سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

شهر نراق زادگاه علامه ملا محمد مهدی نراقی و ملا احمد نراقی (فاضلین نراقی)
بیش از 100 نفر از مشاهیر نامدار دارای جمعیت سه هزار نفره در مقطع 8 سال دفاع مقدس دارای 180 رزمنده بوده و علاوه بر آن 8 آزاده و 100 جانباز(مجروح)و 80 شهید تقدیم آرمان های میهن اسلامی نموده است.


بایـگـانی
آخـریـن مـطـالـب

۱۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است


 

 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/xfhjfhjchj.jpg

 

 

 

در طول جنگ هشت ساله عراق علیه ایران رزمندگان زیادی از شهر نراق به جبهه ها اعزام می شدند و تعدادی از آنها مجروح و پس از بهبودی نسبی در بیمارستان های مختلف کشور به زادگاهشان نراق بازگشته تا دوران نقاهت خود را بگذارنند . اینجانب نیز بر حسب انسان دوستی و اینکه خدمتی کرده باشم در ویزیت نمودن و تعویض پانسمان و خدمات پزشکی دیگر انجام وظیفه می نمودم . حتی بعضا به جهت ضایعه ای که بسیجیان در مجروحیت داشتند و توان حضور در درمانگاه را نداشتند به منزل آنان می رفتم و در درمان آنها اقدام می کردم.

این افراد مخلص جانشان را برای میهن اسلامی و ارزش های الهی کف دست گذاشته بودند و بعضی از آنها دو تا سه مرتبه مجروح شده بودند . عده ای از بهترین دوستانشان نیز به شهادت رسیده بودند . اغلب به من می گفتند سید ، کاش من هم شهید می شدم و شما هم از دست ما راحت میشدید.

 




سید تقی حسینی فرزند سیدرضا تکنسین دارویی درمانگاه شنتیایی شهر نراق  1390/02/16

۰ نظر ۳۰ بهمن ۹۰ ، ۱۹:۰۵
سلحشوران شهر نراق


 

مقاله ای که پیش رو دارید در دومین نشست رزمندگان دفاع مقدس شهر نراق  در تاریخ 21/11/1390 قرائت گردید . پیشکش به خانواده های معظم شهیدان نراق که رو سفیدند .

 

غم فراق تو در باورم نمی گنجد

... انقلابی بودند و بر علیه رژیم ستم شاهی مبارزه کرده و با رهبرشان امام خمینی پیروز شده بودند . همدلی در اوج خود بود . مهر ماه 1358 در دبیرستان رای گیری شد . مسئول کتابخانه عباس باقری گردید . ولی مسئولیت برای آنان معنی نمی داد . چون یک صدا بودند و یک نفس . کتاب های قدیمی برچیده شد و کتاب های جدید با اندیشه اسلامی و تربیتی و مورد پسند جوانان در قفسه ها چیده شد . عضو گیری کردند . افتخار دانش آموزان این بود وارد کتابخانه دبیرستان حاج عباس معصومی شوند تا چهره متبسم و مطالعاتی سید غلامرضا باشی را ببینند . دقایقی با عباس باقری صحبت کنند تا از وضعیت روز سیاست آگاهی پیدا نمایند . ابوالفضل بیابانگرد و ... خودشان مثل کتاب بودند . بهانه ای بود تا دانش آموز وارد کتابخانه شود تا با این چهره های ارزشمند و تاریخ ساز گپی زده و آنگاه کتابی را برای مطالعه تحویل بگیرد .

انجمن اسلامی تشکیل شد باز همین عده و به اضافه چهره های محبوب و ذی نفوذی همچون عباس رمضانی - قاسم جعفری - عبدالله محمودی- محمد رضا بخشی - و محمد رضا رمضانی و ...

مدت ها بسیجی بودند و لیکن مقر بسیجشان را در مرداد 1360 در   قبرستان متروکه و درمانگاه صفایی راه اندازی نمودند . موسسین به گروه هجده نفر مشهورند . همین ها که زجر کشیدگان و غصه خوران شهر بودند  . اغراق نیست اگر عنوان شود مدرسه عشق و زندگی آنها ابتدا بسیج طیبه بود و بعد منزل .

جنگ مجال نداد .تا  انتهای سال ۱۳۶۰ شهر نراق پنج شهید تقدیم نموده بود .  به اسامی :

محمدعلی قجری اولین شهید نراق و استان مرکزی

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_ghajari1.gif

احمد ابراهیمی دومین شهید و اولین شهید سرباز نراق

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_ebrahimi.gif

محمدرضا  پورصادقی سرباز فداکار تیپ هوابرد که جنازه اش با تاخیر آمد

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_poorsadeghi.gif

اسدالله خسروی اولین شهید پایگاه بسیج شهر نراق

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_khosravi.gif

و علی اصغر مهدوی سرباز بی مزاری که جنازه اش از ارتفاعات شیاکوه گیلانغرب باز نگشت .

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_mahdavi.gif

 

 باید  به جهاد اصغر می رفتند . در سر افکاری بلندی داشتند که از جمله مهمترین آنها فعالیت فرهنگی و ورود جوانان شهر به دانشگاه و طی نمودن مدارج عالی بود . چون بسیاری از آنها نخبه های تحصیل بودند. سفارش به تحصیل شده بودند و می بایست بقیه را در این راه رهنمون می شدند .

سال آخر دبیرستان در سال ۱۳۶۰ دو نوبت به جبهه های انرزی اتمی و دارخوین رفتند و آمدند تا سرانجام در فتح المبین  گلزار شهدا با خون چهار نفر از بهترین بندگان خدا  خضاب گردید و فتح بابی شد تا این گلزار با شهیدان بلند مرتبه  سید غلامرضا باشی ، عبدالله محمودی ،ابوالفضل بیابانگرد و مهدی عباسی راه اندازی شود .

 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_bashi.gif            http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_mahmoodi1.gif              http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_baiabangard.gif

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/zxfgzxd.jpg

 

از پدران و مادرانتان بپرسید . نراق غوغایی بود .  هر خانه ای پرچم عزا . چهار شهید سه اسیر و بقیه زخمی ... وضعیت شهر از عید نوروز خارج شد . مسابقه فوتبال به هم خورد . مراسم سیزده بدر آصف آباد برای همدلی با خانواده شهدا باشی، محمودی ، بیابانگرد و عباسی در گلزار شهدا برگزار گردید .

شهر یکصدا یک فریاد داشتند و  مردم یک نوا شده بودند . هر کس هر کاری از دستش بر می آمد برای خانواده شهدا ، اسرا و مجروحین فتح المبین انجام می داد .

راه آغاز شده بود .بیت المقدس سه تازه داماد دیگر به جمع گلزاریان اضافه نمود و غلامرضا قجری و علیرضا قجری و محمد رضا رمضانی بر سر دستان مردمان پاک طینت شهر نراق آوازه تاریخ گشتند .غلامرضا قجری مرد عشق و پارسایی بود و نگاهش عبادت .علیرضا قجری از زمره شجاعان روزگار و هدفش رضایت باریتعالی بود .محمدرضا رمضانی تهذیب نفس از فضایل روزمره او بود . عشق در سر و تبسم بر چهره داشت .

 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_ghajari3.gif                 http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_ghajari2.gif                  http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_ramezani1.gif

دیری نپائید رمضان آمد و جمع دبیرستانی ها کم کم به گرد یکدیگر جمع می شدند و این بار محمد رضا بخشی و عباس رمضانی جاودانه تاریخ و شهرمان نراق شدند .

از کودکی در یک محل با هم بزرگ شدند . یار هم بودنند و غمخوار یکدیگر . مدرسه ؛ مسجد ؛ بسیج ؛ جبهه و... در کنار هم بودنند . فاصله شهادتشان کمتر از دو هفته به طول انجامید.

آقای غلام محمد ابوالحسنی اخیرا نامه ای از عباس رمضانی یکروز قبل از شهادتش ارائه داده که چقدر در فراغ محمدرضا بخشی و دوستان شهیدش می سوخته و آزرده خاطر بوده است



 
                         http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_bakhshi.gif                      http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_ramezani2.gif

آه که چه سخت است نوشتن این مطالب . اگر کسی در نوشتن و مطالعه آن فغان  و فریاد نزد به قلب خود رجوع کند . محرم نیز فرا رسید و کاظم محمودی و مظاهر لطفی شهر و منطقه را متحول نمودند. در عملیات محرم هر دو فرمانده بودند . مظاهر فرمانده دسته و کاظم جانشین گردان . حماسه هایشان سینه به سینه نقل می گردد . بی غل و غش بودند .علاقه داشتند خدمتگزار مردم باشند . هر دو بر علیه رزیم ستم شاهی پهلوی فعالیت داشتند و از زمره انقلابیون بودند ..

