی که یه کلاه مشکی همیشه رو سرش می گذاشت .آراسته و متین بود موهایش همیشه شانه کرده و مرتب بود و دیگری عباس استاد تقی زاده که او هم جوان شایسته و پر انرژی بود .

شهید احمد غفاری نوا

محل استقرار ما روبروی پایگاه هوایی دزفول جنگلی بود که چند گردان از لشکر 17 در آنجا مستقر و مشغول آموزش ، سخت ترین تمرینات بدنی ، راه پیمایی طولانی و آموزش های تاکتیکی مختلف نظامی بودند .
معلوم بود عملیات بسیار سختی در پیش است . بیشتر شب ها رزم شبانه داشتیم و گاهی آنقدر پیاده روی می رفتیم که ثانیه هایی را در ستون در حال حرکت خواب بودیم و شبهایی که رزم شبانه نداشتیم قبل از خواب دسته جمعی سوره واقعه را می خواندیم و خداییش حال و هوای خوبی داشت و خیلی احساس خوبی به آدم دست می داد.

در هر چادر یک دسته حدود ۲۵ نفره بودند . احمد غفاری نوا فرزند رمضانعلی سال 1349 در روستای دیزج از توابع همدان بدنیا آمده بود و یکساله بود که به همراه خانواده به قم مهاجرت می کنند و چنان با هم صمیمی بودیم که جایش کنار من بود و هر شب برای نماز شب بلند می شد . علی رغم اینکه سعی می کرد خیلی آهسته و بی سر و صدا بلند شود ولی من متوجه می شدم . تقریبا می شد حدس زد در عملیات پیش رو یکی از شهدا باشد.
هر روز یک نفر یا دو نفر خادم الحسین و یا شهردار چادر بودند و موظف بودند ضمن نظافت داخل و اطراف چادر چای برای کل دسته تهیه کنند و کلیه ظروف و لیوان ها را بشویند و پتوی بچه ها را بتکانند .

سفره که پهن می شد مثل یک خانواده صمیمی در کنار هم می نشستیم و لیوان های چای که اکثرا پلاستیکی بود و بعضی هم از شیشه های مربا به جای لیوان چای استفاده می کردند و نان خشکی همراه پنیر صبحانه همیشگی بود. پس از جمع شدن سفره به ترتیب هرکس یک دعا می کرد و سایرین آمین می گفتند .
روزها از پی هم می گذشت و صمیمیت و برادری بین بچه ها بیشتر و بیشتر می شد . هر چند روز یکبار هم فرمانده گردان و فرمانده گروهان ها برای سلحشوران صحبت می کردند . هر وقت فرمانده گردان صحبت می کرد سکوت محض حاکم می شد و نیروها به دقت صحبت های فرمانده را گوش می کردند .

فرمانده گردان چیزی که خیلی تاکید می کرد سختی عملیات پیش رو و نیاز به آمادگی جسمانی بیشتر بود و یاد آوری این نکته که چنانچه کسی آمادگی جسمانی زیادی نداشته باشد ممکن است در عملیات جا بماند .

http://bayanbox.ir/view/4189008751762751792/0075.jpg

اطلاع پیدا کردم عباس(غلامعباس) کریمی اهل نراق پسر دختر عمویم در گردان یا زهرا در همان جنگل نزدیک ما می باشد و یک روز رفتم ایشان را دیدم و دقایقی با هم بودیم .
اوقاتی هم مرخصی شهری می گرفتیم و به دزفول که نزدیک بود می رفتیم برای استحمام و تلفن زدن که اتفاقا خیلی هم شلوغ بود و رزمندگان زیادی که از مناطق مختلف عملیاتی آمده بودند در صف تلفن بودند. من هم چون درخانه تلفن نداشتیم به یکی از همسایه هایمان تلفن می زدم و خبرسلامتی خود را از طریق ایشان منتقل می کردم. رفتن کنار رود خانه دزفول که بسار زیبا بود و آب زلال و شفاف خروشانی داشت و میوه و بستنی خوردن از برنامه های مرخصی چند ساعته شهری بود .

از دیگر برنامه ها ی اوقات فراغت از آموزش نظامی در محوطه گردان فوتبال و والیبال بود که اتفاقا بعضی اوقات خیلی گرم می شد و تعداد زیادی تماشاگر داشت و پیک نیک تو سبزه ها و ناهار خوردن در چمن زار های اطراف بود .
گذر زمان احساس نمی شد و یاد خانواده کمتر به سراغ آدم می آمد. کم کم زمزمه نزدیکی عملیات شنیده می شد بچه ها از زمان رفت و برگشت فرماندهان گردان برآورد دوری منطقه عملیات را داشتند. هر کس درصدد یافتن اخباری از شروع عملیات بود. و کوچکترین اخباری در چادرها مورد ارزیابی و موشکافی قرار می گرفت و هر کس برای خود نظری می داد .

سرانجام روز موعود رسید و فرمان لغو مرخصی های شهری صادر شد و همه در حالت آماده باش کامل قرار گرفتند . شور و ولوله ای در میان گردان به پا شده بود خیلی ها را می شد از چهره و رفتارشان فهمید که احتمالا عرشیایی هستند و به قول بچه ها نور بالا می زدند . حسینیه گردان که یک چادر بزرگ بود مملو از ذکر و دعا و نیایش شده بود و در همه این فضا ها احمد غفاری نوا را به عینه می دیدم .
رعایت اخلاق ؛ دوری از غیبت ؛ نمازهای نافله و قرائت قرآن و ترک محرمات رزمنده های گردان را ملکوتی کرده بود فضای محوطه گردان سرشار از صفا ، صمیمیت و معنویت بود .
هیچ چیزی در دفاع مقدس برای بسیجیان شیرین تر از خبر نزدیکی عملیات نبود . تا اینکه یه روز بعد از خوردن صبحانه با فرمان فرمانده دسته در مقابل چادرها به خط شدیم و به سمت محل صبحگاه حرکت کردیم و متوجه شدیم فرمانده گردان سخنرانی مهمی دارد .

