سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

شهر نراق زادگاه علامه ملا محمد مهدی نراقی و ملا احمد نراقی (فاضلین نراقی)
بیش از 100 نفر از مشاهیر نامدار دارای جمعیت سه هزار نفره در مقطع 8 سال دفاع مقدس دارای 180 رزمنده بوده و علاوه بر آن 8 آزاده و 100 جانباز(مجروح)و 80 شهید تقدیم آرمان های میهن اسلامی نموده است.


بایـگـانی
آخـریـن مـطـالـب

۱۷ مطلب در دی ۱۳۹۰ ثبت شده است

                            

 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/cguiguigjicbhi.jpg

 

 

اردیبهشت 1361 حسن نیکویی قرار بود از جبهه تنگه حاجیان گیلانغرب در استان کرمانشاه برای مرخصی به زادگاهش شهرستان محلات مسافرت نماید . من هم نامه ای برای اهل منزل به او دادم که زحمت بکشد به هر طریق به شهر نراق بفرستد . مدت مرخصی اش رو به پایان بوده و نتوانسته بود نامه شخصی من را ارسال نماید . لذا خودش مستقیم می رود نراق و آدرس به آدرس تا پدر و مادرم را در باغ مشهدی رضا بغل باغ روته پیدا نموده و پس از احوال پرسی نامه را تحویلشان می دهد .
مادرم به او می گوید فرزندم من که سواد تحصیلی ندارم . بنابراین خودت نامه را برایمان بخوان . پس از قرائت مطالب و خوردن چایی و پذیرایی مختصر از او می خواهند تا همانجا نامه ای برای فرزندمان هادی بنویس . هر چه خانواده گفته بودند حسن نیکویی یاداشت کرده بود .

با خلوص ترین نامه ای که در طول هشت سال دفاع مقدس ارسال و دریافت نموده بودم همین نامه حسن نیکویی بوده است . نیکویی در عملیات های بعدی به شهادت رسید و دوستی با محبت از بین رزمندگان به سوی خدا پر کشید و رفت .

 
هادی ایزدی فرزند عباس اهل شهر نراق10/10/1390

 


۰ نظر ۲۹ دی ۹۰ ، ۱۵:۲۸
سلحشوران شهر نراق
توجه اشرف عضایی نراقی جان رزمندگان را نجات داد
سال 1365 با اتوبوس از جبهه شلمجه به عقب خط نیرو انتقال می دادیم . مغرب گذشته بود . بلد چی بر روی موتور تریل سوار بود . در تاریکی شب به یکباره متوجه شدم که جلوی اتوبوس داره به گودالی شبیه به آشیانه تانک سقوط می کنه که با صدای بلند داد زدم داداش رضا نرو . برادرم رضا عضایی با دست پاچگی زد روی ترمز و اتوبوس را قبل از سانحه نگه داشت که رزمندگان اکثرا به جلو پرتاب شدند و سپس اتوبوس را به مسیر برگرداند . به بلدچی اعتراض کردیم که چرا درست راهنمایی نمی کنی ؟گفت مومن من نمی توانم مرتب چراغ موتور سیکلت را روشن بذارم و نیروهای عراق گرای ما را درآورند و دخلمان را بیارند .

علی عضایی فرزند عباس مشهور به اشرف اهل شهر نراق 1390/02/16
مروری بر خاطره های مردم شهر نراق 25خانم کوچک بیگم فرزند علامه ملا احمد نراقی سازنده مسجد 200 سالهاخبار نمایندگی روزنامه اطلاعات در شهر نراق مربوط به 43 سال قبل - 39بمباران شهرهای ایران توسط هواپیماهای عراقاشعار خودمانی رزمنده نراقی علی رضاییاخبار نمایندگی روزنامه اطلاعات در شهر نراق مربوط به 43 سال قبل - 38اخبار نمایندگی روزنامه اطلاعات در شهر نراق مربوط به 45 سال قبل - 37
۰ نظر ۲۷ دی ۹۰ ، ۲۱:۵۹
سلحشوران شهر نراق

 http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/bkbjk.jpg

 