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_lotfi.gif               http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_mahmoodi2.gif

آیا تا کنون از خود پرسیده اید چه زمان دشواری بر این پدران و مادران و اعضای خانواده می گذشته است . آنگاه که نراق در سطح کل منطقه به نسبت جمعیت بالاترین رزمنده بسیجی را در جبهه داشته است .

تا کنون اندیشیده ایم داغ دو جوان رعنا و تازه داماد محمودی ها(عبدالله و کاظم ) با فاصله هفت ماه چقدر دشوار است . بعید است تاریخ نمونه صبر و شکیبایی خانواده ها را به ثبت رسانده باشد .

و مسیر ادامه یافت و....

مسیرادامه یافت واعزام جوانان بسیجی شهرنراق نه تنها کم نشد و لیکن روز افزون گردید .

عملیات مسلم ابن عقیل درسومار کرمانشاه پیروزی های چشمگیری دردفاع مقدس برجای گذاشت و باز سهم شهر ما غلامعباس علی آقایی یکی از دلاور مردان ارتش جمهوری اسلامی را به جمع گلزاریان افزود  . از او تاکنون درست و حسابی ننوشته اند ولی بی شک پهلوانی بوده است. وصیتنامه اش مملو از درس میباشد .

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/xgxf.jpg

محرم هنوز ادامه داشت و اربعین حسینی فرا رسید و دو روز پس از اربعین سال ۱۳۶۱ روز چهارشنبه ساعت 19 بود و رزمنده ها در سنگری در حال دعای توسل بودند و خبر آمد که جبهه پاسگاه شرهانی مشرف بر شهر زبیدات عراق دو نفر اهل نراق به شهادت رسیده اند که بهت مردم و تاریخ شده است .

مندعلی نباتی حبیب ابن مظاهر شهدا و علیرضا رزاقی جوان رعنای ۱۶ ساله که هنوز مو در صورتش نروئیده بود . 

 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_nabati.gif                            http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/cgxcgh.jpg          

حال تصور کنید یکماه از گلگون کفنان قبلی گذشته است . دو گلگون کفن دیگر با یک خمپاره . در یک سنگر . آخر شما چه سنخیت و نسبتی با  یکدیگر داشته اید ؟ آیا از قبل یکدیگر رامی شناختید که اکنون با هم عروج کرده اید؟ نمی شود مطلبی عنوان کرد و مقایسه ای را عمومی کرد ولی بهتر است ساعاتی در گلزار سیر کرد وآفاق و انفس الهی در فلسفه این دو مهاجر را درک کرد .

 اگربدانی مصطفی طالبی چه شخصی بود.یتیم بود وسرپرست خانواده.   مرغداری آقای عابدینی گواه دست های پینه بسته اوست. سختی کارگری در کوره پزخانه ها و... و تحصیل زیبا در مدرسه کوهی ازتحمل را در او ایجاد نموده و  به سخت کوشی مشهور بود . یا کار و یا تحصیل .  بسیجی بود و با بسیجان به جبهه رفت و در محمدیه دارخوین زخمی شد . برای خدمت مقدس سربازی به ارتش رفت و در والفجر یک در زبیدات عراق جاودانه شد .

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_talebi.gif

بهمن 1364 و عملیات والفجر هشت و فتح بندر فاو عراق در محدوده کارخانه نمک .  این جنازه جوان هفده ساله از چه پدر و مادری است که غریبانه عروج نموده و  به خدا رسیده است . در دل تاریک شب که خفاشان در کمین هستند کبریت را روشن می کنیم خدایا چه می بینم . این صورت نورانی و معصوم محمدعلی  نوری است . جوان دوست داشتنی و متبسم . چاره چیست بر بالین او بمانیم و گریه کنیم که نه در انتهای وصیت نامه اش نوشته چون جوان بودم برای علی اکبر امام حسین گریه کنید .پس صلاح است  راه ثواب او را ادامه دهیم .

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_noori.gif

سال  ۱۳۶۴ مقر لشکر 17 علی ابن ابیطالب در انرژی اتمی درجاده اهواز  - آبادان سخت بمباران شد و در هنگامه  دیگر شهیدی با راکت هواپیما پرواز کرد وجنازه حسین قجری را آوردند . او هم گل نشگفته بود . پاسدار وظیفه ای بود که برای حفظ سغور مرزهای وطن اسلامی اش لباس رزم بر تن کرده بود .

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_ghajari4.gif

این بار نوبت دومین شهید سید نراق بود . سیدحسن جوادی  .مال این دنیا نبود و به چهره اش که می نگریستی مشخص بود که نور بالا می زند روزهای نوروز ۱۳۶۵ خداوندسپری شد که سید در شهر اهواز دعوت حق را لبیک گفت .

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_javadi.gif

چهار روز بعدش طلبه ای دیگر از شهر  به نام حسن کرباسی در آغوش خاک گلزار فرود آمد .  این دومین طلبه شهید شهر بعد از محمدرضا رمضانی بود .معصومیت چهره اش و بانک های اذان مسجد جامع اش چه حکایت های ناگفته ای را رقم زد .

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_karbasi.gif

 تازمان  ، دی ۱۳۶۵ را نشانه گرفت

آه آه در شهر نراق فتح المبین  دیگر در راه است و انکار دوباره چهار گل سرخ و چهار پر کشیده از دنیا را می آورند . بروم  کمی جلوتر ببینم چه خبر است . این که  غلامرضا یوسفی فرزند غلامعباس است . این یکی هم غلامرضا یوسفی فرزند نوروز است . مواظبت کنم آن دو را با هم اشتباه نکنم  . این تاریخ چگونه تفاوت رشادت های آنها رامی نویسد که من بفهمم و درکش کنم  .    وای چه جوانانی .چه سلحشورانی .  چه دستهایی جرات می کند این گلهای یاس نشگفته را به خاک سرد تاریخ بسپارد .نگرانم که اسلحه های آنها و اندیشه هایشان بر زمین بماند . نه انکار اعزام ها دیگر در  راه است و جوانان پیشانی بندهای سبز و قرمز را بر پیشانی بسته اند .

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_yoosefi1.gif           http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_yoosefi2.gif

وای وای وای این طرف چه خبر است این قاسم جعفری من است . فرمانده دلاور دسته است . من دیگر تاب تحمل فراق ندارم . من طاقتم به سر آمده . زانوهایم سست شده و دیگر نمی توانم روی پاهایم بایستم . جگرم می سوزد و قلبم درد گرفته است . کاش این یکی را دیگر خدا بر من منت می گذاشت و نمی برد . چون او آیینه تمام دوستان شهیدمان بود .

این دو نفر کیستند که نالان تر از من هستند و بر سر و سینه می کوبند . در آغوشم که قرار می گیرند متوجه می شوم برادرش کاظم جعفری و برادر همسرش سید مرتضی بابایی هستند . آنها گفتند شب هنگام کربلای پنج بود . نماز مغرب و عشا با تیمم و با پوتین و لباس رزم و به صورت نشسته در پیشگاه خداوند با صفا و لذت بخش گذشت .حرکت به سمت دشمن آغاز گردیده و خمپاره ای فرود آمد و قاسم در دم به آرزویش رسید . سید مرتضی جنازه را از جاده به کنار خاکریز می برد . کاظم مطلع شده و صبر پیشه می کند اما هر چه که باشد برادر است . داغ برادر کمر شکن است . انکار ساعاتی بیشتر نگذشته است که عکس دخترش سمانه را از جیبش بیرون آورده و او را بوسید و به من فهماند که اگر داشتن دختر عزیز است ولیکن وطن اسلامی و مکتب نیاز به فداکاری دارد . حسین زمان بانک هل من ناصر ینصرنی سر داده است باید لبیک گفت . 

سید مرتضی از علی محمد اسماعیلی کمک می گیرد که بیا برویم جنازه قاسم را از روی خاکریز برداشته تا انتقال یابد .

دوستان ؛ قاسم رشید است و شاید در تابوت جا نشود . زود باشید مادرش منتظر است سر قبر تا حماسه بیافریند . بگذار ببینم پدرش حاج ابراهیم  زیر لب چه می گوید که اثری از گریه از وی مشاهده نمی شود ؟  آهان دائم ذکر می گوید و شکر گذار خداوند  است.