جوانان سرا پا گوش بودند و سخنرانی شروع شد . فرمانده از عملیات بزرگ در پیش رو و لزوم آمادگی و رعایت مسائل امنیتی و عدم ارسال اطلاعات و مخفی نگهداشتن آن صحبت کردند و بعد هم گفتند پس از خوردن نهار چادر ها را جمع کنید و با تجهیزات کامل آماده باشید.
بالاخره هوا که تاریک شد اتوبوس ها به جنگل وارد شدند و گردان آماده حرکت شد تمام تجهیزات و کوله پشتی خود را بستم و سایر تجهیزات را خوب جمع و جور کردم .
در یک ستون یک به یک سوار اتوبوس ها شدیم شب که تاریکی اش را گستراند اتوبوس ها به سمت نامشخصی حرکت کردند. همانطور که فهمیده بودیم اتوبوس ها از اندیمشک به سمت ایلام و جبهه غرب حرکت می کردند .
ساعت ها گذشت و ما در اتوبوس به خواب رفتیم ؛ خوابی شیرین همراه با هیجان شرکت در عملیات تا اینکه با صدایی که فریاد می زد برادران وقت نمازه از خواب بیدار شدیم .

نماز را در هوای نزدیک به روشنی خواندیم و منتظر شدیم تا هوا روشن تر شود کمی که هوا روشن شد دقت کردم دیدم درست روبروی فرودگاه سنندج بودیم . دلاوران از اتوبوس ها پیاده شدند و در محوطه سرسبز مقابل فرودگاه پرسه می زدند . یکی گفت اگه یه چای پیدا می شد می خوردیم چقدر خوب بود ، همه بی تاب چای بودند من که اگه چای نمی خوردم سر درد می گرفتم با خودم گفتم حتما در انتظامات فرودگاه چای پیدا می شه . بروم و ازشون یه لیوان چای بگیرم بخورم . رفتم قسمت ورودی فرودگاه محل نگهبانی بچه های فرودگاه با بچه های نگهبان یه حال و احوالی کردم نیم نگاهی داخل آشپز خانه شان انداختم و به فکرم رسید برای همه چای ببرم و بدونِ اینکه متوجه بشوند وارد محل استراحت و آشپزخانه آنها شدم .
دیدم همه چیز هست چای و قند و کتری و یواشکی و بدونه اجازه وسایل چای را برداشتم و به سرعت از مقابل نگهبانان که متوجه من نبودند گذشتم .

در محوطه آتشی درست کردیم و به سرعت چای آماده شد تعداد ی از رزمنده دور کتری چای حلقه زده و به کتری زل زده بودند ومنتظر جوش آمدن آب کتری و آماده شدن چای بودند . انتظار به سر آمد و چای آماده شد . وقتی کتری را برداشتم ویک گروهان نیرو دنبال کتری می دویدند خنده امان همه را بریده بود بالاخره هر که هر ظرفی داشت را آورد ه بود چای بگیرد و اکثرا در یغلبی ( ظرف غذا) چای می گرفتند . خلاصه در چند مرحله همه چای خوردند وسایلی را که برداشته بودیم به نگهبانان فرودگاه پس دادیم و قبراق و سر حال سوار اتوبوس ها شدیم و مجددا حرکت کرد یم .

وارد شهر سنندج شدیم و پس از طی چند خیابان به یک سالن سر پوشیده ورزشی رسیدیم و در آنجا استقرار یافتیم . فرمانده گردان برای دوستان صحبت کرد و لزوم رعایت مسائل امنیتی را گوشزد کرد و گفت اگر برای حمام یا کار ضروری به شهر رفتید حتما در گروهای چند نفره و با رعایت کامل مسائل حفاظتی بروید . با توجه به تحرکات گروه های معاند کومله و دمکرات در آن زمان شرایط حساس بود . بعد از ظهر یکی از این روز ها با چند تا از دوستان مرخصی چند ساعته گرفتیم برویم حمام وارد شهر که شدیم برادران کُرد اهل سنت اکثرا ابراز محبت می کردند . بعد از ساعاتی به مقر گردان بازگشتم .

چند روزی گذشت و عملیات والفجر ۱۰ آغاز شده و رزمنده ها فرماندهان را سئوال پیچ کردند که پس چرا ما به خطوط مقدم حرکت نمی کنیم . ولی بالاخره فرمان حرکت گردان به سمت مریوان صادر شد و به سمت منطقه حرکت کردیم.
شب را بین مریوان و روستای دزلی چادر زدیم و استقرار یافتیم صدای غرش توپخانه های دور بُرد شنیده می شد کمی چرتمان برده بود که ناگهان با فریادهای شیمیایی شیمیایی از خواب پریدیم و به سرعت از چادر ها بیرون زدیم . محوطه گردان یازهرا شیمیایی شده بود و چون پسر دختر عمویم عباس کریمی جزء این گردان بود خیلی نگران ایشان شدم .
به دستور فرمانده گردان سریع سوار خودرو ها شدیم و منطقه را ترک و به سمت دزلی حرکت کردیم خوشبختانه کسی از گردان ما آسیب ندیده بود .

هوا در حال روشن شدن بود و ما از بین کوه ها عبور می کردیم و به روستای دزلی رسیدیم . روستایی نزدیک خط مرزی ایران و عراق و از ارتفاعات مقداری بالا رفتیم و سپس همه پیاده شدند و چادرها را میان انبوه برف در دامنه های میانی ارتفاعات برپا نمودیم.
آنقدر هوا سرد بود که مجبور شدیم داخل کیسه خواب ها برویم ولی باز سوز سرما به آنجا هم نفوذ می کرد . شب تا صبح در یکی از سرد ترین شب های زندگی ام کمی خواب و بیشتر تحمل سرما کردم .

روز عید 1 فروردین 1367 و تحویل سال نو بود . واحد تدارکات که اتفاقا خیلی هم فعال بود یه سری تنقلات آورد تا سفره هفت سین نظامی را بچینیم یکی اش که یادمه سر نیزه بود . دعای تحویل سال نو را قرائت کرد یم . سال 1367 تحویل شد و رفقا همدیگر را بوسیدند و سال نو را به یکدیگر تبریک گفتند هر کس دعایی کرد و خلاصه سال تحویل بیاد ماندنی شد .

حجت الاسلام شهید سید حسین سعیدی فرزند شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی وارد چادر ما شد و سلام و دعای امام خمینی(ره) رهبر کبیر انقلاب را برای ما هدیه آورده بود .
از صبح تا شب بدلیل سرمای شدید به جز موارد ضروری از چادر خارج نمی شدیم . عملیات والفجر ده همچنان ادامه داشت و ما منتظر حرکت به سمت خط مقدم عملیات بودیم . از شب تا صبح هم برف شدیدی می بارید و صدای توپخانه و ادوات جنگی شدید بود .