 

رمز یا زینب(ع) را گفتیم و عملیات محرم در عین خوش شهر موسیان از توابع شهرستان دهلران استان ایلام در آبان 1361 آغاز شد . با ترکش خمپاره به قوزک پای راستم مجروح شدم . در اورژانس منطقه عملیاتی در تیپ امام حسین(ع) مداوا شدم . به اصرار خودم مجددا به خط بازگشتم و تا کنون به مراکز درمانی و بنیاد جانبازان مراجعه نداشته ام .
در عملیات محرم من اکثرا با امرالله خراسانی اهل شهرستان محلات بودم که او شهید شد . سردار کاظم محمودی فرزند علی اهل شهر نراق که جانشین گردان بود نیز در کانال نزدیک من به شهادت رسید و من یک کلاه آبی رنگ از او برداشتم تا به یادگار نگهداری کنم .



سید مرتضی میرسلطانی فرزند سید جعفر اهل شهر نراق 28/06/1390

 


۰ نظر ۲۷ دی ۹۰ ، ۱۱:۳۲
سلحشوران شهر نراق

 

 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/cfjcfyjfcyj.jpg

 

 

متولد 1324 هستم و افتخار دو بار حضور در جبهه را دارم که هر دو بار در شهرداری نراق شاغل بودم . در بهمن ماه 1362 از طریق " طرح لبیک یا خمینی " به همراه عده ای از بسیجیان شهر نراق به جزیره مجنون اعزام شدیم و در عملیات خیبر و پدافندی آن شرکت داشتیم.

. به صورت خفیف شیمیایی شدم و به اورزانس خط منتقل و تحت درمان سرپایی قرار گرفتم و پنج روز استراحت مطلق در مقر لشکر 17 علی ابن ابیطالب در انرزی اتمی آبادان دریافت کردم که پس از سه روز به اجبار خودم و موافقت پزشکی با کلی دارو مجددا به خط مقدم در جزیره مجنون بازگشتم . عملیات خیبر ادامه داشت و من حمل مجروح بودم . ماموریت یافتیم مجروحین شیمیایی را جمع آوری و به پشت خط برای مداوا انتقال دهیم که باز در اثر ارتباط مستقیم با مجروحین شیمیایی و آلوده بودن منطقه مجددا مصدوم شدم . سه بار هم برای انتقال مجروحین در بالگرد بودم و چون حجم آتش نیروهای عراق زیاد بود موفقیتی حاصل نگردید .

اکنون از ناحیه چشم هاگوش ها داخل شکم - پا و دست و روی سینه و در واقع کل سیستم دفاعی بدنم مشکل دارم . در هوای سرد آسیب بیشتری متحمل و ریه هایم اذیت می شود . با این حال در بنیاد جانبازان پرونده تشکیل نداده ام.

 

 



نورعلی آقا حسینی فرزند رضا اهل شهر نراق 01/07/1390

 


۰ نظر ۲۵ دی ۹۰ ، ۱۵:۲۸
سلحشوران شهر نراق

 http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/dgjfgfgj.jpg

 

 

بهمن 1362 و مقطع عملیات خیبر در جزیره مجنون بود . در جبهه اغلب سلحشوران تمرین می کردند تا مداح شوند و بلندگو هم که الا ماشا’الله زیاد بود . جمع رزمندگان شهر نراق در سنگری مشغول دعا بودند که به یکباره جو محفل غلامعلی رمضانی فرزند حسن را گرفت و شروع به خواندن دعا کرد. کمی که دعا خواند خواست چند جمله نیز با اشعارش جمع را مستفیض نماید . بیت اول را به سلامتی طی کرد . قسمت اول بیت دوم را هی می خواند و بقیه یادش نمی آمد تا اینکه مجبور شد شعر معروف و مشهور خودمان را سر بدهد:

سر کوه بلند نی می زنم نی                                 شتر گم کرده ام پی می زنم پی


حضار از خنده روده بر شده و شانه هایشان بالا و پایین می رود و صدای خنده شبیه به گریه بلند می شود . غلامعلی به تصور اینکه مجلس حالی پیدا کرده بیت دوم را در ادامه می خواند :


شتر گم کرده ام با بار کاشی                               گلی گم کرده ام شاید تو باشی


به نظر شما نراقی های مستمع ادامه دعا را چگونه به پایان رسانده اند.