 قاسم رشیدم . عزیز برادر ؛  من هم در فراق تو چاره ای جز گریه ندارم شاید آرام گیرم . 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/klvb.jpg

آه آه این بدن بی سر ؛ دیگر ازکیست ؟ بروم بر بالینش . این که غیاثعلی عابدی خودمان است. آیا می شود لختی این بدن را در آغوش بگیرم . آخر سر را انتخاب کنم یا بدن تیر و ترکش خورده را ؟ و  رو به تاریخ کنم و فریاد برآورم که چرا نمی نویسی که یاران خمینی برای اعتلای راهشان سر ازبدنشان جدا شد . غیاث جان آیا بسیجیان از تو فیلمی ساخته اند و یا از تو مطلبی برای عبرت تاریخ نوشته اند . آیا نوشته اند که با دارا بودن شش فرزند مسیر الی الله را اینگونه پیمودی ؟

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_abedi.gif

انگار تاریخ  شهر کوچک نراق تمامی ندارد و فرشتگان سه هفته بعد  سرباز دیگری از وطن را به آسمان ها بردند . نوبت غلامرضا حسینی است . اکثر ما با فقر بزرگ شده ایم ولی این فرد استثنا تر بود . پدر شریفش و مادر محترمش چه سختی هایی برای تربیتش انجام دادند . غلامرضا وخانواده زحمت ها کشیدند تا سربلند باشند و با عزت بمیرند .

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_hosseini.gif

و اما جعفر علی  کمره ای . از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲ سربازی بود در لشکر ۷۷ خراسان . و یکبار از ناحیه دست در مقطع آزاد سازی خرمشهر مجروح می گردد . بعد به عضویت سپاه پاسداران در می آید .

سلطان  منطقه سردشت لقب اوست  .مرد سختی ها . سفت و محکم  در مقابل دشمن داخلی و آرام در مقابل دوست .کوه و دشتی نبود که زیر پایش در منطقه سردشت پیموده نشده باشد .

چشمان تیز بینش دشمن زبون کومله و دمکرات را به خوبی می دید . کمینگاه های دشمن را می شناخت.

در عین حال دلش می سوخت که چرا این نوجوانان و جوانان فریب خورده اند و راضی به خودمختاری کردستان و قطعه کردن وطن خوبمان ایران می باشند .تلاش می کرد هدایت شوند ولی اگر کسی تعدی می کرد سرسختانه مبارزه می کرد .

پیشنهاد داشتن مسئولیت به او دادند او نمی پذیرفت ولی همه جا حضور داشت . فعالیت هایش را به رایگان در خدمت نظام قرار داده و ادعایی نداشت .تیم های عملیاتی بدون حضور او روحیه بخش نبود .بسیاری از دوستانش پیشمرگان کرد مسلمان و برادران اهل سنت بودند . ترسی نداشت چون به راهش اطمینان داشت . عقبه دشمن را ملاحظه می کرد که تار عنکبوتی بیش نیستند و آینده ای ندارند .

 همیشه آماده بود .  یاد می آوری آن جوراب های پشمینه که به دور پاهایت محکم می بستی که در کوه های برفی و به هنگام تعقیب دشمن در کولاک و سرما سست نگردد .کمرت همیشه بسته بود و لباس های رزمت همیشه پوشیده. فقط نیاز بود لحظه ای کلاشت را بر روی دوشت بیاندازی و حرکت را آغاز کنی . به همه جا به میرآباد- نلاس - کانی زرد ورده بلفت و دوپازا - قاسم رش-کیله کرژال - ربط - شلماش و... هر جایی که هیچ کس نمی رود . حتی شمال عراق

مهر ۱۳۶۵ عملیات مشترک سپاه و یکتی بر علیه مواضع دولت عراق چه جانفشانی ها داشته ای . در آنجا مجروح گشته ای و در سلیمانیه مداوا شده ای.

جعفر جان کسی نرفت دوستانت را پیدا کند و از زبان آنها رشادت ها و سلحشوری هایت در منطقه سلیمانیه؛ کرکوک؛و ... عراق را پرس و جو کند . هنوز هم دیر نشده چند نفری از آن جمع باقی است .مطمئن هستم پیشمرگان اتحادیه میهنی کردستان عراق موسوم به یکتی هم در کردستان عراق از شجاعت های تو مبهوت بوده اند .

دوستان هم رزم در سردشت یادتان هست پیامی به کردستان عراق ارسال شد که چون جعفر نامزد دارد  برای او مرخصی اجباری بگیرید تا کمی بیاساید .

نیروهای کومله و دمکرات خسته فعالیت امثال شما شده است.اذعان به رشادت های شماها دارد .

ولی راهی است که خودت انتخاب کرده ای .شب است و بهتر دیدی از سید عباس باشی خداحافظی کنی. ظاهرا او آخرین نفری است که دیده ای ؟ نکند که فردا باز نگردی ؟ توکل بر خدا

امروز یازدهم اردی بهشت ۱۳۶۶ است . ماموریت روی خط صفر مرزی ایران و عراق در روستای کوره شیر از توابع سردشت . نیروهای حزب منحله دمکرات آنجا ناامنی ایجاد کرده است. مرحله اول چه زیبا پیروز شدید . دوستان پیشمرگ مسلمان  مگر زمان پیغمبر را فراموش کرده اید چرا محل های استقرارتان را ترک و به جمع آوری غنایم می پردازید. دشمن بفهمد دخلمان را می آورد.

انکار نفرات آخر دشمن زبون در حال فرار صحنه را دیده و به سرعت به فرمانده هیز (گردان) ماجرا را اطلاع می دهد. او با زیرکی از پشت روستا با سازماندهی مجدد می تازد .جنگ پارتیزانی در مناطق کوهستانی شرایط ویژه ای دارد. سنگر نداشته باشی از پای در می آیی .

دشمنان نزدیک و نزدیکتر شده و حلقه محاصره تنگ می شود. مکان جعفر کمره ای برای فرار باز است ولی او نراقی و افکار حسینی دارد . می ماند و مبارزه می کند .چند نفر را از اسارت شدن نجات می دهد . قوتی به نیروهای خودی می دهد. اما نابرابری وجود دارد و اشرافیت جنگی سخت می گردد . جنگ تن به تن آغاز می شود و باز غلبه بر دشمن امکان پذیر نمی گردد و تا جایی که جعفر و دوستانش مجروح می شوند توان وی برای مبارزه پایین می آید تا جایی که محاصره تمام می شود و به اسارت گرفتار می شوند.

صادق کلهر زودتر شناخته می شود . دمکرات ها مدعی می شوند که این فرد به خلق کرد در منطقه سردشت ظلم می کرده است. بر این اساس بیشتر مورد اذیت و آزار قرار می گیرد . جعفر اما مبارز بوده ولی تجزیه طلبان ادعا دارند او به مردم کرد ظلمی نکرده ولی استقامت بالایی داشته و دمکرات ها همیشه از این افراد عصبانی هستند. بنابراین او نیزاز نظر دمکرات های نادان ، مجرم است که برای امنیت کشورش فعالیت داشته و باید شکنجه شود . مثله کردن این نیروهای فهیم که تازگی ندارد . آمده ایم که اینگونه بمیریم . استوار و گلگون کفن . حاجی رشید تو هم که کرد و سردشتی بودی و مسن ، شهید شدی ؟ پس این جاهلان دمکرات می گویند که برای خلق کرد می جنگیم ، پس تو را برای چه هدفی جاودانه ساختند.

بگذار ببینم چند نفر شهید شده اند ؟ یک ؛ دو ؛سه ....دوازده نفرند .

آی دمکرات ها حالا که برای چند روز دنیا و زرق و برق آن پیروز شده اید چرا دیگر به جنازه ها اذیت و آزار می رسانید . تلافی می کنید؟ اینها که  به خانواده اشان وصیت کرده اند که اگر جنازه ای از ما نیامد در گلزار شهدای نراق یادبودی برای خالی کردن عقده های تنهایتان درست کنید تا آرام گیرید .

آی واسطه های به دشمن نزدیک. آیا این پول ها بسنده نمی کند . اکنون چند روزیست که امروز و فردا می کنید تا جنازه ها را به سردشت انتقال دهید . آنچنان راهی هم تا مرز نیست .