آتش تهیه ای که از هر دو طرف می بارید و و ما منتظر بودیم هر چه سریعتر به عملیات برسیم و از اینکه هنوز وارد عملیات نشده بودیم خیلی حرص می خوردیم و نا راحت بودیم .

روز بعد آفتاب خوبی همه جا را گرم کرد و جرات خارج شدن از چادر را به ما داد . تصمیم گرفتیم از چادر بیرون برویم چون بارش برف قطع شده بود . ارتفاع کاملا سفید پوش بود ؛ یواش یواش ابرها رخت بر بستند و هر چه لحظات می گذشت خورشید پر فروغ تر و هوا متبوع تر می شد .
رفقا بساط چای را ردیف کردند و صبحانه خاطره انگیزی خوردیم . مسئولین تدارکات بنده های خدا تا جایی که امکان داشت به رزمندگان می رسیدند . خلاصه هوا ملس شده بود و جان می داد برای برف بازی و تفریح و یه سری از دوستان تصمیم گرفتند از ارتفاع به سمت پائین بروند.

از سراشیبی های تند و خطر ناک پائین رفتیم و در کنار جوی آب روان و زلالی به تفریح پرداختیم و حسابی سرگرم بازی شدیم انگار نه انگار که آمدیم عملیات و بجنگیم . رزمندگان سرشار از روحیه بودند کلی برف به سر و کله همدیگر زدند و یک آدم برفی بزرگ هم درست کردند.
بچه ها خیلی شاداب بودند همینطور مشغول بودیم که ناگهان غرش پدافند ها از فاصله بسیار نزدیک به صدا در آمد . هواپیماهای ارتش بعث عراق از راه رسیدند و شروع به بمباران منطقه نمودند و اهدافشان مراکز تجمع نیروها و تدارکات عملیات بود. خوشبختا نه آسیبی به ما نرسید .

صبح روز بعد در حالی که همه متفرق بودند از فرمانده گردان خبر رسید سریع آماده حرکت باشید و به سرعت خود را به چادر رساندند و در فرصت بسیار اندکی وسایل و تجهیزات و کوله پشتی را جمع و جور کردند .
از چادر بیرون که آمدیم ماشین های ده چرخ کمپرسی از راه رسیدند و ما به سختی و با کمک یکدیگر از کمپرسی ها بالا رفتیم . هر ماشین 4۰ الی 5۰ نفر را سوار کردند . در همین حین دوباره سر و کله هواپیماهای میراژ و میگ عراقی پیدا شد . صدا های شدید و ارتفاع پائین هواپیما ها رعب و وحشت ایجاد و شروع به بمباران کردند . دقیقا هدف آنها ما بودیم و پدافند ها هم مشغول آتشباری علیه هواپیماهای دشمن شدند.

قلبم به شدت در تپش بود و احساس می کردم هر لحظه ممکن است هدف قرار بگیریم آنقدر اطراف ما بمباران شد که دود منطقه را پوشش داده بود و کمپرسی ها از پی هم و از میان خاک و دود عبور می کردند و به سرعت از بین کوهها و دره ها می گذشتند و ما به دلیل ناهموار بودن مسیر به این طرف و آن طرف بالا و پائین پرتاب می شدیم.
به جایی رسیدیم که دیگر ادامه مسیر توسط کمپرسی ها امکان پذیر نبود و می بایست پیاده می رفتیم از کمپرسی ها پائین آمدیم و به سمت قله سورن در یک ستون حرکت کردیم . در ستون که حرکت می کردیم به دلیل صعب العبور بودن و سربالایی های تند احمد غفاری و عباس استاد تقی زاده که کمک تیر بارچی های من بودند برای دقایقی تیربار را از من می گرفتند تا نفسی تازه کنم .

ماشین های راه سازی و بولدزرها مشغول ایجاد راه بودند و خدا خیرشان دهد جانانه کار می کردند . جهادگران جهاد سازندگی واقعا در زیر بمباران هیچ پناهی نداشتند و اینجا معنی سنگر سازان بی سنگر را خوب می شد فهمید.
به سمت سورن حرکت ادامه داشت و مدتی بعد به راس قله رسیدیم و فرمانده فرمان استراحت کوتاهی را داد . چند قدم رفتم جلو به سمت عراق باورم نمی شد منظره بسیار زیبایی دیدم مانند تابلوهای نقاشی دشت بسیار سرسبز و زیبا و وسیع که چند شهر کردستان عراق مثل حلبچه ؛ خرمال و سید صادق به خوبی پیدا بود و پاره های ابرهای سفید بر روی آن منطقه و ما بالاتر از اینها و مشرف بر ابرها بودیم حالا می توانید حدس بزنید سورن چقدر مرتفع بود .

هیئت اخت الرضا - شهر مقدس قم

پس از مدت کوتاهی استراحت با فرمان فرمانده گردان ستون آماده حرکت شد و مانند مار بزرگی از میان پیچ و خم ارتفاعات به سمت پایین به حرکت در آمدیم حالا دیگر از خط مرزی عبور کرده و در داخل خاک عراق طی مسیر می کردیم.
شیب های تند و تجهیزات سنگین ما را به یاد شب های رزم شبانه و پیاده روی در دزفول انداخت که چقدر آن آمادگی ها برای این عملیات لازم بوده ؛ ولی باز فشار مضاعفی روی عضلات ران های ما وارد می شد . همچنان بولدزرها مشغول ایجاد راه برای دسترسی بودند . ناگهان تعداد زیادی از مردم آواره کرد عراقی زن ، بچه ،پیر زن ، پیر مرد ، زنهایی که کودکانشان را در بغل داشتند و وسایل مختصری که بر روی پشتشان یا در دست داشتند و در حال حرکت به سمت مرزهای ایران بودن را دیدیم . حقیقتا دلم سخت برایشان سوخت از کنارشان عبور کردیم .

فشار سنگینی را تحمل می کردیم و از استراحت خبری نبود و همچنان به سمت پائین در حرکت بودیم حالا دیگر از ابرها پائین تر بودیم ساعاتی گذشت دیگر نزدیک بود از حال برویم که دستور استراحت کوتاه آمد . پس از دقایقی استراحت دوباره دستور حرکت آمد وهمچنان ستون در پیچ و خم ارتفاعات و دره ها حرکت می کرد . گرسنگی امانمان را بریده بود و آفتاب مدت ها بود از نیمه آسمان به سمت مغرب چرخش کرده بود نمازمان از وقتش گذشته بود و تشنگی پس از خوردن آب قمقمه ها به سراغمان آمد.