مطلب رسیده به وبلاگ سلحشوران شهر نراق 10/09/1390

 

۰ نظر ۱۹ دی ۹۰ ، ۱۱:۳۲
سلحشوران شهر نراق

 http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/gvzgzxfgzxfg.jpg

 

 

 

بهمن سال 1364 و عملیات والفجر هشت و فتح بندر فاو عراق بود . همسرم باردار بود ولی من همچنان با سلحشوران شهر نراق و سایر رزمندگان در حال نبرد در مقابل کفر جهانی بودیم .

شهدا همیشه برایم قابل احترام هستند و نمی توانستم نام و راهشان را فراموش کنم . روزی مرخصی گرفتم و به اهواز آمدم تا برای دلجویی تماسی گرفته و صحبت کنم . خانواده گفتند خداوند به تو لطف کرده و فرزند سالمی عطا نموده است .گفتم دختر است یا پسر ؟ گفت رحمت خداوند و دختر است گفتم اسمش چیست ؟ گفت : هنوز نام برایش انتخاب نکرده ایم . ولی دختری است مثل حوریه من هم بلافاصله گفتم خوب اسمش را بگذارید حوریه .


 


سید اکبر کاظمی فرزند سید محمد اهل شهر نراق 05/10/1390

 


۰ نظر ۱۸ دی ۹۰ ، ۱۱:۳۲
سلحشوران شهر نراق
جانباز محمد کریمی فرزند یوسفعلی چشمش را تقدیم فرشتگان نمودhttp://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/zxhchcgcgggggggg.jpg


محمد کریمی فرزند یوسفعلی ضمن تحصیل با ستاد مقاومت بسیج شهر نراق فعالیتش را آغاز نمود .اولین دوره آموزشی بسیجی اش را به همراه 24 نفر از بسیجیان نراق در صفی آباد شهرستان محلات از تاریخ 1360/05/12 الی1360/05/23 را با موفقیت پشت سر گذاشت . بعد به دلیل پایان ماموریت پدرش از نراق به قم بازگشتند . محمد مدتی نیز تحصیلات دانشگاهی اش را در کاشان سپری نمود . سپس به جبهه های نور علیه ظلمت اعزام گردید و در عملیاتی از ناحیه چشم به شدت آسیب دید و یکی از چشمانش تقدیم فرشتگان آسمانی گردید و اکنون از شمار جانبازان گرانقدر می باشد .
پدرش یوسفعلی کریمی مسئول اداره پست شهر نراق از انسان های مومن و انقلابی بود که در همه مراسم های مختلف در شهر نراق پیشقدم بود . تعهد کاری داشت و همیشه یکی از پشتیبانان رزمندگان در دفاع مقدس بود .یوسفعلی رابطه شایسته ای با اهالی شهر نراق داشت و مردم نیز متقابلا به او احترام می گذاشتند .
مطالب فوق به پاسداشت جانباز محمد کریمی و خدمات پدرش یوسفعلی انعکاس می یابد . خداوند توفیقشان دهد .

تهیه شده توسط وبلاگ سلحشوران شهر نراق 1390/10/04
بمباران شهرهای ایران توسط هواپیماهای عراقاشعار خودمانی رزمنده نراقی علی رضاییبه شهر نراق نظریه پرداز ولایت فقیه خوش آمدیداخبار نمایندگی روزنامه اطلاعات در شهر نراق مربوط به 43 سال قبل - 38مصالحه نامچه مربوط به 150 سال قبل در شهر نراقمجروحیت سردار قدرت الله کمره ای حین آموزش در منظریه قممروری بر خاطره های مردم شهر نراق 24
۰ نظر ۱۷ دی ۹۰ ، ۰۴:۵۲
سلحشوران شهر نراق


http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/cghkvkvb.jpg

 