بنازم به جوانمردی سلحشوران شهر نراق . عده ای از پاسداران نراقی گرد هم آمده تا فردا به سمت کوره شیر حرکت کنند و جنازه را انتقال دهند و اگر نیاز بود دشمن را در منطقه تار و مار نمایند . واسطه ها می بینند اینان شوخی ندارند و عزم را جزم کرده اند . روز بعد جنازه به سردشت و بعد به زادگاه جعفر در شهر نراق منتقل می گردد.

رادیوی حزب منحله دمکرات کردستان با شادی خبر کشته شدن عده ای از پاسداران و پیشمرگان کرد مسلمان را اعلام می کنند. رادیو بی بی سی انگلستان نیز عین خبر را پخش می کند. مرد ساده اما سیاست باز نراق بسیجی مرحوم مسلم مرادی این خبر را دریافت می کند که دوازده نفر به اسامی ... و جعفر کمره ای یکی از فرماندهان گردان نبی اکرم(ص) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سردشت به دست اعضای حزب دمکرات کشته شده اند .

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_kamare2.gif

 

و باز مسیر ادامه یافت...

 حجت الله ایزدی عروج نمود . بی ریا و بی تکبر . با کوله باری از دانش و اندوخته . اطلاعات و عملیات جنگ ؛ حرفه هر کسی نیست که بتواند از عهده اش بر آید . نترس و شجاع ولی زیرک و باهوش . آنسوی سنگر دشمن را نشانه می گرفت . اخلاص او زبانزد دوستان بوده و هست .

حجت جان  چه وصیت نامه ای نوشته ای ؟ نوزده آیه از قرآن مجید ذکر کرده ای بی آنکه یک سفارش دنیوی داشته باشی . یعنی ما با قرآن و معانی آن مانوس باشیم که واجب تر از  وصیت است .

عملیات والفجر ده در حلبچه عراق تو را در آغوش گرفت و 1366/12/22 جاودانه شدی .

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_izadi.gif

جنگ در حال پایان است و قدرت الله کمره ای همچنان در حال مبارزه است.بارها در جبهه ها حضور داشته و اثرات شیمیایی در بدن دارد . و تجربیات فراوانی کسب نموده است . بی سیم و مخابرات و ملزومات آن از وی شخصیتی ساخته  که شهرستان اراک مرکز استان مرکزی ایشان را جزء مفاخر تاریخ به ثبت رسانده است. کوشا و پر تلاش و خستگی ناپذیر . اغلب در زنده ماندنت لقب شهید زنده خطاب می شدی چون متعلق به این دنیا نبودی تا سرانجام 4/3/1367 فرا رسید و شلمچه آخرین شهید آرمیده به خاک شهر نراق را گرفت تا به تاریخ افتخارات این مرز و بوم نشان دهد . پس از رفتن تو جنگ نیز به پایان رسید . زینبت آرزوهایت را برآورده کرده و آسوده خاطر باش که پیروز شدید .

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/shahid_kamare1.gif

دوستان همراه آیا درب باغ شهادت بسته شده است ؟

 و آیا کسی در نوبت قرار دارد ؟

آیا همچنان این دعا ورد زبانمان هست  : اللهم الرزقنا التوفیق الشهاده فی سبیله . انشاءالله

 

 

 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/80083050311904233520.gif

 

 

 

 

۰ نظر ۲۸ بهمن ۹۰ ، ۱۹:۰۵
سلحشوران شهر نراق

 


 

 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/fguifugi.jpg                   http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/jjjkgu.jpg

 

 

 

جمعه 21/11/1390 وقتی دومین نشست خاطره گیری رزمندگان دفاع مقدس شهر نراق به پایان رسید آرام آرام از مجلس خارج می شدیم . بیرون که آمدیم حاج سلطانعلی قجری فرزند عبدالرحمان اهل شهر نراق با چفیه ای که بر دوشش آویزان آمد و با آن سن و سال و کمر نسبتا خمیده اش رو به من کرد و گفت :

آقا محمد دیدی توی جلسه فیلمی از تو در جبهه نمایش دادند . گفتم بله عمو .

باز گفت فیلم پدرت میرزاعلی را هم در عملیات کربلای پنج نشان دادند . گفتم بله عمو.

اولین بار پس از سی سال دیدم بغض در گلویش شکسته و قطره ای اشک از چشمانش چکید و گفت ای کاش چند لحظه نیز از علیرضا پسر با شجاعت من هم وجود داشت تا نمایش دهند و جگرم حال بیاد و روحیه ام تقویت شود .
یاد آوری می شود علیرضا قجری فرزند سلطانعلی متولد 1339 تاریخ 17/02/1361در عملیات پیروزمند بیت المقدس در جبهه خرمشهر به شهادت رسید .



محمد قجری فرزند علی اهل شهر نراق22/11/1390

 

۰ نظر ۲۷ بهمن ۹۰ ، ۱۹:۱۴
سلحشوران شهر نراق



http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/bnxcjjvh.jpg

اردیبهشت و خرداد 1361 عملیات بیت المقدس و آزادسازی شهر بندری خرمشهر در استان خوزستان پنج نفر از سلحشوران شهر نراق به شهادت رسیدند .اسامی آنها عبارتند از :

1- محمد رضا باقری فرزند غلامرضا تاریخ شهادت 10/02/1361

2- غلامرضا قجری فرزند علی تاریخ شهادت 17/02/1361

3- علیرضا قجری فرزند سلطانعلی تاریخ شهادت 17/02/1361

4- اصغر عبداللهی فرزند رضا تاریخ شهادت 17/02/1361

5- محمد رضا رمضانی فرزند غلامعلی تاریخ شهادت 02/03/1361


علی رغم اینکه تعدادی از جمله جوانان گرانقدر نراق به شهادت رسیدند لیکن تلاش های همه شهدا و رزمندگان برای آزاد سازی خاک میهن اسلامیمان و شهرستان خرمشهر شیرینی خوبی برای مردم و امام خمینی(ره) بود . مخصوصا اینکه خانواده های شهدا دیدند که زحمات فرزندانشان محقق گردید . حضرت امام خمینی نیز در فرمایشاتشان فرمودند که خرمشهر را خدا آزاد کرد .

خلاصه گرماگرم پایان نبرد با نیروهای عراق بودیم و رزمندگان دسته دسته وارد شهر می شدند و جشن و هلهله به پا بود که به یکباره دیدم حجت الاسلام علی محمد مهدیزاده فرزند ابوالفضل اهل شهر نراق بر بلندی سکویی ایستاده و در حال سخنرانی حماسی برای جمعی از رزمندگان بود. پس از پایان مطالبش جلو رفتم و پس از آشنایی همدیگر را در آغوش گرفتیم و پیروزی را به همدیگر تبریک گفتیم.



سید اکبر کاظمی فرزند سید محمد اهل شهر نراق 06/10/1390

 

 

 

۰ نظر ۲۷ بهمن ۹۰ ، ۱۹:۰۵
سلحشوران شهر نراق


 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/sdtdthsdhhh.jpg

 

 

 

محمد رضا بحرینی فرزند حسین جوانمرد غیور شهر نراق به دستور امام خمینی مبنی بر لغو حکومت نظامی رزیم شاهنشاهی در روز 22 بهمن 1357 به میان سنگرهای نیروهای مسلح ارتش نفوذ نموده و به حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی می پردازد .روزنامه ها از جمله روزنامه کیهان با تعجب اینکه این نیروی انقلابی چگونه تا سنگرهای تا بن مسلح رزیم ستم شاهی پهلوی پیشروی کرده پرداخته است .

محل این اقدام شجاعانه خیابان پیروزی - پادگان پشتیبانی مرکز نیروی هوایی می باشد.

 
محمد رضا بحرینی در مقطع هشت سال جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران نیز بارها در دفاع مقدس در جبهه های شمال غرب کشور حضور پیدا نموده و در ستاد پشتیبانی جنگ فعالیت داشته است .




مطالب رسیده به وبلاگ سلحشوران شهر نراق 05/10/1390

 

 

۰ نظر ۲۱ بهمن ۹۰ ، ۱۹:۰۵
سلحشوران شهر نراق

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/guffgufg.jpg

 

 

سال 1356 قبل از پیروزی انقلاب از دبیرستان حاج عباس معصومی به سمت منزلمان در میدان اصلی شهر می رفتم. چشمم به تابلوی حزب رستاخیز افتاد.(جنب میوه فروشی برادران لطفعلی) سنگی برداشتم و پرتاب کردم و شیشه تابلو را پایین آوردم.مخبرین سریع به پاسگاه زاندارمری شهر نراق اطلاع دادند و لحظات بعد استوار استاد محمدی که خیلی شاه پرست بود با موتورسیکلت آمد و درب منزلمان را زد و پس از بد دهنی گفت برای چی به تابلوی شاهنشاهی سنگ پرتاب کردی . من هاشا کردم و هرچی اصرار کرد من انکار میکردم.

