سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

شهر نراق زادگاه علامه ملا محمد مهدی نراقی و ملا احمد نراقی (فاضلین نراقی)
بیش از 100 نفر از مشاهیر نامدار دارای جمعیت سه هزار نفره در مقطع 8 سال دفاع مقدس دارای 180 رزمنده بوده و علاوه بر آن 8 آزاده و 100 جانباز(مجروح)و 80 شهید تقدیم آرمان های میهن اسلامی نموده است.


بایـگـانی
آخـریـن مـطـالـب

غم فراق تو در باورم نمی گنجد

... انقلابی بودند و بر علیه رژیم ستم شاهی مبارزه کرده و با رهبرشان امام خمینی پیروز شده بودند . همدلی در اوج خود بود . مهر ماه 1358 در دبیرستان رای گیری شد . مسئول کتابخانه عباس باقری گردید . ولی مسئولیت برای آنان معنی نمی داد . چون یک صدا بودند و یک نفس . کتاب های قدیمی برچیده شد و کتاب های جدید با اندیشه اسلامی و تربیتی و مورد پسند جوانان در قفسه ها چیده شد . عضو گیری کردند .

افتخار دانش آموزان این بود وارد کتابخانه دبیرستان حاج عباس معصومی شوند تا چهره متبسم و مطالعاتی سید غلامرضا باشی را ببینند . دقایقی با عباس باقری صحبت کنند تا از وضعیت روز سیاست آگاهی پیدا نمایند . ابوالفضل بیابانگرد و ... خودشان مثل کتاب بودند . بهانه ای بود تا دانش آموز وارد کتابخانه شود تا با این چهره های ارزشمند و تاریخ ساز گپی زده و آنگاه کتابی را برای مطالعه تحویل بگیرد .
انجمن اسلامی تشکیل شد باز همین عده و به اضافه چهره های محبوب و ذی نفوذی همچون عباس رمضانی - قاسم جعفری - عبدالله محمودی- محمد رضا بخشی - و محمد رضا رمضانی و ...

مدت ها بسیجی بودند و لیکن مقر بسیجشان را در 10 مرداد 1360 در قبرستان متروکه و درمانگاه بلااستفاده صفایی راه اندازی نمودند . موسسین به گروه بیست نفره مشهورند . همین ها که زجر کشیدگان و غصه خوران شهر بودند . اغراق نیست اگر عنوان شود مدرسه عشق و زندگی آنها ابتدا بسیج طیبه و بعد منزل بود . جنگ مجال نداد ، تا انتهای سال ۱۳۶۰ شهر نراق پنج شهید تقدیم نموده بود . اسامی آنان :

محمدعلی قجری اولین شهید نراق و استان مرکزی

احمد ابراهیمی دومین شهید و اولین شهید سرباز نراق

محمدرضا پورصادقی سرباز فداکار تیپ هوابرد که پیکرش با تاخیر آمد

اسدالله خسروی اولین شهید پایگاه بسیج شهر نراق

و علی اصغر مهدوی سرباز بی مزاری که جنازه اش از ارتفاعات شیاکوه گیلانغرب باز نگشت .


باید به جهاد اصغر می رفتند . در سر افکاری بلندی داشتند که از جمله مهمترین آنها فعالیت فرهنگی و ورود جوانان شهر به دانشگاه و طی نمودن مدارج عالی بود . چون بسیاری از آنها نخبه های تحصیل بودند. سفارش به تحصیل شده بودند و می بایست بقیه را در این راه رهنمون می شدند .

سال آخر دبیرستان در سال ۱۳۶۰ دو نوبت به جبهه های انرژی اتمی و دارخوین رفتند و آمدند تا سرانجام در فتح المبین گلزار شهدا با خون چهار نفر از بهترین بندگان خدا خضاب گردید و فتح بابی شد تا این گلزار با شهیدان بلند مرتبه سید غلامرضا باشی ، عبدالله محمودی ،ابوالفضل بیابان گرد و مهدی عباسی راه اندازی شود .
از پدران و مادران بپرسید نراق غوغایی بود . هر خانه ای پرچم عزا . چهار شهید سه اسیر و بقیه زخمی ... وضعیت شهر از عید نوروز خارج شد . مسابقه فوتبال به هم خورد . مراسم سیزده بدر آصف آباد برای همدلی با خانواده شهدا در گلزار شهدا برگزار گردید . شهر یکصدا یک فریاد داشتند و مردم یک نوا شده بودند . هر کَس هر کاری از دستش بر می آمد برای خانواده شهدا ، اسرا و مجروحین فتح المبین انجام می داد .