 

تاریخ 09/08/1360 با بدرقه خانواده و مردم فهیم شهر نراق به سمت جبهه های جنگ بدرقه شدیم . مجموعا 25 نفر از سلحشوران شهر نراق در این اعزام حضور داشتند . در جبهه محمدیه دارخوین در جاده آبادان و در سنگرهای کنار رودخانه کارون استقرار یافتیم . هنوز 25 روز از اولین بار جبهه من نگذشته بود که شبی تصمیم گرفتند به سمت عراقی ها که آنسوی رود کارون بودند و فاصله فی مابین 200 متر هم نمی شد آتش تهیه بریزند .در اثنای آتش سنگین ؛ ترکش خمپاره ای به اندازه یک عدس وسط پیشانی من اصابت کرد و من را مجروح ساخت .

احمد خسروی فرزند قنبر علی به جای اینکه ابتدا آمبولانس را خبر کند من را از توی سنگر محافظت شده به وسط جاده خاکی انتقال داد تا آمبولانس بیاید. خدا خواست در آن شلوغی انواع و اقسام موشک و خمپاره آسیب مجددی به من نرسد .بیمارستان سجاد تهران پس از رفع مشکلات حاد استقامتی من و بهبودی نسبی گفتند همین ترکش کوچک باعث قطع نخاع و فلج شدن نیمی از بدن شما شده و ما از این مقدار توان بیشتری برای توان حرکتی شما نداریم و خدا خواست در شمار جانبازان با اقتدار قرار گیرم و سند افتخاری گردد تا بلکه بتوانم برای قبر و قیامتم حداقل کاری کرده باشم.

 

حسین حیدری فرزند محمد علی اهل شهر نراق 16/09/1390

 

 

۰ نظر ۱۴ دی ۹۰ ، ۰۹:۴۵
سلحشوران شهر نراق

 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/dgigkgk.jpg

 

 

22بهمن 1360 ازدواج نمودم و کمتر از یک ماه در تاریخ 20/12/1360 با بیست نفر از سلحشوران شهر نراق به جبهه اعزام شدیم و در عملیات فتح المبین در منطقه شلش شهرستان شوش در استان خوزستان شرکت داشتم و پس از مجروحیت در ایام نوروز مورخ 02/01/1361 به اسارت نیروهای بعث عراق در آمدم .پس از هشت سال و چهار ماه در تاریخ  26/05/ 1369که آزاد و به میهن اسلامی و شهرم نراق بازگشتم دخترم مرضیه ایزدی 9 ساله و کلاس دوم ابتدایی بود . در اولین ملاقاتمان او من را نشناخت و با من انس نگرفت تا ساعاتی بعد که توجیه گردید .

پدر و مادرم ؛ همسر و فرزندم ؛ برادران و خویشاوندان و... در این مدت طولانی صبر و مقاومت کردند اما پیروزی را با هم جشن گرفتیم و پس از پایان دفاع مقدس یک وجب از مرز و بوم کشورم در اختیار دشمن قرار نگرفت .



آزاده قدرت الله ایزدی فرزند عباس اهل شهر نراق 02/07/1390

 


۰ نظر ۱۳ دی ۹۰ ، ۱۱:۳۲
سلحشوران شهر نراق

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/cvhjkvhkjcg.jpg

 

 