حسین نباتی در مقطع جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران به دفعات به جبهه ها اعزام گردید و در عملیات والفجر 10 به همراه برادرش حسن نباتی مجروح شیمیایی شدند و اکنون در شمار جانبازان می باشند . پدر ایشان مندعلی نباتی نیز که از انقلابیون نراق و از جان برکفان امام خمینی(ره) به شمار می رفت در پدافندی عملیات محرم به شهادت رسید .

 


حسین نباتی فرزند مندعلی 12/11/1389

 

۰ نظر ۲۰ بهمن ۹۰ ، ۱۸:۵۹
سلحشوران شهر نراق


 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/129751882317222.gif

 

.....برای اینکه انقلابیون شهر نراق استوار استاد محمدی معاون رئیس پاسگاه زاندارمری شهر نراق را مجبور به تخلیه منزل ما بکنند مجبور شدیم مسافرت زیارتی به مشهد امام رضا داشته باشیم .خانواده ما به همراه خانواده عمویم مسلم مرادی تاریخ 10 دی ماه 1357 راهی مشهد مقدس شدیم . به تهران که رسیدیم خیابانها شلوغ بود .خوب به یاد دارم اتوبوس نراق در تهران نزدیکی های چهار راه کوکاکولا از روی یک لاستیک مشتعل عبور کرد و من خیلی ترسیدم که الان اتوبوس آتش می گیرد . آن روزها ترمینال نبود اتوبوس نراق در یک گاراژ متوقف می شد . صدای رگبار گلوله دائم به گوش می رسید . با ترس و با هزار مصیبت کوچه به کوچه و خیابان به خیابان خودمان را به منزل یکی از اقوام در همان نزدیکی های خیابان نیروی هوایی رساندیم . روز بعد هم پدرم بلیط گرفت و راهی مشهد شدیم . مشهد هم خیلی شلوغ بود . مرتب تظاهرات می شد و گاردی ها هم مردم را به گلوله می بستند . هوا هم خیلی سرد بود . نظامی ها دور تا دور حرم مطهر و خیابان طبرسی را محاصره کرده بودند . خدا رحمت کند عمویم حاج مسلم را او اغلب اوقات من را بر دوش می گرفت و به تظاهرات می برد . آیت الله شیرازی در آن موقع از مراجع بزرگ و انقلابی مشهد بود . یک روز به همراه عمویم به دفتر ایشان رفتیم . گاردی ها دفتر را به گلوله بسته بودند و تمام دیوارهای دفتر سوراخ سوراخ بود . من و برادرم احمد خاطرات زیاد و بسیار جالبی در همان حس و حال کودکی از آن دوران داریم . کنار قبر امام رضا(ع) چنان خلوت بود که نماز جماعت با کمتر از 10 نفر برگزار می شد . در روبروی مرقد محلی بود برای روشن کردن شمع که ما هر کدام یک شمع می خریدیم و در آن محل روشن می کردیم . برای اینکه متصدی آن محل شمع ما را خاموش نکند و به نفر بعدی نفروشد شاید بیشتر از دو ساعت در کنار آن می ا یستادیم تا اینکه خوب بسوزد و خاموش شود . شهدای تظاهرات مشهد را به حرم می آوردند و با خاک گلیم های مرقد تبرک می کردند در طول پانزده روزی که ما مشهد بودیم کار من و احمد شده بود اینکه برویم حرم و منتظر باشیم تا شهیدی را بیاورند و تبرک کنند و ما به آنها نگاه کنیم . در دنیای کودکی خود از دیدن این تصاویر دلخراش اصلا وحشتی نداشتیم

یک روز مادرم سنجاق سینه ای برایمان خرید که روی آن عکس امام خمینی بود من این سنجاق را بر سینه خودم نصب می کردم وبه تحریک عمویم مسلم تک و تنها در خیابان مقابل حرم در مقابل گاردی های مسلح شعار می دادم و آنها هم از دیدن طفلی 6 ساله ای که تنها به خیابان آمده و شعار می دهد با تعجب می خندیدند و بعضی از آنها حتی دست هم بر سرم می کشیدند . تکیه کلام من هم این شعار بود که نون و پنیر و سبزی شاه چرا می لرزی . خمینی کارت نداره .

از منزل ما تا حرم باید از یک بازارچه عبور می کردیم تمامی کسبه این بازار تا من و احمد را در بازار می دیدند به هم اشاره می کردند که بچه انقلابی ها آمدند . و هر کدام به نوعی به ما ابراز احساسات می کردند . یک روز که با فاصله 100 متری از مادرم داشتم توی خیابان تک و تنها شعار می دادم یک لبو فروش مرا بغل کرد و روی صندلی کنار چرخش نشاند و یک بشقاب لبو برایم گذاشت و گفت به خاطر شعارهایت این لبو ها را بخور . مادرم که به فاصله چند لحظه رسید فکر کرد من خودم از آن آقا لبو خواستم دست من را گرفت و از صندلی پائین کشید و قصد داشت کتکم بزند که مرد مداخله کرد و گفت نه خانم من خودم بهش لبو دادم بعد هم یک بشقاب برای مادرم و احمد کشید و مادرم هر کاری کرد پولش را نگرفت . ما 15 روز مشهد بودیم و در بازگشت روز 26 دی 1357 به قم رسیدیم . همان روز بود که در قم مردم خوشحال بودند که شاه فرار کرده . وقتی به نراق آمدیم معاون پاسگاه هم به دلیل تهدید نیروهای انقلابی نراق منزل ما را تخلیه و به منزلی در همان محله خودمان رفته بود . این جریان و رفتن ما از نراق به مشهد و دیدن تهران در آن زمان تصاویر بسیار جالبی از انقلاب و حال و هوای آن روز در ذهن من شکل داده است .

این خاطره را نوشتم تا به عزیزان بزرگتر از خودم این پیام را بدهم که اگر یک کودک 6 ساله می تواند از انقلاب اینهمه مطلب بنویسد شما چرا دست به قلم نمی شوید و خاطرات خود را برای مستند کردن حوادث انقلاب نمی نویسید . نسل آینده برای شناختن حقایق و مظلومیت های این انقلاب نیاز به این مستند نگاری های تاریخی دارد . امید است که این حرکت موجب شود فعالان انقلابی آن زمان نراق اگر امکانی برایشان هست این وقایع را به رشته تحریر در آورند و اگر این امکان نیست در قالب تعریف خاطره و ضبط فیلم برای نسل های دیگر باقی گذارند .

 

 

استفاده از وبلاگ شهر من نراق به قلم آقای محمود مرادی فرزند علی محمد

 

۰ نظر ۱۸ بهمن ۹۰ ، ۱۹:۱۲
سلحشوران شهر نراق


 

 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/zanan-1120-as.jpg

 

قبل از انقلاب من دو دهنه مغازه در میدان اصلی شهر نراق داشتم که یکی از آنها شیشه بری و یکی دیگر الکتریکی و رنگ فروشی بود و دو مستاجر نیز داشتم که هر دو درجه دار پاسگاه ژاندارمری بودند .استوار رضایی با داشتن دو همسر بالای مغازه ام و استوار استاد محمدی در جنب منزل خودم مستاجر بودند. دی ماه 1357 من بر روی شیشه مغازه شیشه بری عکسی از امام خمینی و آیت الله سید موسی صدر چسبانده بودم که از پاسگاه زاندارمری پیغام داده شد که باید این تصاویر را بردارید. ولی من توجهی نکردم . و آنها شبانه به مغازه آمده و با قنداق اسلحه ژ3 شیشه ها را می شکنند و عکس را برداشته و یک تیر هم داخل مغازه شلیک می کنند که تعداد زیادی از جام های شیشه شکسته می شوند و بافحاشی محیط را ترک می کنند. همان شب من پای صحبت های انقلابی و آتشین حجت الاسلام میرزاعلی رمضانی فرزند تقی در مسجد جامع بودم که فردی آمد و جریان را اطلاع داد و گفت جانشین رئیس پاسگاه این اقدام را انجام داده است . من به همراه برادرم حاج مسلم مرادی که از انقلابیون آن زمان بود به سمت مغازه در میدان شهر رفتیم و صحنه را مشاهده کردیم ولی با جو خفقانی که رزیم شاهنشاهی ایجاد کرده بود کار خاصی نمی توانستیم بکنیم .