راه آغاز شده بود .بیت المقدس سه تازه داماد دیگر به جمع گلزاریان اضافه نمود و غلامرضا قجری و علیرضا قجری و محمد رضا رمضانی بر سر دستان مردمان پاک طینت شهر نراق آوازه تاریخ گشتند .غلامرضا قجری مرد عشق و پارسایی بود و نگاهش عبادت .علیرضا قجری از زمره شجاعان روزگار و هدفش رضایت باریتعالی بود .محمدرضا رمضانی تهذیب نفس از فضایل روزمره او بود . عشق در سر و تبسم بر چهره داشت .
دیری نپائید رمضان آمد و جمع دبیرستانی ها کم کم به گرد یکدیگر جمع می شدند و این بار محمد رضا بخشی و عباس رمضانی جاودانه تاریخ و شهرمان نراق شدند . از کودکی در یک محل با هم بزرگ شدند . یار هم بودنند و غمخوار یکدیگر . مدرسه ؛ مسجد ؛ بسیج ؛ جبهه و... در کنار هم بودنند . فاصله شهادتشان کمتر از دو هفته به طول انجامید.
آقای غلام محمد ابوالحسنی نامه ای از عباس رمضانی یکروز قبل از شهادتش ارائه داد که چقدر در فراغ محمدرضا بخشی و دوستان شهیدش می سوخته و آزرده خاطر بوده است .

http://bayanbox.ir/view/8242822619652232774/%D8%BA-25.jpg

مسیرادامه یافت واعزام جوانان بسیجی شهرنراق نه تنها کم نشد و لیکن روز افزون گردید . عملیات مسلم ابن عقیل در سومار کرمانشاه پیروزی های چشمگیری دردفاع مقدس برجای گذاشت و باز سهم شهر نراق غلامعباس علی آقایی یکی از دلاور مردان ارتش جمهوری اسلامی را به جمع گلزاریان افزود . از او تاکنون درست و حسابی ننوشته اند ولی بی شک پهلوانی بوده است. وصیتنامه اش مملو از درس میباشد .
آه که چه سخت است نوشتن این مطالب . اگر کسی در نوشتن و مطالعه آن فغان و فریاد نزد به قلب خود رجوع کند . محرم نیز فرا رسید و کاظم محمودی و مظاهر لطفی شهر و منطقه را متحول نمودند. در عملیات محرم هر دو فرمانده بودند . مظاهر فرمانده دسته و کاظم جانشین گردان . حماسه هایشان سینه به سینه نقل می گردد . بی غل و غش بودند .علاقه داشتند خدمتگزار مردم باشند . هر دو بر علیه رژیم ستم شاهی پهلوی فعالیت داشتند و از زمره انقلابیون بودند ..

https://bayanbox.ir/view/1733866869104748951/1-72.jpg

آیا تا کنون از خود پرسیده اید چه زمان دشواری بر این پدران و مادران و اعضای خانواده می گذشته است . آنگاه که نراق در سطح کل منطقه به نسبت جمعیت بالاترین رزمنده بسیجی را در جبهه داشته است . تا کنون اندیشیده ایم داغ دو جوان رعنا و تازه داماد محمودی ها(عبدالله و کاظم ) با فاصله هفت ماه چقدر دشوار است . تاریخ نمونه صبر و شکیبایی این نمونه خانواده ها را کمتر به ثبت رسانده است .
محرم هنوز ادامه داشت و اربعین حسینی فرا رسید و دو روز پس از اربعین سال ۱۳۶۱ روز چهارشنبه ساعت 19 بود و رزمنده ها در سنگری در حال دعای توسل بودند و خبر آمد که جبهه پاسگاه شرهانی مشرف بر شهر زبیدات عراق دو نفر اهل نراق به شهادت رسیده اند که بهت مردم و تاریخ شده است .
مُندعلی نباتی حبیب ابن مظاهر شهدا و علی رزاقی جوان رعنای ۱۶ ساله که هنوز مو در صورتش نروئیده بود .
حال تصور کنید یکماه از گلگون کفنان قبلی گذشته است . دو گلگون کفن دیگر با یک خمپاره . در یک سنگر . آخر شما چه سنخیت و نسبتی با یکدیگر داشته اید ؟ آیا از قبل یکدیگر رامی شناختید که اکنون با هم عروج کرده اید؟ نمی شود مطلبی عنوان کرد و مقایسه ای را عمومی کرد ولی بهتر است ساعاتی در گلزار سیر کرد وآفاق و انفس الهی در فلسفه این دو مهاجر را درک کرد .