دی ماه 1362 بود . من و دو نفر از بسیجیان برای انتقال هدایای مردمی در غالب ستاد پشتیبانی جنگ از تهران راهی جبهه های غربی در استان کردستان گردیدیم . در سرمای زمستان نیروهای گروهک الحادی کومله با رزمندگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهرستان دیواندره درگیری و در منطقه ناامنی ایجاد نموده بودند .به ما دستور دادند امکان ادامه مسیر میسر نیست و بروید ماشین را در سپاه پارک نموده و استراحت کنید تا فردا صبح حرکت کنید .
شب هنگام وارد سپاه پاسداران دیواندره که شدیم دیدم یک جوان رعنا ؛ زیبا و نسبتا هیکلی با لباس فرم سبز رنگ آستین ها را بالا زده و پاچه های شلوارش را توی جوراب کرده و روی برف مشغول درست کردن کاربراتور بخاری الکترولوکس نفتی است . بر حسب اتفاق به همدیگر برخورد کردیم و به ما خوش آمد گویی کرد و دیدم لهجه دارد .از او پرسیدم شما اهل شهر نراق نیستی ؟ گفت آره من قاسم جعفری پسر ابراهیم غلام هستم .منم گفتم حسین قنایی پسر میرزا سیاره هستم و نعمت سیاره عمویم می باشد . شبی با صفا بین ما گذشت و صبح که از هم خداحافظی کردیم گفت حالا که به شهرستان مرزی بانه می روید یک سری هم به همولایتی خودمان پاسدار عباس حیدری فرزند حسن اهل شهر نراق بزن و او هم خوشحال خواهد شد .
بانه که رسیدیم رفتم واحد عملیات شهری سپاه پاسداران و سراغ گرفتم که دوستانش گفتند عباس تا نیم ساعتی دیگر از ماموریت بر می گردد . او و پاسداران برای مقابله با ضد انقلابیون کومله و دمکرات به حومه شهر بانه رفته بود .بعد دیدم ماشین تویوتا وارد عملیات شهری شد و فردی کم جثه و کوچک لیکن مقاوم و مصمم روی تویوتا پشت تیربار ایستاده است . پیاده که شد خودم را معرفی کردم و از ملاقات همدیگر خوشحال شدیم و با ایشان نیز دوستی مان ادامه یافت .دوستی ما با قاسم جعفری ادامه یافت و چندین بار همدیگر را ملاقات کردیم . ایشان شخصییتی خوش خلق و خوش سیما با تقوی و با ایمان بود .جاذبه عجیبی داشت و نشانه ای از نعمت های خداوند روی زمین بود .

قاسم جعفری در عملیات کربلای پنج در شلمچه در تاریخ 03/11/1365 شهید شد و در فراغش غمگین و نالان شدم . همیشه با قرائت فاتحه ای یادش را گرامی می دارم



حسین قنایی فرزند میرزا اهل شهر نراق 29/09/1390

 


۰ نظر ۱۲ دی ۹۰ ، ۱۱:۳۷
سلحشوران شهر نراق











 

 

نوروز سپری شد و بیست و ششم فروردین سال 1388 فرار رسید . سال پر افتخار برای شهر نراق که مهد علم و تعهد بوده است . در این روز بزرگ و به یاد ماندنی یکی از فرزندان رشید این مرز و بوم که مدتی در لباس سربازی در مناطق جنگی حضور داشت و مدتی در لباس پاسداری در دفاع مقدس جزء فرماندهان موفق بود و بعد در جبهه فرهنگی فعال است موفق به دیدار رهبرش گردید . حق بود که "مرکز آموزش عمومی علویون شهر قم " پاسدار محمد رضا عابدینی فرزند علی اهل شهر نراق را به عنوان استاد نمونه خود انتخاب کرده تا از دست مبارک رهبر معظم انقلاب و فرمانده کل قوا آیت الله سید علی خامنه ای جایزه دریافت نماید .

پدرش علی عابدینی غلام سینه چاک رهبر آزادگان جهان حسین ابن علی (ع) بود و کافی بود نام امام حسین را شنیده و گونه هایش از اشک سرازیر شود. پس محمد رضا نیز در این خانواده پرورش یافته است.

  دریافت جایزه محمد رضا عابدینی از دست رهبر در تاریخ 1388/01/26 با حضور سردار محمد علی جعفری فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و سر لشکر سید حسن فیروز آبادی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی و تعدادی از فرماندهان دیگر در دانشگاه امام حسین (ع) تهران صورت گرفت .

