امدادگر والفجر4 جنازه اش ده سال بعد از شهادتش از جبهه پنجوین بازگشت
دوم شهریور 1345 در محله سر آسیاب دولاب تهران خیابان کرمان نوزادی چشم به جهان گشود و نام او را حمید رضا گذاشتند . آن روز هیچ کس تصور نمی کرد او مصداق روایت نبوی باشد که فرمودند :
شهید حمیدرضا عابدینی
وی اولین فرزند خانواده آقای علی اکبر عابدینی بود و خداوند مقدرات او را اینگونه رقم زده بود تا نامش در ردیف انسان های بزرگ بر تارک تاریخ بشر بدرخشد . آن هم در زمانی که بشر در تاریکی و ظلمت غفلت غوطه ور بود .
مرداد ماه سال 1360 برای اولین بار به عنوان امدادگر راهی جبهه شد وحدود دو ماه فعالیت داشت . پس از بازگشت در مدرسه ثبت نام کرد لیکن فقط یک ماه تحصیل کرد و به فرمان رهبرش امام خمینی(ره) مجددا آهنگ جبهه نمود .
این مسیر الی الله ادامه یافت تا اینکه سرانجام مخاطب فارجعی الی ربک یار قرار گرفت و تاریخ 15/8/1362 بود که ملائکه مامور شدند تا این بسیجی 17 ساله را در کنار شهدا به عنوان شاهد همیشه تاریخ جای دهند .
اما از آنجا که خداوند سرنوشت ها را گوناگون رقم زده ؛ برای او اینگونه پسندید که پیکر مطهرش پس از 10 سال در منطقه عملیاتی والفجر 4 درجبهه پنجوین عراق باقی بماند و تاریخ 23/10/1372 بسان کبوترهای مهاجر از شهر عشق به زادگاهش کوچ کند .
پیکر پاک و مطهرش بر روی دستان خانواده و مردم شهید پرور تشیع گردید و در قطعه 28 ردیف 8 شماره 1 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) میزبان زائران عاشق گردید .
مادر شهید حاجیه خانم انسیه عبداللهی فرزند رضا و پدرش حاج علی اکبر عابدینی فرزند رحمت الله هر دو اهل شهر نراق می باشند . پدر این شهید بزرگوار فوت نموده و در بهشت زهرا(س)تهران به خاک سپرده شد .
بازخوانی
یک فقره نامه ای که شهید حمیدرضا عابدینی از جبهه های نور علیه باطل برای
خاله اش سرکار خانم زهرا عبداللهی ارسال نموده است :
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
با درود به رهبر کبیر انقلاب ؛ امام امت خمینی کبیر و با سلام بر تمامی خدمتگزاران دین و قرآن .
با
عرض سلام و سلامتی خدمت خاله مهربان و گرامیم . امیدوارم که حالتان خوب
باشد و ناراحتی نداشته باشید و در پناه خداوند تبارک و تعالی زندگی را به
خوبی و خوشی بگذرانید .
خاله جان امروز صبح امیر نسترن آمد اطاق ما و نامه ات را به دستم داد و گفت ببین سلام من را به خانه مان رسانده است ؟
الان که دارم این نامه را برایت می نویسم نزدیک ظهر است . خوب خاله حال محمود آقا چطور است؟ از قول من سلامش برسان . حال همگی ما(رزمنده ها)در اینجا خوب است ولی یه کمی حوصله مان سر رفته . امیدوارم که به زودی زود به جبهه ها(از پادگان به خط مقدم) برویم .
موقعی که نامه ات آمد من داشتم کوله پشتی خود را که از باند ؛ گاز ؛ قیچی ؛ شریان بند ؛ پَت جنگی و غیره جمع و جور می کردم .
خاله
دیشب قبل از نماز عشاء حجت الاسلام قرائتی(محسن) آمد جبهه و سخنرانی کرد .
ما دیروز رفتیم حرم دانیال نبی در شهر شوش و دوباره به پادگان برگشتیم .
برای سلامتی امام صلوات
بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار
امدادگر رزمنده حمید رضا عابدینی 10/11/1361
با
تشکر از حاجیه خانم زهرا عبدالهی فرزند رضا خواهر شهید علی اصغر عبدالهی و
خاله شهیدان حمید رضا عابدینی فرزند علی اکبر و سید بهرام موسوی فرزند سید محمود اهل شهر نراق 4/9/1392