کلبه احزان
سه شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۴۲ ب.ظ
خداوندا به دادم رس که من آشفته افکارم
درون کلبه احزان کنون من سخت بیمارَم
عنانم را به دست نفس دادم بنده اش گشتم
کجا با نفس می جنگم کجا من مرد پیکارم
زبانم همچو شمشیر است زهر آلود و خون آشام
به ظاهر نزد مردم من گُلی زیبا و بی خارم
ز ترس آنکه افتد پرده و رسوا شَوم روزی
به یاد کارهای خود عجب از خویش بیزارم
به مردم گفته ام عمری است از شیطان گریزانم
به شیطان گفته ام ای دوست من مشتاق دیدارم
درون چاه غفلت ترس آن دارم شبی افتم
چراغی نیست تا روشن کنم من محفل تارم
خدای مهربان من تو ستاری و غفاری
کنون با گریه می گویم گره بُگشای از کارم
علی اینک پناه بی پناهان خواهشی دارم
اگر چه من بَدم هرگز مکن افشا تو اسرارم
شاعر : علی رضایی فرزند رضا اهل شهر نراق
۹۹/۰۵/۰۷