 

 


۰ نظر ۱۰ دی ۹۰ ، ۱۱:۳۶
سلحشوران شهر نراق

 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/lnklvghjc.jpg

 

 

پدر بزرگم کله قاسم عبدالجبار نام داشته که در زبیده خاتون دفن است . خودم از سال 1350 به شهر نراق مهاجرت کرده ام . کوچک که بودم در روستای قورچی باشی خمین سکونت داشتیم . پدر و مادرم اجازه نمی دادند برای روشن کردن چراغی که برای رفتن به حیاط می رفتیم کبریت روشن کنیم و می گفتند که با یک چیله از چراغ روی کرسی استفاده کن .جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران که شروع شده بود برای ملاقاتشان به قورچی باشی رفتم و دیدم از 200 کیلوگرم محصول گندم 150 کیلوگرم را برای پشتیبانی از دفاع مقدس برای رزمندگان کنار گذاشته اند یعنی سه چهارم محصول سالانه اشان را .با تعجب گفتم مادرجان چندین سال پیش شما به ما می گفتی به جای استفاده از چوب کبریت از یک چیله و به اصطلاح چراغ به چراغ کنید چطور حالا تقریبا همه محصولاتتان را برای جبهه تقدیم کرده اید.

 

مادرم مرحومه معصومه محمودی فرزند علی محمد  با اینکه سواد تحصیلی نداشت لیکن فهم بالایی داشت و گفت اکنون تمام کفر در مقابل اسلام ایستادگی می کند و پنجه در پنجه انداخته است و همه موظف هستیم از جبهه ها پشتیبانی کنیم .

 

 

 
ابوالقاسم احمدی فرزند علی اهل شهر نراق 06/05/1390

 


۰ نظر ۰۷ دی ۹۰ ، ۰۰:۱۹
سلحشوران شهر نراق






http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/sfsfdyufyufu.jpg
http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/fjxfyjjjjjo.jpg


          رزمنده اکبر قجری                                           سردار شهید مهدی ناصری

 

من و تعدادی از رزمندگان سلحشور شهر نراق در گردان ولیصر (عج) به فرماندهی مهدی ناصری سازماندهی شده بودیم .شب عملیات کربلای پنج در دی ماه 1365 گردان را به خط کرد و گفت من حوصله چک و چونه ندارم و هر کس آرزوی برگشت به شهرش را ندارد در گردان ولیعصر بماند . صحنه را به گونه ای ترسیم کرد که رزمندگان از جمله جان برکفان شهر نراق فکر کردند شب عاشورای سال 61 هجری قمری است .

مهدی ناصری متولد 1341 شهر ساوه در تاریخ 04/10/1366 در شلمچه به شهادت که آرزویش بود نائل گردید .مجموعا ده نفر از شهر نراق در گردان و لشکر های مختلف عملیات کربلای پنج به شهادت رسیدند که چهار نفر اول در نراق به خاک سپرده شدند و شش نفر بقیه در قم و تهران در آغوش خاک آرامش یافتند به اسامی :

غلامرضایوسفی فرزندغلامعباس شهادت22/10/1365شلمچه عملیات کربلای 5
غلامرضا یوسفی فرزند نوروز شهادت27/10/1365شلمچه عملیات کربلای 5
قاسم جعفری فرزند ابراهیم شهادت03/11/1365شلمچه عملیات کربلای 5
غیاثعلی عابدی فرزند کمال شهادت03/11/1365شلمچه عملیات کربلای 5
علی اکبر مسلمی فرزند غلامرضا متولد 1348 شهادت 09/10/1365 مهران
مجید ترابی فرزند حسین متولد1340 شهادت 21/10/1365 شلمچه
سیدحسین هاشمی فرزند سیدماشاءالله متولد1342شهادت 22/10/1365شلمچه
سیدبهرام(مهدی)موسوی فرزند محمود متولد1349شهادت24/10/1365شلمچه
مهدی قیومی فرزند سلطانعلی متولد 1349 شهادت 10/12/1365 شلمچه
علی اکبر صادقی فرزند منوچهر متولد1348 شهادت 12/12/1365 شلمچه


اکبر قجری فرزند احمد اهل شهر نراق 17/02/1390

 

 