اگر بدانی مصطفی طالبی چه شخصی بود.یتیم بود و سرپرست خانواده. مرغداری حاج علیرضا عابدی گواه دست های پینه بسته اوست. سختی کارگری در کوره پزخانه ها و... و تحصیل زیبا در مدرسه کوهی ازتحمل را در او ایجاد نمود و به سخت کوشی مشهور بود . یا کار و یا تحصیل . بسیجی بود و با بسیجان به جبهه رفت و در محمدیه دارخوین از ناحیه چشم زخمی شد . برای خدمت سربازی به ارتش رفت و در والفجر یک در زبیدات عراق جاودانه شد .

بهمن 1364 و عملیات والفجر هشت و فتح بندر فاو عراق در محدوده کارخانه نمک . این جنازه جوان هفده ساله از چه پدر و مادری است که غریبانه عروج نموده و به خدا رسیده است . در دل تاریک شب که خفاشان در کمین هستند کبریت را روشن می کنیم خدایا چه می بینم . این صورت نورانی و معصوم محمدعلی نوری است . جوان دوست داشتنی و متبسم . چاره چیست بر بالین او بمانیم و گریه کنیم که نه در انتهای وصیت نامه اش نوشته چون جوان بودم برای علی اکبر امام حسین گریه کنید . پس صلاح است راه ثواب او را ادامه دهیم .

سال ۱۳۶۴ مقر لشکر 17 علی ابن ابیطالب(ع) در انرژی اتمی جاده اهواز - آبادان سخت بمباران شد و در هنگامه دیگر شهیدی با راکت هواپیما پرواز کرد و جنازه حسین قجری را آوردند . او هم گل نشگفته بود . سرباز وظیفه سپاه بود که برای حفظ سغور مرزهای وطن اسلامی اش لباس رزم بر تن کرده بود .
پس از سید غلامرضا باشی این بار نوبت دومین شهید سیّد نراق بود ، سیدحسن جوادی . مال این دنیا نبود و به چهره اش که می نگریستی مشخص بود که نور بالا می زند روزهای نوروز ۱۳۶۵ خداوند سپری شد که سیّد در شهر اهواز دعوت حق را لبیک گفت .
چهار روز بعدش طلبه ای دیگر از شهر به نام حسن کرباسی در آغوش خاک گلزار فرود آمد . این دومین طلبه شهید شهر بعد از محمدرضا رمضانی بود .معصومیت چهره اش و بانک های اذان مسجد جامع اش چه حکایت های ناگفته ای را رقم زد .

 زمان ، دی ۱۳۶۵ را نشانه گرفت ! آه آه در شهر نراق فتح المبین دیگر در راه است و انکار دوباره چهار گل سرخ و چهار پَرکشیده از دنیا را می آورند . بروم کمی جلوتر ببینم چه خبر است . این که غلامرضا یوسفی فرزند عباس است . این یکی هم غلامرضا یوسفی فرزند نوروز است . مواظبت کنم آن دو را با هم اشتباه نکنم . این تاریخ چگونه تفاوت رشادت های آنها را می نویسد که من بفهمم و درکش کنم . وای چه جوانانی ؟ چه سلحشورانی ؟ چه دست هایی جرات می کند این گل های یاس نشگفته را به خاک سرد تاریخ بسپارد .نگرانم که اسلحه های آنها و اندیشه هایشان بر زمین بماند . نه انکار اعزام ها دیگر در راه است و جوانان پیشانی بندهای سبز و قرمز را بر پیشانی بسته اند .
وای وای وای این طرف چه خبر است این قاسم جعفری من است . فرمانده دلاور دسته است . من دیگر تاب تحمل فراق ندارم . من طاقتم به سر آمده . زانوهایم سست شده و دیگر نمی توانم روی پاهایم بایستم . جگرم می سوزد و قلبم درد گرفته است . کاش این یکی را دیگر خدا بر من منت می گذاشت و نمی برد . چون او آیینه تمام دوستان شهیدمان بود .