دلم هوس جوی آب روانی که روز گذشته در سورن بود را کرده بود تا خوب سیراب شوم . برگشتم پشت سرم را نگاه کردم احمد غفاری مثل همیشه در ستون در حال حرکت هم با تسبیح ریز دانه مشکی اش مشغول ذکر گفتن بود و لبخند زیبایی بر لب داشت . به لطف خدا وارد دره ای زیبا که نهر آبی زلالی از بین آن می گذشت شدیم همه به سوی جوی آب هجوم بردند و حسابی آب خوردند و خود را سیراب کردند و قمقمه هایشان را پر از آب کردند .

سید ابوالفضل هاشمی در حال ضبط سکانسی از مجموعه فیلمهای دفاع مقدس

فرمان استراحت رسید برای نماز و نهار ، از تجهیزات و کوله پشتی جدا شدیم و انگار از غل و زنجیر رهایی پیدا کرده بودیم . وضو گرفتیم و نماز را خواندیم و مثل بقیه درب کوله پشتی ام را باز و یکی از کنسروهای ماهی را بر داشتم با سرنیزه باز کردم و با نان خشک مشغول خوردن شدیم جایتان خالی خیلی لذت بردیم و به قولی به جانمان چسبید.
دستور حرکت داده شد و ستون به پا خاست و با انرژی جدید و نیروی تازه به سمت مغرب یعنی درست در جهت غروب خورشید به حرکت در آمدیم . از صبح کیلومترها راه رفته بودیم و اکنون تازه از کنار شهر خرمال عبور می کردیم و همچنان فرمانده از ما می خواست خسته نشویم و به حرکت خود با صلابت ادامه دهیم .

غروب خورشید نزدیک و نزدیکتر می شد و ما هم انگار بدنبال گرفتن خورشید بودیم و درست در امتداد آن در حرکت بودیم . نمی دانم چرا غروب خیلی دلگیری به نظرم رسید ولی خورشید یواش یواش محو شد و دل من هم از گرفتگی در آمد و تاریکی سیاهی را به ارمغان آورد و ظلمات همه جا را فرا گرفت .
ما همچنان در همان مسیر در حرکت بودیم و دیگر خسته نبودیم و انگار بدنمان تازه آماده شده بود. سکوت اطراف ما با صدای غرش توپخانه ها پر شده بود و کم کم به برد آتشبارهای دشمن رسیدیم و اطراف ما گلوله باران می شد .

شهید غضنفر اصل رکن آبادی ، حاج سید ابوالفضل هاشمی

همینطور که در ستون در حال حرکت بودیم نماز را در حال حرکت خواندیم که یکی از زیباترین نمازهای طول عمرم محسوب می شد . کم کم به دامنه کوهی رسیدیم که پر از سنگ های بزرگ بود و بعثی ها همچنان اطراف ما را به وسیله خمپاره می زدند و لحظاتی بعد آتش دشمن سنگین تر شد بطوریکه با فرمان فرماندهان بین قطعه سنگ های بزرگ پناه گرفتیم . اتفاقا جا ن پناه یا سنگرهای خوبی بود .
سوز سرما زیاد شده بود ولی اضطراب و مقداری ترس سرما را از یادمان برده بود صدای صوت و انفجار ها به نظم در آمده بود و گویا آهنگ زیبایی می سرایید .

سید ابوالفضل هاشمی در حال ضبط سکانسی از مجموعه فیلمهای دفاع مقدس

قرار بود ما جایگزین گردان حضرت معصومه شویم و به تدریج آنها از ارتفاع پائین می آمدند و ما دسته به دسته و گروهان به گروهان بالا می رفتیم . در این بین یکی از دوستان محله مان را دیدم که در حال برگشت بود و روحیه خوبی نداشت و موج انفجار گرفته بود ؛ تا ما را دید گفت همه رزمنده ها را قتل عام کردند علی هوشنگی شهید شده و پیکر مطهرش تو خط مونده و زار زار گریه می کرد . از ایشان خدا حافظی کردیم و از ارتفاع بالا رفتیم و درست در روی ارتفاع و میان سنگلاخ ها سنگر گرفتیم .

روبروی ما دشتی بود و یک ارتفاع بنام ریشن میان این دشت قرار داشت و هر کس مسلط بر ریشن می شد صاحب این منطقه بود و شب قبل عراقی ها این ارتفاع را از مبارزین ایرانی پس گرفته بودند.
ظاهرا قرار بود امشب از عراقی ها ریشن پس گرفته شود. در حال جابجایی خودم در سنگر بودم که دیدم یک قاطر که دهانه اش در دست یک نفر قرار دارد از سمت خط مقدم به سمت بالای ارتفاع می آمد و به ما نزدیک می شود .
خوب که آمد جلو زیر نور مهتاب چهره اش را شناختم آره درسته اون مرتضی بود ؛ مرتضی ارزه گر بلند شدم با او حال و احوال کردم . مرتضی رزمنده شجاعی بود که همیشه جبهه بود و در واحد تعاون رزمی اجساد شهدا را به عقب منتقل می کرد . گفتم مرتضی چه خبر؟
گفت یکی از این سه جنازه ی شهیدی که روی قاطره علی هوشنگی فرزند محمدعلی است ؛ علی برادر احمد هوشنگی بود که عملیات والفجر 8 در فاو شهید شده بود ؛ عجیب حالم گرفته شد .

شهید غضنفر اصل رکن آبادی ، حاج سید ابوالفضل هاشمی

مرتضی خدا حافظی کرد و از بین سنگلاخ ها با قاطر حمل کننده شهدا به سمت پشت جبهه حرکت نمود . من هنوز در حال و هوای علی هوشنگی بودم و خاطراتم را مرور می کردم به یاد شبی افتادم که با کلی دوندگی و خواهش و تمنا دوربین فیلمبرداری جور کردیم تا نیروهایی که اعزام می شدند به جبهه چند دقیقه ای مقابل دوربین صحبت کنند تا به یادگار بماند که هر چه منتظر شدیم علی هوشنگی نیامد . و من با موتور پایگاه بسیج رفتم درب خانه ایشان هر چی اصرار کردم و کلنجار رفتم علی حاضر نشد بیاید خیلی التماسش کردم و او با لبخندی به من فهماند که اهل این بازی های دنیا نیست .