۰ نظر ۰۶ دی ۹۰ ، ۱۵:۲۸
سلحشوران شهر نراق

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/vhjxhkjx.jpg

 

 

  23نفر از سلحشوران شهر نراق از جبهه زبیدات و پاسگاه شرهانی عراق به انرزی اتمی آبادان بازگشته و استراحت می کردند و مترصد عملیات والفجر مقدماتی بودند . تاریخ 27/09/1361 بود . حجت الاسلام علی اکبر حیدریقاسم جعفری(شهید) غلامعباس حسینی و عباس ترابی از بسیج شهر نراق ماموریت یافته بودند که ضمن انتقال کمک های اهدایی مردم نراق به جبهه ؛ ملاقاتی نیز با رزمندگان داشته باشند.

شب که شد سناریوی یک جشن پتو چیده شد و هر کس مشغول مسئولیتی گردید . نماز مغرب و عشا به جماعت خوانده و شام میل شد و وارد کانکس ها شدیم . طبق معمول نراقی ها دور هم جمع شدیم و آجیل ها و سوغاتی که تازه برای رزمنده ها آورده شده مشغول شدیم . با چشمک طراح ؛ به یکباره چراغ خاموش شد و پتویی بر روی سر شیخ اکبر حیدری انداخته شد و مشت و کتک بود که نثارش گردید .

بدون هماهنگی به یکباره چراغ روشن و مشاهده شد علی اکبر کمره ای فرزند محمد باقر که باجناق شیخ اکبر هست مشت ها را تا جایی که می تواند بلند می کند و محکم بر کمر باجناق فرود می آورد . ظاهرا اینجا نیز صدق کرد که باجناق فامیل نمیشه.

 

 
 

اسماعیل حبیبی فرزند اکبر اهل شهر نراق 01/10/1390

 

۰ نظر ۰۵ دی ۹۰ ، ۰۹:۴۵
سلحشوران شهر نراق


 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/bjmnnmlm.jpg

 

 

 

رژیم عراق در تاریخ 31/06/1359 جنگ را بر علیه ایران اسلامی تحمیل نمود . آبان ماه 1359 به واسطه سفارش حجت الاسلام سید محمدباقر شریف موسوی امام جمعه شهر نراق و ستاد پشتیبانی جنگ به پادگان منظریه قم اعزام شدیم . ماموریت محرمانه ما برای جابجایی مهمات و انتقال به جبهه های جنگ بود و حساسیت این اقدام به مثابه رفتن جبهه بود . بیش از ده روز طول کشید و نمازمان را کامل می خواندیم . من آن موقع فرزند نداشتم . از نراق بالغ بر 15 نفر اعزام شده بودیم . قبل از ما یک گروه دیگر که حاج رضا رضایی فرزند نظر یکی از سانحه دیدگان آنها بود به منظریه اعزام شده بودند .یک شب هم حاج طاها مقدسی امام جمعه شهرستان محلات به ملاقات ما آمد و از زحمات محلاتی ها و نراقی ها تشکر نمود .
همان ایام یک فروند هواپیمایی جنگی عراق بر فراز منظریه قم توسط پدافند ضد هوایی ساقط شده بود و سه چهار تریلی لاشه هواپیما را به پادگان شهید نوزه همدان انتقال دادند که ما هم این صحنه را دیدیم و بعد تریلی های حامل لاشه هواپیما در شهر قم نیز برای نشان دادن اقتدار نیروهای خودی و روحیه دادن چرخی زده بود .
آن مقطع ولی الله صادقی فرزند علی یکی از افسران نیروی هوایی پادگان منظریه بود که به نراقی های اعزامی سر می زد.

 



محمود ایزدی فرزند حسین اهل شهر نراق07/05/1390


۰ نظر ۰۴ دی ۹۰ ، ۱۱:۳۶
سلحشوران شهر نراق

 

 

 

http://www.islamupload.ir/user_uploads/iurokhsaar4eb2/xcvjxcvhjxcvj.jpg

 


دی ماه سال 1360 من در سن 14 سالگی با التماس و گریه از پاسدار امیر حسینی که مسئول بسیج بود موافقت حضور در بسیج نراق را یافتم .