این دو نفر کیستند که نالان تر از من هستند و بر سر و سینه می کوبند . در آغوشم که قرار می گیرند متوجه می شوم برادرش کاظم جعفری و برادر همسرش سید مرتضی بابایی هستند . آن ها گفتند شب هنگام کربلای پنج بود . نماز مغرب و عشا با تیمم و با پوتین و لباس رزم و به صورت نشسته در پیشگاه خداوند با صفا و لذت بخش گذشت .حرکت به سمت دشمن آغاز گردیده و خمپاره ای فرود آمد و قاسم در دم به آرزویش رسید . سید مرتضی جنازه را از جاده به کنار خاکریز می برد . کاظم مطلع شده و صبر پیشه می کند اما هر چه که باشد برادر است . داغ برادر کمر شکن است . انکار ساعاتی بیشتر نگذشته است که عکس دخترش سمانه را از جیبش بیرون آورده و او را بوسید و به من فهماند که اگر داشتن دختر ؛عزیز است ولیکن وطن اسلامی و مکتب نیاز به فداکاری دارد . حسین زمان بانک هل من ناصر ینصرنی سر داده است باید لبیک گفت .
دوستان ؛ قاسم رشید است و شاید در تابوت جا نشود . زود باشید مادرش منتظر است سر قبر تا حماسه بیافریند . بگذار ببینم پدرش حاج ابراهیم زیر لب چه می گوید که اثری از گریه از وی مشاهده نمی شود ؟ آهان ! دائم ذکر می گوید و شکرگزار خداوند است. قاسم رشیدم ، عزیز برادر ؛ من هم در فراق تو چاره ای جز گریه ندارم شاید آرام گیرم .

آه آه این بدن بی سر ؛ دیگر ازکیست ؟ بروم بر بالینش . این که غیاث عابدی خودمان است. آیا می شود لختی این بدن را در آغوش بگیرم . آخر سر را انتخاب کنم یا بدن تیر و ترکش خورده را ؟ رو به تاریخ کنم و فریاد برآورم که چرا نمی نویسی که یاران خمینی برای اعتلای راهشان سر از بدنشان جدا شد . غیاث جان آیا بسیجیان از تو فیلمی ساخته اند و یا از تو مطلبی برای عبرت تاریخ نوشته اند . آیا نوشته اند که با دارا بودن شش فرزند مسیر الی الله را اینگونه پیمودی ؟
انگار تاریخ شهر کوچک نراق تمامی ندارد و فرشتگان سه هفته بعد سرباز دیگری از وطن را به آسمان ها بردند . نوبت غلامرضا حسینی است . اکثر ما با فقر بزرگ شده ایم ولی این فرد استثناتر بود . پدر شریفش و مادر محترمش چه سختی هایی برای تربیتش انجام دادند . غلامرضا و خانواده زحمت ها کشیدند تا سربلند باشند و با عزت بمیرند .

و اما جعفر کمره ای . از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲ خدمت سربازی در لشکر ۷۷ خراسان بود . و یکبار از ناحیه دست در مقطع آزاد سازی خرمشهر مجروح می گردد . بعد به عضویت سپاه پاسداران در می آید .
سلطان منطقه سردشت لقب اوست .مرد سختی ها . سفت و محکم در مقابل دشمن داخلی و آرام در مقابل دوست .کوه و دشتی نبود که زیر پایش در منطقه سردشت پیموده نشده باشد .  چشمان تیز بینش دشمن زبون کومله و دمکرات را به خوبی می دید . کمینگاه های دشمن را می شناخت.
در عین حال دلش می سوخت که چرا این جوانان فریب خورده اند و راضی به خودمختاری کردستان و قطعه کردن وطن خوبمان ایران می باشند .تلاش می کرد هدایت شوند ولی اگر کسی تعدی می کرد سرسختانه مبارزه می کرد .
پیشنهاد داشتن مسئولیت به او دادند او نمی پذیرفت ولی همه جا حضور داشت . فعالیت هایش را به رایگان در خدمت نظام قرار داده و ادعایی نداشت .تیم های عملیاتی بدون حضور او روحیه بخش نبود .بسیاری از دوستانش پیشمرگان کرد مسلمان و برادران اهل سنت بودند . ترسی نداشت چون به راهش اطمینان داشت . عقبه دشمن را ملاحظه می کرد که تار عنکبوتی بیش نیستند و آینده ای ندارند .