سید ابوالفضل هاشمی در کنار بازیگران مطرح سینمای ایران

الله اکبر یه دفعه به خود آمدم دیدم درست در کنار ما فرماندهان عملیات لشکر و فرمانده گردان ما به اتفاق فرماندهان لشکر 7 ولی عصر مشغول طراحی عملیات فتح ریشن بودند ؛ صدای آنها به خوبی شنیده می شد و ما نا خود آگاه در جریان کل عملیات قرار گرفتیم و قرار شد رزمنده های 7 ولی عصر از سمت چپ ریشن را دور بزنند و بکشند بالا و پائین ارتفاعی که ما بودیم مانند بالی در کنار ریشن بود خاکریزی بود که به دست عراقی ها افتاده بود و لازمه موفقیت فتح ریشن گرفتن این خاکریز توسط گردان ما بود .

القصه گروهان آقای علی دنیادیده آماده حرکت شد و گردان لشکر هفت ولی عصر(عج) هم به فرمان فرماندهش که کنار ما ایستاده بود به سمت ریشن حرکت کردند . صدای بیسیم ها یک لحظه قطع نمی شد . ارتباط فرماندهان و هماهنگی بین نیروها لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر می شد .

پس از ساعتی درگیری شدیدی در دامنه ریشن شروع شد . صدای انواع و اقسام سلاح ها معرکه ای به پا کرد . لحظه به لحظه خمپاره ای منفجر می شد . فریاد فرماندهان در گوشی بیسیم های پی آرسی بلند و بلند تر می شد و ما در جان پناه همه صحنه ها را می دیدیم . صدای الله اکبر یا زهرا فضای منطقه را شکافته بود .
هنوز ریشن سقوط نکرده بود . و تیربارهای دشمن به سمت پائین در حال شلیک بود و فشنگ های رسام میان قطار فشنگ نمایان بود .
پس از ساعتی درگیری شدید دیدیم تیربار دشمن که در ریشن قرار داشت خاموش شد و دیگر گلوله رسامی از آن خارج نشد و این علامت فتح ریشن بود . ریشن فتح شد و گروهان علی دنیادیده هم مثل برق و باد خاکریز دامنه ارتفاعی را که ما در آن مستقر بودیم فتح کرد .

حاج سید ابوالفضل هاشمی و برادرش شهید سید حسین هاشمی در نوجوانی

البته چند شهید و مجروح هم داده بودند ؛ حالا دیگر نزدیک صبح شده و هوا گرگ و میش بود . صدای انفجار ها فروکش کرد و خبر رسید گارد ریاست جمهوری عراق که متشکل از نیروهای زبده و ویژه عراقی بود و از جبهه جنوب آمده بودند ریشن را پس بگیرند. پاتک سنگینی را در خاکریز علی دنیا دیده آغاز کرده ند و گروهی از نیروها به کمک رفتند و پاتک خنثی شد ؛ هوا هم رفته رفته روشن شد.
هرچه خورشید بالاتر می آمد هوا گرمتر می شد و نزدیک ظهر گرما افزایش یافت . امکانات تدارکات به وسیله قاطرها رسید ؛ حول وحوش ظهر بود نمازمان را خواندیم و منتظر وضعیت جدید بودیم .

  

تاریخ 5 فروردین 1367 بود که حاج عباس حسینی فرمانده گردان آمد به سمت من و گفت بچه ها در خط نیاز به آب دارند شما یه گالن آب ببر به خط برسان ؛ گفتم چشم . گفت حتما کلاه آهنی هم سرت بگذار .من آماده حرکت شدم . گالن آب را روی دوشم گذاشتم چند قدم حرکت کرده بودم که ناگهان احمد غفاری نوا من را صدا زد و گفت من هم با شما می آیم ولی من مخالفت کردم و گفتم این گالن 20 لیتری وزنی ندارد و من نیاز به کمک ندارم ولی احمد قبول نکرد واصرار داشت بیاید . به هر ترتیب احمد همراه من آمد از یک شیار باریک به سمت دامنه ارتفاع حرکت کردیم مقداری که رفتیم دیدیم رفقا دارن چند اسیر را به عقب منتقل می کنند .

اسرای عراقی تا آب را دیدند ماء ماء شان بلند شد و تقاضای آب داشتند . چون این آب با مشقت و سختی فراوان به اینجا رسیده بود و کفرستیزان خودمان در خط مقدم تشنه بودند من مخالفت کردم و به احمد گفتم آب بهشان ندی ها بچه های خودمان واجب تر هستند ولی احمد که قلب مهربان و رئوفی داشت گفت گناه دارن و مقداری آب در داخل درب گالن به آنها دادیم و حرکت کردیم.
دیگر به قسمت کفی رسیده بودیم مقداری گالن آب روی دوش احمد بود و مقداری روی دوش من ظاهرا در دید مستقیم دشمن قرار گرفته بودیم چون شروع به زدن اطراف ما کردند.

خمپاره 81 و 120 میلیمتری صوت و صدایش قابل تشخیص بود و می توانستی برآورد محل فرود آمدن را داشته باشی آنقدر که بعضی را می گفتی رفت ایستگاه بعد و یا می توانستی تشخیص دهی که خیلی نزدیک است به اصطلاح سریع بخوابی زمین که ترکش نخوری . ولی خمپاره 60 چون سوت وعلامت نداشت خیلی نمی توانستیم واکنش نشان بدهی و اینجا هم با خمپاره 60 شروع کردند به زدن اطراف ما و هر چه جلوتر رفتیم گرای عراقی ها دقیق و دقیق تر می شد و فاصله چند متری ما را می زدند و خمپاره ها بطور ناگهانی در کنارمان منفجر می شد.

خمپاره ها یکی پس از دیگری در نزدیکی ما به زمین می خورد و ترکش ها از نزدیکی ما عبور می کرد. قلبم به شدت می تپید و منتظر بودم هر لحظه ما را مورد هدف قرار دهند . به احمد گفتم این یک تیکه را سریع برویم . در همین حال و هوا یه دفعه یه خمپاره خورد در نزدیکترین نقطه به ما دود و خاک همه جا را پر کرد .