اداره مخابرات شهر نراق توسط آقای ذوالفقار قجری فرزند مصطفی مدیریت می شد . برای ارتقاء سیستم ارتباط تلفنی چندین دستگاه گران قیمت مخابراتی آورده بودند و مسئولیت حفظ آنها را به بسیج محول کرده بودند و هر شب دو نفر برای نگهبانی در لوحه ثبت نام می شدند که باید در ساختمان اداری مخابرات شیفت می دادند .
یک شب برفی و سرد زمستان امیر حسینی من را صدا و گفت علی دنبال من بیا . رفتیم پشت درب مخابرات و در زد کسی باز نکرد . ریگی به شیشه زد تا سرانجام حسین کرباسی فرزند علی و عباس حیدری فرزند حسن از خواب بلند شده و سراسیمه در را باز کردند و با چهره ناراحت امیر مواجه شدند . حسینی به آنها گفت این دستگاه ها مال بیت المال است و باید حفظ شود و اگر خدشه ای به آنها وارد شود مسئول هستیم.


امیر حسینی فرزند حسینجان اهل شهرستان محلات در تاریخ02/01/1361 در عملیات فتح المبین با تعدادی از جمله چهار نفر بسیجی شهر نراق به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

 



علی رضایی فرزند اصغر اهل شهر نراق 12/03/1390

 

 

 

۱ نظر ۰۳ دی ۹۰ ، ۰۹:۴۵
سلحشوران شهر نراق

تاریخ 31/06/1359 رزیم عراق جنگ را بر ایران تحمیل نمود . هر ایرانی بر حسب وظیفه و عشق به میهن اسلامی فعالیت جهادی خود را آغاز نمودند . تعدادی به نبرد مستقیم و دفاع از مرز و بوم به جبهه های خوزستان اعزام شدند و تعدادی میانسال و سن گذشته نیز با مساعدت حجت الاسلام سید محمد باقر شریف موسوی امام جمعه شهر نراق در آبان ماه 1359 به منظریه قم ماموریت یافتند .وظیفه این عده جابجایی مهمات و تجهیزات جنگی و ارسال به خطوط مقدم جبهه بود .ماموریت نراقی ها که بیش از پانزده نفر بودند به صورت محرمانه و مابین ده الی پانزده روز به طول می انجامید و حتی تماس تلفنی با خانواده نیز برایشان مقدور نبود .

پدرم حاج رضا رضایی فرزند نظر در هنگام نقل و انتقال مهمات از روی تریلی به پایین پرتاب می شود و پایش می شکند و تا دو سه ماه در بستر گرفتار درمان می گردد.همولایتی های نراقی که برای ملاقات ایشان به منزلمان تشریف می آوردند از پدرم در خصوص ماموریت و علت شکستگی پایش سوال می کردند و وی همه را جواب می داد .در یکی از صحبت هایش به ملاقات کنندگان گفته بود شما نمی دانید پادگان منظریه قم چه جایی است . انبارهای مهمات زیر کوه و از هر نوع که بخواهی وجود دارد . آنقدر فضای آنجا بزرگ است که تریلی داخل آن دور می زند و خلاصه سیر تا پیاز ماموریت محرمانه را توضیح می دهد .
حاج عباس عضایی فرزند ماشا’الله که انسان مومن و شوخ طبعی بوده به پدرم می گوید شما که همه ماموریت محرمانه را برای ما بازگو کردی که باعث خنده حاضرین می گردد .

جالب توجه اینکه دقیقا در همان ایام یک هواپیمای جنگی ارتش عراق به قصد بمباران منظریه در قم مورد هدف پدافند قرار گرفته و سقوط می نماید و لاشه هواپیما را اکثر نراقی ها دیده بودند.

 



احمد رضایی فرزند رضا اهل شهر نراق 29/09/1390

 


۰ نظر ۰۱ دی ۹۰ ، ۰۹:۴۵
سلحشوران شهر نراق

هدایت به بالای

folder98 facebook