همسرم خیلی ناراحت بود و از من می خواست که این شاه دوست را از خانه بیرون کنیم ولی من گفتم برایمان مشکل درست می شود و هنوز قراردادش تمام نشده است . عصر روز بعد از این حادثه همسر انقلابی ام چادرش را به کمر بست و همراه با فرزندان کوچکمان احمد و محمود به طبقه بالا رفته و رو در روی استوار استاد محمدی می گوید شنیدم که تو با قنداق اسلحه شیشه مغازه را شکستی و عکس امام خمینی را برداشتی و در مقابل مردم فحش ناموسی دادی . آیا این کار درست است ؟             او که اصلا فکرش را هم نمی کرد که با چنین واکنشی مواجه شود گفت خوب که چی !! همسرم سیلی محکمی به گوش وی  می نوازد . استوار عصبانی شده و از زیر تشکی که روی آن نشسته بوده کتابچه ای را نشان داده و فریاد می زند به حکم قانون اجازه دارم با شما برخورد قانونی کنم . بعد از این اتفاق و ارتباطی که برادرم مرحوم حاج مسلم مرادی با جوانان انقلابی داشت باعث شد برای بیرون کردن این فرد از خانه ؛ من و خانواده ام شهرنراق را ترک و برای زیارت امام رضا (ع) به مشهد برویم تا آنها با تهدید کردن به آتش زدن خانه او را مجبور کنند منزل را خالی کند که نهایتا این جابجایی صورت گرفت و از دست ایشان نجات یافتیم .

 


علی محمد مرادی فرزند نصرالله و تشکر از وبلاگ شهر من نراق 15/03/1390

 

۰ نظر ۱۷ بهمن ۹۰ ، ۱۸:۵۹
سلحشوران شهر نراق

 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/hghuoh.jpg

 

 

در بحبوحه انقلاب اسلامی در بهمن 1357 ما در مسجد کوچکی که مقابل منزل شهید مظاهر لطفی است و بعضا به مسجد حاج تیموری نیز مشهور است فعالیت انقلابی داشتیم . مسئول هسته تبلیغاتی ما علیرضا قجری فرزند سلطانعلی(شهید)بود و افراد دیگری مثل مظاهر لطفی فرزند محمد ( شهید) و غلامرضا قجری فرزند حیدرعلی غلامرضا قجری فرزند میرزاعلی(شهید)            و ... بودند . مسلما علیرضا قجری از فرد ویا جایی دیگر نیز تغذیه فکری می شد که من مطلع نبودم .یکبار با علیرضا و دوستان در مسجد حاج تیموری تصمیم گرفتیم بر علیه رزیم ستم شاهی پهلوی شعار نویسی کنیم تا آگاهی مردم بالاتر برود . به میدان اصلی شهر نراق رسیدیم و از سرمای هوا توانستیم پوشش مناسبی برای پنهان کردن خودمان استفاده کردیم . به دستور علیرضا با استفاده از فرچه و رنگ روشن بر دیوار شعار مرگ بر شاه را نوشتم ولیکن در اثر سهل انگاری نوک فرچه به کاپشنی که پوشیده بودم برخورد کرد و رنگی شد . صبح روز بعد که خواستم به مدرسه بروم نتوانستم از کاپشن رنگی شده استفاده کنم و احساس کردم شاید لو بروم به این علت بدون کاپشن به مدرسه رفتم و تا آخر وقت تحصیل بر خود لرزیدم .
بعدا متوجه شدم این مسجد کوچک پاتوغ و محل جلسات و قرائت قرآن انقلابیونی از جمله علی رعیتی راد حجت الاسلام علی رمضانی - حسین نباتی و علی محمد طهماسبی و... بوده است.

بعد از انقلاب با ارتباط و دوستی که با هسته اولیه تشکیل دهندگان بسیج شهر نراق داشتم در نوروز سال 1360 در اولین دوره آموزش در آموزشگاه صفی آباد شهرستان محلات با حضور 14 بسیجی اهل نراق شرکت کردم . شش نفر از آنها بعدا در عملیات های مختلف در جبهه به شهادت رسیدند به اسامی سید غلامرضا باشی ، عبدالله محمودی ،غلامرضا قجری فرزند علی ،مهدی عباسی ،عباس رمضانی ،محمد رضا بخشی و دو نفر از این تعداد به اسامی عباس باقری و احمد ابوالحسنی نیز از آزادگان محسوب و بقیه نیز جانباز می باشند.

ولی بعد به دلیل نقل مکانم به تهران از ادامه ارتباط با مخلص ترین بندگان خدا باز ماندم و بعد از سال 1361 لغایت 1363 به خدمت مقدس سربازی در ارتش جمهوری اسلامی اعزام شدم و اکثر سربازی ام را در دفاع مقدس در جبهه فعالیت داشتم .


رضا رحمانی فرزند نصرالله اهل شهر نراق 19/02/1390

 


۰ نظر ۱۶ بهمن ۹۰ ، ۱۸:۵۹
سلحشوران شهر نراق




http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/cgcgkjcgh.jpg



http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/hilhlhll.jpg

          هادی ایزدی                                             قدرت الله ایزدی

 

 

 

12بهمن 1357 ورود امام خمینی(ره) از نراق به تهران رفته بودم تا برادرم قدرت الله ایزدی را ملاقات کنم . 12 ساله بودم .مسافرت من همزمان با ورود امام از فرانسه به تهران بود.در میدان آزادی موتور سیکلت قدرت الله را به درختی قفل کردیم.پس از استقبال به سراغ موتور رفتیم و مشاهده کردیم یکی از مستقبلین امام موتورش را به موتور ما قفل کرده است. حال با آن خستگی ببین چه بلایی بر سر ما آمد.برادرم قدرت الله اتاقی را در تهران از یک همولایتی اجاره کرده بود.شب هوا سرد بود. چوب و تخته جمع کردیم و در یک استنبولی آتش درست کردیم. به جز من یک برادر دیگرمان نیز آنشب میهمان بود.قدرت لحافی تدارک دید و کرسی درست کردیم و به خواب قشنگی فرو رفتیم که چشمتان روز بد نبیند ، از سرفه همدیگر بلند شدیم و داشتیم خفه می شدیم.دیدیم وسط کرسی و لحاف گرداگرد در آتش سوخته و بلند شدیم و آتش را با آب خاموش کردیم و تا صبح از سرما لرزیدیم.

قدرت الله ایزدی در مقطع دفاع مقدس در عملیات فتح المبین در تاریخ 02/01/1361 مجروح و به اسارت نیروهای ارتش عراق گرفتار شد و پس از هشت سال و چهار ماه با پایان یافتن جنگ در مورخ 29/05/1369 در میان استقبال با شکوه مردم شریف شهر نراق به میهن اسلامی بازگشت .

.
 

هادی ایزدی فرزند عباس اهل شهر نراق  12/11/1389

 

۰ نظر ۱۵ بهمن ۹۰ ، ۱۹:۱۴
سلحشوران شهر نراق

 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/zdhzdhdgggg.jpg

 

 

انقلاب امام خمینی (ره) به اوج خود رسیده بود و شعله های آن ایران اسلامی و شهر کوچک ما نراق را نیز فرا گرفته بود . اکثر ادارات از جمله مدارس به نشانه اعتراض به بیدادگری های رزیم شاه به تعطیلی کشانده شده بود .

13 بهمن 1357 درست روز بعد از ورود حضرت امام خمینی (ره) از پاریس به تهران با خواهر و دامادمان آقای رضا غفاری فرزند یوسف از شهر نراق به تهران همراه شدم تا آب و هوایی عوض کرده و شرایط انقلاب در تهران را نیز لمس کنم . آن مقطع دوازده ساله بودم و طبق معمول شلوغ و پر مخاطره .روزها در منطقه یوسف آباد خیابان 17 ایرانشاهی که اکنون به شهید ادریس حسینی پور تغییر نام یافته با مردم در راهپیمایی و شعار دادن بر علیه رزیم پهلوی و دفاع از نهضت اسلامی حضور داشتم . منزل یک ساواکی به نام خرمی نیز مورد شناسایی انقلابیون قرار گرفته بود که روزی مقابل منزل ایشان شعار می دادیم : ساواکی حیا کن خیانت و رها کن

پیروزی انقلاب نزدیک می شد دامادمان با ماشین نیسان شخصی اش چند قبضه تفنگ ام یک از پادگان عشرت آباد آورد و بین انقلابیون توزیع کرد که بعد از پیروزی مجددا به پادگان ها عودت داده شد . مشاهده این صحنه ها برای من در سن دوازده سالگی مهیج و راستش بعضا همراه با ترس بود . روز پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 نیز سراسر میهن اسلامی یوم الله تاریخ بود و جشن و سرور مردم انقلابی تاریخ انقلاب های جهان را متحول نمود که نمونه آن تاکنون وجود نداشته است . ما قدر این انقلاب و شهدای آن را می دانیم و تا پای جان برای حفظ ارزش های آن ایستادگی می کنیم.