شهید غضنفر اصل رکن آبادی ، حاج سید ابوالفضل هاشمی

میان این گرد و خاک صدای احمد را شنیدم که گفت سیّد ترکش خوردم . گالن آب از روی دوش احمد به سمتی پرتاب شد و نگاه کردم دیدم احمد غفاری به زمین افتاده است .
پنجمین روز نوروز 1367 به چهره ی معصومش نگاه کردم دیدم زیر لبش مشغول گفتن شهادتین است و من هر چه بدن او را نگاه می کردم اثری از جراحت نمی دیدم تا بالاخره دیدم روی سفید ران پایش یک ترکش ریز خورده به اندازه یک نخود و خونی هم جاری نیست . پس از شهادتین دستش را گذاشت روی سینه اش و در حالی که نای برای سخن گفتن نداشت بصورت کلمه به کلمه و بریده بریده با احترام گفت السلام علیک یا ابا عبدالله و لحظه ای بعد به شهادت رسید .


من چون باورم نمی شد احمد به شهادت رسیده باشد شروع کردم به دادن تنفس دهن به دهن ولی فایده نداشت و احمد به شهادت رسیده بود . در دامنه ارتفاعی بسیار زیبا و سر سبز کردستان عراق شهیدی از نسل عاشورائیان در غربت به خیل یاران شهیدش پیوست و صدها رسالت و پیام را بر دوش ما به امانت گذاشت.
من شوکه شده بودم و در حالی که هنوز خمپاره ها می بارید گویا صدای هیچ چیزی را نمی شنیدم و لحظاتی مات و مبهوت مانده بودم فقط طی چند ثانیه همه این اتفاقات رخ داد .
تصمیم گرفتم ماموریت رساندن آب را که بصورت عجیبی باقی مانده بود را به سرانجام برسانم . بلند شدم و آب را به دوش گرفتم و به سمت خط حرکت کردم ؛ خط مقدم از دور پیدا شد و رسیدم به خط اولین نفری را که دیدم غضنفر اصل رکن آبادی(1345 – شهادت 2 مهر 1394 منا) بود که با قد بلندش در حالی که کلاهخود هم به سر داشت کلاشینکف به دوش پشت خاکریز ایستاده بود.

 

نزدیکتر که شدم دیدم چه اوضاعی است پشت خاکریز اجساد مطهر چند شهید را روی همدیگر گذاشته بودند تا در اثر برخورد ترکش ها و گلوله ها کمتر تکه تکه شوند خوب که به شهدا نگاه کردم دیدم جواد کرمانی مسئول یکی از دسته ها همچنین امیر بیطرفان معاون گروهان جزء شهدا هستند.
نسیمی بر چهره خون آلود و غبار گرفته شهدا می خورد و موی شهدا را به جنبش در آورده بود گویی به خوابی راحت و آرام رفته اند . خیلی زیبا بود دیدن شهدا ؛ ناخدا گاه یاد لبخند های زیبای امیر بیطرفان افتادم ؛ همیشه لبخند بر لبش بود .
نفسم در سینه حبس شد و دوست داشتم چشم از آنها بر ندارم که با انفجار خمپاره ها و عبور وز وز کنان ترکش ها در اطرافم به خود آمدم . آب را به رزمنده ها دادم و نگاهی به آن طرف خاکریز کردم سر و کله عراقی ها در حدود 100 متری پیدا بود . خلاصه باید بر می گشتم و پس از خوش و بشی با غضنفر رکن آبادی از همان مسیری که آمده بودم حرکت کردم به سمت بالا.

شهید احمد غفاری نوا

به محل شهادت احمد غفاری نوا رسیدم هنوز شهادت احمد را باور نداشتم . احمد آرام خوابیده بود در حالی که کمتر از یک ساعت پیش با چهره خندان در کنار من راه می رفت . اکنون او به شهادت رسیده و پیکر پاکش به زمین افتاده ؛ چشمانم پر از اشک بود و بغض گلویم را می فشرد و در ذهنم لحظات شهادت این شهید والامقام را مرور می کردم . سلام زیبایش به ارباب بی کفن به زیبایی شهادتش بیش از پیش افزود ؛ تلاش کردم از زمین جابجایش کنم و به عقب بیاورمش ولی به دلیل صعب العبور بودن دامنه ارتفاع امکانش نبود بناچار به تنهایی به عقب برگشتم .
هنوز بارش انواع خمپاره ها ادامه داشت. به نیروهای دسته که رسیدم از من سراغ احمد را گرفتند و من شرح ماوقع را تعریف کردم و آدرس محل پیکر احمد را به آنها گفتم و چند نفر رفتند تا این شهید عزیز را انتقال دهند. پیکر مطهر احمد غفاری نوا 17 ساله را برادران تعاون رزمی به معراج شهدا انتقال دادند و بعد در امامزاده ابراهیم(ع) قم خاکسپاری گردید .

من هنوز پکر بودم هوا رفته رفته تاریک شد و دستور حرکت به سمت خط مقدم رسید و ما به سمت خط حرکت کردیم در تاریکی هوا وارد خط مقدم شدیم . اجساد شهدا در تاریکی شب انتقال داده می شد و درگیری پراکنده ای در خط با دشمن ادامه داشت من تیربار را روی خاکریز گذاشتم و دقت کردم دیدم از داخل خاکریز پای یک جنازه عراقی بیرون است .
فرمانده هان اعلام کردند به احتمال زیاد صبح دشمن پاتک می کند.
من نوار فشنگ ها را چک کردم و لوله یدک تیربار را آماده و تمیز کردم فرماندهان از ما می خواستند مواظب باشیم و نکند به خواب برویم . البته انفجار گاه و بیگاه توپ و خمپاره در اطراف ما خواب را از سرمان می پراند . دم دمای صبح در حال چرت زدن بودیم که ناگهان با صداهای وحشتناک شبیه زوزه های گرگ که همه دشت را پر کرده بود و فضای رعب و وحشت از جا پریدم فریاد الله اکبر و بزنیدشان از طول خط شنیده می شد . عراقی ها در 40 -50 متری به سمت ما در حال پیشروی بودند.

فریاد بلندی گفت تیربارچی چکار می کنی بزنشون دیگه من تیربار را به کار انداختم و شروع به شلیک کردم . قطار قطار فشنگ به سمت دشمن روانه می کردم هوا روشن تر شد و دید ما بهتر بود و من با تعویض لوله تیربار که سرخ و گداخته شده بود و نزدیک ذوب شدن با جابجایی لوله یدک مشغول شلیک بودم تا همه با هم موفق شدیم دشمن عقب نشینی کند.
خبر آمد انتهای خاکریز رزمنده ها چند اسیر گرفته بودند . یکی از عراقی ها در میان جنازه ها خودش را به مردن زده بود که اسماعیل که از نیروهای پایگاه یک بود و در دبیرستان همکلاسم بود یه لحظه دیده بود پلک زده ؛ خوب که دقت کرده دیده بود هیچ جراحتی نداشته تا لوله کلاشینکف را روی پیشانیش می گذارد مثل برق گرفته ها می پرد بالا و کلی باعث خنده های دوستان شده بود . از شنیدن این موضوع خوب که هوا روشن شد معلوم شد چند نفر شهید و مجروح شدند.