همیشه آماده بود . یاد می آوری آن جوراب های پشمینه که به دور پاهایت محکم می بستی که در کوه های برفی و به هنگام تعقیب دشمن در کولاک و سرما سست نگردد .کمرت همیشه بسته بود و لباس های رزمت همیشه پوشیده. فقط نیاز بود لحظه ای کلاشینکفت را بر روی دوشت بیاندازی و حرکت را آغاز کنی . به همه جا به میرآباد- نلاس - کانی زرد – وَرده – بُلفت و دوپازا - قاسم رش-کیله –کرژال - ربط - شلماش و... هر جایی که هیچ کَس نمی رود . حتی شمال عراق
مهر ۱۳۶۵ عملیات مشترک سپاه و یکتی بر علیه مواضع دولت عراق چه جانفشانی ها داشته ای . در آنجا مجروح گشته ای و در سلیمانیه مداوا شده ای. جعفر جان کسی نرفت دوستانت را پیدا کند و از زبان آنها رشادت ها و سلحشوری هایت در منطقه سلیمانیه ؛ کرکوک؛ و ... عراق را پرس و جو کند . هنوز هم دیر نشده چند نفری از آن جمع باقی است .مطمئن هستم پیشمرگان اتحادیه میهنی کردستان عراق موسوم به یکتی هم در کردستان عراق از شجاعت های تو مبهوت بوده اند .

دوستان هم رزم در سردشت یادتان هست پیامی به کردستان عراق ارسال شد که چون جعفر نامزد دارد برای او مرخصی اجباری بگیرید تا کمی بیاساید .
نیروهای کومله و دمکرات خسته فعالیت امثال شما شده است.اذعان به رشادت های شماها دارد .
ولی راهی است که خودت انتخاب کرده ای .شب است و بهتر دیدی از سید عباس باشی خداحافظی کنی. ظاهرا او آخرین نفری است که دیده ای ؟ نکند که فردا باز نگردی ؟ توکل بر خدا
امروز یازدهم اردی بهشت ۱۳۶۶ است . ماموریت روی خط صفر مرزی ایران و عراق در روستای گوره شیر از توابع سردشت . نیروهای حزب منحله دمکرات کردستان آنجا ناامنی ایجاد کرده است. مرحله اول چه زیبا پیروز شدید . دوستان پیشمرگ مسلمان مگر زمان پیغمبر را فراموش کرده اید چرا محل های استقرارتان را ترک و به جمع آوری غنایم می پردازید. دشمن بفهمد دخلمان را می آورد. انکار نفرات آخر دشمن زبون در حال فرار صحنه را دیده و به سرعت به فرمانده هیز (گردان) ماجرا را اطلاع می دهد. او با زیرکی از پشت روستا با سازماندهی مجدد می تازد .جنگ پارتیزانی در مناطق کوهستانی شرایط ویژه ای دارد. سنگر نداشته باشی از پای در می آیی .

دشمنان نزدیک و نزدیکتر شده و حلقه محاصره تنگ می شود. مکان جعفر کمره ای برای فرار باز است ولی او نراقی و افکار حسینی دارد . می ماند و مبارزه می کند .چند نفر را از اسارت شدن نجات می دهد . قوتی به نیروهای خودی می دهد. اما نابرابری وجود دارد و اشرافیت جنگی سخت می گردد . جنگ تن به تن آغاز می شود و باز غلبه بر دشمن امکان پذیر نمی گردد و تا جایی که جعفر و دوستانش مجروح می شوند توان وی برای مبارزه پایین می آید تا جایی که محاصره تمام می شود و به شهادت می رسد .
صادق کلهر زودتر شناخته می شود . دمکرات ها مدعی می شوند که این فرد به خلق کرد در منطقه سردشت ظلم می کرده است. بر این اساس پیکرش بیشتر مورد اذیت و آزار قرار می گیرد . جعفر اما مبارز بوده ولی تجزیه طلبان ادعا دارند او به مردم کرد ظلمی نکرده ولی استقامت بالایی داشته و دمکرات ها همیشه از این افراد عصبانی هستند. بنابراین او نیزاز نظر دمکرات های نادان ، مجرم است که برای امنیت کشورش فعالیت داشته و باید شکنجه و اذیت شود . آمده ایم که اینگونه بمیریم .
بگذار ببینم چند نفر شهید شده اند ؟ یک ؛ دو ؛سه ....هجده نفرند .