احمد ابوالحسنی در مقطع جنگ تحمیلی در دومین اعزام جبهه اش در عملیات فتح المبین پس از مجروحیت در تاریخ 1361/01/02 در سن 15 سالگی به همراه عده ای به اسارت نیروهای ارتش عراق گرفتار و مورخ 1369/05/29 به میهن اسلامی ایران بازگشت.



آزاده جانباز احمد ابوالحسنی فرزند عزت الله   



خاطره رسیده به وبلاگ سلحشوران شهر نراق 09/11/1390

 

 

۰ نظر ۱۳ بهمن ۹۰ ، ۱۹:۱۲
سلحشوران شهر نراق




http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/sdsdggggf.jpg



http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/sdtytytre.jpg

           

         ابراهیم عضایی

 

 

 

قبل از انقلاب عموم مردم با رادیو انس داشتند و کمتر از تلویزیون استفاده می نمودند . اطلاع دارید سال 1337 نخستین فرستنده تلویزیون در ایران تاسیس شد و تا سال 1355 در نراق پنج دستگاه تلویزیون بیشتر وجود نداشت . و اغلب برای دیدن سریال و فیلم به منازل این افراد می رفتند . تا سال 1357 و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی چند دستگاه تلویزیون دیگر در منازل شهروندان اضافه شد.

آقای ابراهیم عضایی فرزند ماشاءالله در سال 1357 یک دستگاه تلویزیون مدل هیتاچی مستعمل از یکی از اقوام به قیمت هزار تومان خریداری نمود تا اخبار و اطلاعات در خصوص وقایع انقلاب ایران را مشاهده کند. مقرر شد امام خمینی به ایران باز گردد ولیکن دولت شاهپور بختیار مخالفت نموده و فرودگاه های کشور را مسدود کرد . نهم بهمن 1357 اعتراضات مردمی و اعتصاب تمام ایران را فرا گرفت و شهر نراق نیز از این قاعده مستثنی نبود و راهپیمایی باشکوهی برقرار گردید و مردم خواهان بی چون و چرای بازگشت امام خمینی به ایران بودند . در اثر این فشارها بختیار مجبور به بازگشایی فرودگاه ها شد . هیئت دولت در دهم بهمن اعلام کرد ورود هواپیمای حامل امام به مهرآباد بدون اشکال است.

نهایتا روز و ساعت ورود امام مشخص شد . چندین مکان از جمله منزل ابراهیم عضایی مملو از تعدادی از اهالی نراق شده بود تا وقایع را از تلویزیون مشاهده کنند . شامگاه یازده بهمن هواپیمای حامل امام خمینی از فرودگاه شارل دوگل فرانسه به سمت فرودگاه مهرآباد تهران به پرواز درآمد . تلویزیون برفک داشت و فرزندان عضایی تا دست به دکمه ها می زدند ده ها نفر فریاد می زدند دست نزن خرابتر می شود . و بارها آنتن را از پشت بام چپ و راست می کردند ولی باز مردم می گفتند با همین شرایط نگاه می کنیم و قابل تحمل است . سرانجام ساعت نه و بیست شش دقیقه صبح روز پنج شنبه دوازدهم بهمن 1357 فرا رسید و امام امت در میان شور و حال وصف ناپذیر پس از چهارده سال تبعید وارد ایران شد و ما همه مراسم را از فرستنده نگاه کردیم . مردم انقلابی نراق نیز همسان با نقاط دیگر کشور از این موهبت الهی به جشن و پایکوبی پرداختند .



مطلب رسیده به وبلاگ سلحشوران شهر نراق 11/10/1390

 


۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۰ ، ۱۹:۱۴
سلحشوران شهر نراق


 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/ytuiuiuuu.jpg

 

سال 1357 اول محرم 10/09/1357 و روز عاشورا 20/09/1357محسوب می شد .قبل از پیروزی انقلاب ؛ همزمان با آیین سوگواری محرم اباعبدالله الحسین(ع)چند نفر انقلابی بیشتر از بقیه در شهر نراق فعالیت داشتند .مسجد جامع با ازدحام جمعیت مواجه می شد. قبل و بعد از شروع اغلب راهپیمایی ها حسین حیدری فرزند غلامحسین روی پله آب انبار مقابل مسجد جامع بر بلندی ایستاده و با صدای رسا و قوی شعارهایی بر علیه رژیم ستم شاهی و ظلم و بیداد خاندان پهلوی سر می داد و مردم از جمله جوانان پر شور و انقلابی با هیجان جواب ایشان را می دادند . از مهمترین اشعاری که شیخ حسین بانگ بر می آورد و بقیه جوابش را می دادند و در خاطره ها به جای مانده عبارت بود از :

کاخت کنم زیر و زبر یابن مرجانه
ای ظالم بیدادگر یابن مرجانه
ای دشمن دین و بشر یابن مرجانه
تا کی تو داری شور و شر یابن مرجانه
مردم تو را لعنت کنند یابن مرجانه
هر روز و شب تا به سحر یابن مرجانه

حسین حیدری که به حسین غلام کله علی مشهور بود قبلا طلبه بوده و از زمره انقلابیونی بود که شب های سرد زمستان در محرم 1357 قبل از صحبت های حجت الاسلام عبدالحسن محمودی بهبهانی امام جماعت شهر نراق به عنوان واعظ پا منبری شبانه در مسجد به ایراد سخنرانی هیجان انگیز پرداخته و مواضع و اهداف عالیه نهضت و انقلاب امام خمینی (ره) را برای مردم تشریح می کرد . ایشان و چند نفر دیگر از افرادی بود که اعلامیه ها و اشعار راهپیمایی ها را از شهر مذهبی قم به شهر نراق انتقال می داد .
مراسم حسینی،هم جذب کننده و هم‏ سازنده است.و انقلاب را،هم جان می‏داد و هم توان می‏بخشید.و به راستی که: انّ‏ لقتل الحسین(ع)حرارة فی قلوب المؤمنین‏ لا تبرد ابدا : بی تردید برای شهادت‏ حسین(ع)گرمی و حرارتی در دلهای‏ مسلمانان به وجود آمده است که هرگز بسردی‏ نمی‏گراید.این گرمی و حرارت،به انقلاب اسلامی‏ ایران،گرمی و حرارت بخشید،حرارتی که‏ هرگز به سردی نمی‏گراید و با همهء انقلابهای‏ جهان تفاوت اساسی دارد.
شیخ حسین حیدری که فوق لیسانس حقوق می باشد در مقطع جنگ تحمیلی هشت ساله عراق بر علیه ایران اسلامی حضور فعال داشت و در تابستان 1366 که مسئولیت فرماندهی گروهان حضرت رسول قم را بر عهده داشت در خط پدافندی شلمچه از ناحیه پا با ترکش خمپاره مجروح گردید و تا کنون برای مداوا دو بار به کشور آلمان اعزام شده است .



خاطره رسیده به سایت سلحشوران شهر نراق
11/08/1390

 

۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۰ ، ۱۸:۵۹
سلحشوران شهر نراق


 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/ryrjdhyyyy.jpg

 

سال 1356 و قبل از پیروزی انقلاب به رهبری امام خمینی(ره) آقای ...میهن دوست رئیس پاسگاه ژاندارمری شهر نراق متوجه شده بود که من و پسر دایی ام علی رعیتی راد فرزند حسین و... اعلامیه امام را پخش کرده ایم . ما را گرفت و برد پاسگاه و ما را از پشت به هم بست و تا جا داشت لگد به پهلوهایمان و با دست توی گوش هایمان می زد. بعد از اینکه به نتیجه ای نرسید آقای مرتضی کیانی آمد و ریش سفیدی کرد و آزاد شدیم . اگر به دلیجان و اراک منتقل می شدیم وضعیتمان خراب و بر علیه مان پرونده سازی می شد .