در حدود 200 متری مقابل ما در شیاری دیدیم عراقی ها چند تا از نیروهای لشکر 7 ولی عصر(عج) را که در دامنه ریشن بودند اسیر کرده اند و در حال انتقال به عقب جبهه بودند . از فرمانده گردان تقاضا کردیم گروهی بروند و نجاتشان بدهند ولی فرمانده مخالفت کرد و گفت ممکن است مواضع مان را از دست بدهیم ؛ اجازه دهید تا فرصت مناسب پدید آید .
اکنون تشنگی و گرسنگی امان مان را بریده بود البته به دلیل بی آبی و اینکه مجبور بودیم با سنگ طهارت کنیم خیلی مایل به خوردن نبودیم باران شدیدی شروع به بارش کرد از شب تا صبح می بارید و صدای شر شر باران و رعد و برق لحظه ای قطع نمی شد سنگر مثل استخر شده بود .

پیکر مطهر شهید سید حسین هاشمی

جنگ هم در این ساعات تعطیل گردید و هیچ سر و صدایی به گوش نمی رسید . خیلی زود همه جا تبدیل شد به گل و لای . وقتی صبح شد ابرها رفتند و خورشید شروع به گرم کردن مجدد زمین و ما شد . تمام لباس های ما که گل آلود بود خشک شد و عجیب این بود که گل ها روی لباس های ما به رنگ سرخ و رنگ خون در آمده بود و شاید بخاطر رنگ خاک این منطقه بود . راه رفتن در گل و لای به دلیل سنگینی پوتین ها در اثر چسبندگی گل ها بسیار سخت و نفس گیر بود.

شهید سید حسین هاشمی

آرامش در خط برقرار شد . نیروها بسیار خسته بودند و توانشان تحلیل رفته بود خط تثبیت شد و زمزمه جابجایی و تحویل خط به گردان دیگر شنیده می شد . یکی دو شب بعد آمدند اعلام کردند صبح آماده باشید جابجا می شوید . دم دمای صبح خط را تحویل گردان امام حسن (ع)دادیم و به سمت عقب جبهه حرکت کردیم و با دسترسی به جاده های ایجاد شده برای خود روها به ماشین های تویوتا لنکروز رسیدیم و سوار شدیم . مسیر برگشت متفاوت بود و ما به سمت پاوه استان کرمانشاه حرکت کردیم.

در بین راه در ناحیه کوهستانی بین دو کوه آبشار زیبایی بود که پس از استراحت مختصر در این مکان به سمت پاوه و از آنجا به کرمانشاه رفتیم . مقداری منتظر اتوبوس شدیم فرمانده گردان صحبت مختصری کرد و یاد شهدا را گرامی داشت و از همه تشکر کرد و عملیات گردان را موفقیت آمیز دانست و اعلام کرد ماموریت گردان مالک اشتر به پایان رسید و تمام نیروها پایانی دریافت نمایند .

جای شهدا خیلی خالی بود و سلحشوران هیچکدام دل و دماغی نداشتند و پس از ساعاتی اتوبوس ها آمدند و به سمت قم حرکت کردیم . در اتوبوس تا روی صندلی نشستیم از فرط خستگی سریع خوابم برد و وقتی چشمم را باز کردم نزدیکی های قم بودیم. و آنها که رفتند برنده هایی بودند که با شهادت پاداش خود را گرفتند.

اتوبوس وارد شهر قم شد و پس از گذشتن از چند خیابان در نزدیک حرم توقف کرد از اتوبوس پیاده شدیم سه چهار هفته ای بود هیچ نامه ای برای خانواده ام نفرستاده بودم و مطمئن بودم خیلی نگران شده اند . مردمی که ما را می دیدند با تعجب به ما نگاه می کردند چهره های سوخته ، موهای ژولیده و خاکی و لباس هایی که آثار گل و لای و خون رویش بود . سوار تاکسی شدیم و سر محله پیاده شدیم هنوز وارد محل نشده بودیم که اطرافمان را مردم محل گرفتند . همه با تعجب به من نگاه می کردند و باورشان نمی شد من زنده باشم آخه علی هوشنگی که جنازه اش آمده بود شایعه شده بود یکی دیگر از برادران شهدای محل تو عملیات والفجر ده شهید شده و همه فکر می کردند آن نفر من هستم .


با سلام وصلوات وارد محل شدیم مردم که ما را می دیدند خیلی خوشحال می شدند و من را می بوسیدند و خدا را شکر می کردند که سالم از جبهه برگشتم . شور و حالی در محل بپا شد من وارد کوچه مان شدم و همسایه ها همه از منازل خود خارج شده بودند.
همه با من حال و احوال می کردند تا رسیدم دم منزل هرچه زنگ زدم کسی در را باز نکرد . با خود گفتم یعنی چه اینا کجا هستن ؟

                           

مزار مطهر شهید سید حسین هاشمی در گلزار شهدای قم              سنگ یادبود شهید هاشمی در گلزار شهدای نراق

پس راه افتادم بسوی خانه خواهرم که چند کوچه آنطرف تر بود در بین راه دیدم خواهرم داره می آید سمت خونه ما . ظاهرا یکی رفته بود زوتر به خواهرم خبر داده بود که برادرت از جبهه برگشته . خواهرم مرا در آغوش گرفت و خیلی خوشحال شد ؛ اشک شوق و شادی در چشمانش حلقه زد .
سراغ پدر و مادر را گرفتم که گفت غلامعباس کریمی فرزند حسین(پسر دختر عمویم ) که تاریخ 26 اسفند 1366 در حلبچه عراق شهید شده برایش در الیگودرز مراسم گرفته اند و همگی رفته اند تا با خانواده ی شهید همدردی کنند .

سلحشوران شهر نراق از رزمنده دلاور حاج سید ابوالفضل هاشمی فرزند سید ماشاآلله کمال تشکر و قدردانی را می نماید . همواره پیروز باشی .