آی دمکرات ها حالا که برای چند روز دنیا و زرق و برق آن پیروز شده اید چرا دیگر به جنازه ها اذیت و آزار می رسانید . اینها که به خانواده اشان وصیت کرده اند که اگر جنازه ای از ما نیامد در گلزار شهدای نراق یادبودی برای خالی کردن عقده های تنهایتان درست کنید تا آرام گیرید .
آی واسطه های به دشمن نزدیک. آیا این پول ها بسنده نمی کند . اکنون چند روزیست که امروز و فردا می کنید تا جنازه ها را به سردشت انتقال دهید . آنچنان راهی هم تا مرز نیست .
بنازم به جوانمردی و پی گیری سلحشوران شهر نراق که عزم را جزم کرده اند . روز بعد جنازه به سردشت و بعد به زادگاه جعفر در شهر نراق منتقل می گردد.
رادیوی حزب منحله دمکرات کردستان با شادی خبر کشته شدن عده ای از پاسداران و پیشمرگان کرد مسلمان را اعلام می کنند. رادیو بی بی سی انگلستان نیز عین خبر را پخش می کند. مرد ساده اما سیاست باز نراق بسیجی مرحوم مسلم مرادی این خبر را دریافت می کند که هجده نفر به اسامی ... و جعفر کمره ای یکی از جنگجویان گردان نبی اکرم(ص) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سردشت به دست اعضای حزب دمکرات کشته شده اند .

و باز مسیر ادامه یافت...
حجت الله ایزدی عروج نمود . بی ریا و بی تکبر . با کوله باری از دانش و اندوخته . اطلاعات و عملیات جنگ ؛ حرفه هر کسی نیست که بتواند از عهده اش بر آید . نترس و شجاع ولی زیرک و باهوش . آنسوی سنگر دشمن را نشانه می گرفت . اخلاص او زبانزد دوستان بوده و هست .
حجت جان چه وصیت نامه ای نوشته ای ؟ نوزده آیه از قرآن مجید ذکر کرده ای بی آنکه یک سفارش دنیوی داشته باشی . یعنی ما با قرآن و معانی آن مانوس باشیم که واجب تر از وصیت است . عملیات والفجر ده در حلبچه عراق تو را در آغوش گرفت و 22 اسفند 1366 جاودانه شدی .

جنگ در حال پایان است و قدرت الله کمره ای همچنان در حال مبارزه است.بارها در جبهه ها حضور داشته و اثرات شیمیایی در بدن دارد . و تجربیات فراوانی کسب نموده است . بی سیم و مخابرات و ملزومات آن از وی شخصیتی ساخته که شهرستان اراک مرکز استان مرکزی ایشان را جزء مفاخر تاریخ به ثبت رسانده است. کوشا و پر تلاش و خستگی ناپذیر . اغلب در زنده ماندنت لقب شهید زنده خطاب می شدی چون متعلق به این دنیا نبودی تا سرانجام تاریخ 4 خرداد 1367 فرا رسید و شلمچه آخرین شهید جنگ عراق بر علیه ایران را به به نراق فرستاد تا در گلزار معطر شهدا دفن و به تاریخ افتخارات این مرز و بوم افزوده شود . پس از رفتن تو جنگ عراق و ایران نیز به پایان رسید . زینبت آرزوهایت را برآورده کرده و آسوده خاطر باش که پیروز شدید .


جنگ به آن سوی مرزها کشیده شد و افغانی های ارزشمند ساکن نراق نیز در تیپ فاطمیون به کشور سوریه اعزام شدند و نبرد سنگین بر علیه داعش را ادامه دادند . یکی از این فتوت مردان محمد براتی فرزند امام علی است . او متولد 1362 در تلخاب افغانستان بود که تاریخ 22 آبان 1396 در جبهه المیادین استان دیرالزور سوریه در مصاف با ددمنشان داعش به شهادت رسید و در گلزار شهدای شهر نراق آرمیده شد .

دوستان همراه آیا درب باغ شهادت بسته شده است ؟
و آیا کسی در نوبت قرار دارد ؟
آیا همچنان این دعا ورد زبانمان هست؟
اللهم الرزقنا التوفیق الشهاده فی سبیله


۹۹/۰۳/۲۶
سلحشوران شهر نراق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

هدایت به بالای

folder98 facebook