حسین نباتی در مقطع جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران به دفعات به جبهه ها اعزام گردید و در عملیات والفجر 10 به همراه برادرش حسن نباتی مجروح شیمیایی شدند و اکنون در شمار جانبازان می باشند . پدر ایشان  مندعلی نباتی نیز که از انقلابیون نراق و از جان برکفان امام خمینی(ره) به شمار می رفت در پدافندی عملیات محرم به شهادت رسید .

 


حسین نباتی فرزند مندعلی 12/11/1389

 

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۰ ، ۱۹:۰۵
سلحشوران شهر نراق


 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/sfjdgkdgu.jpg

 



قبل از پیروزی انقلاب در سال 1356 در یک فرصت مناسب شیشه های بانک صادرت شهر نراق را با سنگ پایین ریختیم و فرار کردیم . صبح که از منزل بیرون آمدیم انگار نه انگار که دیشب شیشه ای شکسته و پاسگاه ژاندارمری با توجه به جو فشار  ، یک شیشه بر نراقی را آورده بود و شیشه های بانک را انداخته بودند که بقیه انقلابیون تحریک نشوند و از طرفی پاسگاه ژاندارمری نیز زیر سئوال نرود که چرا شهر توسط انقلابیون نا آرام است . آن مقطع به نشانه اعتراض به ظالمیت رژیم ستم شاهی پهلوی اینگونه اقدامات صورت می گرفت .



حسین نباتی فرزند مندعلی 12/11/1389

 

 

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۰ ، ۱۸:۵۹
سلحشوران شهر نراق
تظاهرات انقلابی اهالی شهر نراق در مناطق همجوار
در بحبوبه پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 1357 رسم بر این بود که اهالی روستاها و شهرها به مناطق همجوار یکدیگر رفته و تظاهرات باشکوهی برقرار می کردند.
یادش به خیر شعبان طالبی فرزند غلام و حسین عضایی فرزند ماشا’الله و...کامیون داشتند و شهروندان نراقی سوار آن می شدند و تعدادی نیز با سواری به دلیجان -مشهد اردهال و... می رفتند و آنجا تظاهرات بر علیه رزیم ستم شاهی پهلوی انجام می دادند .اهالی روستا و شهرها هم مهمان نوازی کرده و با صلوات و اسپند و بعد پذیرایی از راهپیمایان استقبال شایسته ای به عمل می آوردند .

مطلب رسیده به وبلاگ سلحشوران شهر نراق 1390/11/04
اهمیت کتاب و تاریخچه کتابخانه در شهر علم و فقاهت و مشاهیر خیز نراقمروری بر خاطره های مردم شهر نراق 27برای تثبیت شورای نهاجا چهار شهید تقدیم شدپیکر مطهر شهید بسیجی محمدباقر پورغلامحسین علی آبادی در بدر جا مانداخبار نمایندگی روزنامه اطلاعات در شهر نراق مربوط به 45 سال قبل - 42اخبار نمایندگی روزنامه اطلاعات در شهر نراق مربوط به 45 سال قبل - 41مروری بر خاطره های مردم شهر نراق 26
۰ نظر ۰۸ بهمن ۹۰ ، ۰۸:۲۴
سلحشوران شهر نراق







http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/sdsdhsfdgh.jpg
http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/nmnmvhj.jpg


 

به آمار شهدای کشورمان که می نگریم بعضی خانواده ها پنج شهید ، چهار شهید ،سه شهید ،دو شهید و نهایتا یک شهید در راه اهداف انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی و دفاع مقدس تقدیم نموده اند. جوانان شهیدی که هر کدامشان به تنهایی پتانسیل ایجاد تولید و فکرهای بلندی بودند . ولی ترجیح دادند برای حفظ دین و مملکت یک وجب از خاک میهن اسلامی را در اختیار دشمن قرار ندهند و نامشان در کتاب های تاریخ آینده جاودان باقی بماند .

شهر نراق نیز دو خانواده دو شهید دارد که هر دو از طایفه محمودی ها هستند .

خانم مقدس اکبری و آقای یوسف محمودی دو فرزندشان به شهادت رسیده اند :

نصرت الله محمودی متولد 1342 شهادت 22/9/1359 در سرپل ذهاب کرمانشاه

احمدرضا محمودی متولد 1345 شهادت 13/4/1361 در کوشک عملیات رمضان

فاصله شهادت فرزندان یکسال و هفت ماه

خانم فاطمه رضایی و آقای علی محمودی دو فرزندشان به شهادت رسیده اند:

عبدالله محمودی متولد 1343 شهادت 2/1/1361 در شلش شوش(فتح المبین)

کاظم محمودی متولد 1338 شهادت 16/8/1361 در عین خوش موسیان(محرم)

فاصله شهادت فرزندان هفت ماه و نیم


نیاز است کمی بیشتر بیاندیشیم که این جوانان متعهد وطن ندای هل من ناصرا ینصرنی حسین زمان در مقابل کفر جهانی را شنیدند که اینگونه جانفشانی نموده و خانواده هایشان استقامت و صبر پیشه کردند تا همه مردم ایران زمین پیروزی را با یکدیگر نظاره گر باشند .



وظیفه من و تو در مقابل این سلحشوری ها چیست ؟

 


۰ نظر ۰۵ بهمن ۹۰ ، ۱۹:۱۲
سلحشوران شهر نراق

 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/2411082620213710319165420249244142133370.jpg

 

 

سال 1347 شش ساله بودم . یک بار از شهر نراق به تهران رفتم و در منزل دایی ام غلامعباس قجری در منطقه نظام آباد کوچه اطهری که اکنون به شهید بازرگان تغییر نام یافته مستقر شدم . روزی دایی ام برای کاری از منزل خارج شد و لذا من را تحویل همسایه خود خانواده علی محمد آقازمانی داد تا در غیابش از من نگهداری کنند .من هم علاقه ماندن در منزل مخصوصا خانه غریبه را نداشتم و دوست داشتم در اطراف کوچه سرک بکشم . احساس می کردم محصورم شده ام .یک لحظه از فرصت استفاده کرده از منزل فرار نموده و به سمت کوچه اطهری دویدم . تا رفتم خوشحال باشم که توانسته ام از منزل خارج شوم که به یکباره جوان هفده ساله خانواده به نام علی اصغر آقا زمانی من را گرفت و مثل وسیله ای که بلند کرده باشد بر روی کولش انداخت و به منزلشان باز گرداند .وقتی دایی ام آمد تا من را از خانواده آقای آقازمانی تحویل بگیرد ماجرای زبل بازی ام را برایش تعریف کردند و او هم چاره کار را در بازگرداندن من به نراق دانست .

سیزده سال بعد از این ماجرا در تاریخ07/04/1360 علی اصغر آقازمانی فرزند علی محمد متولد شهر نراق در انفجار حزب جمهوری اسلامی با 72 تن از بهترین بندگان خدا از جمله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی توسط منافقین به شهادت رسید .

 
اکبر قجری فرزند احمد اهل شهر نراق 31/06/1390

 


۰ نظر ۰۳ بهمن ۹۰ ، ۱۸:۵۹
سلحشوران شهر نراق


 

 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/bhjkbnkln.jpg

 

 

عملیات کربلای پنج در جبهه شلمچه در دی ماه 1365 علاوه بر پیروزی های چشمگیری که داشت لیکن عزیزان گرانقدری را از ما گرفت . قاسم جعفری اهل شهر نراق شوهر خواهرم در جلوی چشمانم و چندین دوست دیگر به همین منوال به شهادت رسیدند .

صبح که شد یکی دیگر از یارانمان به نام سید احمد جلالی فرزند حسینعلی اهل شهرستان دلیجان نیز راه را انتخاب و به آرزویش رسید و از خاک به افلاک رسید و آسمانی شد . وی در سنگر روی خاکریز بود که صبح در تاریخ 28/10/1365 ترکش خمپاره نیروهای ارتش عراق وی را به شهادت رساند و ما را به سوگ نشاند.

سید احمد جلالی عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان دلیجان بود که پس از اعزام به جبهه به عنوان مسئول تعاون گردان امام صادق(ع) فعالیت می کرد.



سید مرتضی بابایی فرزند سید رضا اهل شهر نراق 14/10/1390

 


۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۰ ، ۱۹:۰۵
سلحشوران شهر نراق

هدایت به بالای

folder98 facebook