۷ نظر ۱۶ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۵۴
سلحشوران شهر نراق

از : سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سردشت – تدارکات
به : ستاد پشتیبانی جنگ شهرستان دلیجان – نراق

شماره : 3409/110/م10-و
تاریخ 16/4/1366
موضوع : اعلام وصول جنس

سلام علیکم
با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب و آرزوی پیروزی نهایی لشکریان توحید ؛ به استحضار می رساند چهار دستگاه تانکر ثابت با ظرفیت 2500 و 1500 لیتری اهدایی مردم همیشه در صحنه شهر نراق تحویل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سردشت گردید . والسلام

فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان سردشت
حاج داود عسگری از طرف حاج ناصر صفرزاده – 16/4/1366

۰ نظر ۱۱ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۰
سلحشوران شهر نراق

پدافندی عملیات محرم در پاسگاه شرهانی عراق مشرف به شهر زبیدات عراق – آذر 1361

علی اکبر کمره ای فرزند باقر – شهید علی رزاقی فرزند مصطفی – اکبر باقری نراقی فرزند حبیب الله – علی قجری فرزند فرج الله – عباس نصیری فرزند علی – احمد غریبی(طاهری نژاد) فرزند سلطانعلی – عباس(غلامعباس) کمالی فرزند رمضان – علیرضا پریشانی فرزند حسین – داود مظفری فرزند علی محمد – شهید مندعلی نباتی فرزند حسین – قاسم عظیمی فرزند حسن – محسن عبدلی فرزند حسین – علی محمد عظیمی فرزند امیدعلی

نراقی ها در شهر ساری استان مازندارن سال 1310 شمسی(85 سال قبل)

کودکان ایستاده از راست:
رضا نیکزاد نراقی فرزند علی – محمود نیکزاد نراقی فرزند علی – نصرت نیکزاد نراقی فرزند علی
مردان نشسته از راست :
عبدالله غفاری فرزند میرزا محمد تقی خان ابن حاج محمد ولی – میرزا محمود طبیب زاده فرزند میرزا عبدالباقی طبیب ابن میرزا حسن – علی نیکزاد نراقی فرزند محمدرضا

شهر نراق سال 1392

محمد فروغی فرزند عزیزالله – علی فروغی فرزند عزیزالله – امین فروغی فرزند عزیزالله – مرحوم علیرضا فروغی فرزند نصرالله – عزیزالله فروغی فرزند ابراهیم – مرحوم ولی الله فروغی فرزند ابراهیم – ....فروغی فرزند ولی الله – ....فروغی فرزند ولی الله

جشن ازدواج آقای علی اکبر غفاری فرزند یوسف در مدرسه فاضل نراقی شهر نراق – حدود سال 1335(60 سال پیش)

ایستاده از راست : علی اکبر غفاری فرزند یوسف – مرحوم شکرالله اکبری فرزند رضا – مرحوم ابراهیم عضایی فرزند ماشاءالله – یوسف عضایی فرزند ماشاءالله
نشسته از راست : خسرو اورمزدی خرمشاهی فرزند رستم اهل یزد ساکن نراق – حبیب الله فروغی فرزند ملا علی محمد ابن ملا ابوالقاسم – مرحوم قدرت الله عامری فرزند محمود اهل بَقَم اردستان اصفهان ساکن نراق

اولین خیابان کِشی اصلی در شهر نراق سال 1354 که بعد انقلاب به اسم امام خمینی نامگذاری گردید

از راست : مرحوم محمد رئوفی فرزند حبیب الله – علی محمد طهماسبی فرزند قاسم – مرحوم مسلم مرادی فرزند نصرالله – ناشناس – هدایت الله محمدی فرزند فتح الله – ناشناس – ناشناس – مرحوم علیرضا جعفری فرزند صادق – سلطانعلی جعفری فرزند محمد

شهر نراق سال ...

از راست : غلام عابدی فرزند رحمت الله - منوچهر توکلی فرزند علی محمد - مرحومه آغا بیگم السادات میرسلطانی فرزند.... - جمشید توکلی فرزند علی محمد - کودکان ناشناس


از راست : امید قجری فرزند مرتضی - حمید رضا نوری فرزند اکبر - مرحوم محمد مرادی فرزند مسلم - محمدرضا(محسن)ایزدی فرزند ابوالقاسم - مهدی رمضانی فرزند علیرضا


برج ایفل - پاریس فرانسه - سال 1359
 از راست : مرحوم سید احمد غفاری فرزند سید جعفر (.-1359) - مرحوم سید مهدی غفاری فرزند سید محمود


مسجد صاحب الزمان (حاج صغری) شهر نراق - سال 1390
از راست : مرحومه مرحومه خانم قجری فرزند حبیب - مرحومه خانم خدیجه حبیبی فرزند غلامحسین


شهر نراق - سال 1366

از راست : اسماعیل حبیبی فرزند اکبر - تقی آعلی فرزند اسماعیل - سید مهدی موسوی فرزند سید احمد - حسن ترابی فرزند فتح الله - سید عباس حسینی نژاد فرزند سید میرزا آقا


شهر نراق - سال 1364

از راست : هادی ایزدی فرزند عباس - مرحوم ابوالقاسم ایزدی فرزند حسین - مرحوم علیرضا صالحی فرزند رضا


اردوی بسیجیان شهر نراق به مشهد مقدس - سال 1382


شهر نراق - سال 1364

مرحوم اکبر اشرفی فرزندفرهاد - علیرضا اشرفی فرزند اکبر(کودک)


نمایی قدیمی از میدان شهر نراق - دی 1361

اعزام گروهی از جوانان بسیجی شهر نراق به جبهه های حق علیه باطل

مزرعه گنداب- شهر نراق - سال 1350

مرحومه فرخنده سلامتی فرزند ایمان خان همسر مرحوم حسین جعفری - غلامعلی جعفری فرزند حسین

حسین جعفری فرزند علی (کودک)


این عکسها گویای خاطرات قشنگ زندگی است .خاطراتی که هنوز با وجود گذشت سالها از آن  بوی تازگی و عطر خوش مهربانی می دهد . هنوز هم که هنوز است وقتی  آلبوم خاطرات آن روزگار را مرور می کنیم اشک شوق و لبخند دلنشین  دوستی با هم در می امیزند و ساعت ها وقتمان صرف مرور این خاطرات می شود.


خاطرات خوش گذشته را با هم ورق می زنیم تا.............



سلحشوران شهر نراق

۷ نظر ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۴
سلحشوران شهر نراق

هدایت به بالای

folder98 facebook