رگبارهای کارساز بسیحی 15 ساله احمد ابوالحسنی
آبان 1360 اولین اعزام من به جبهه محمدیه دارخوین بود . بیست و پنج نفر از سلحشوران شهر که بیشتر آنها هسته موسس بسیج شهر نراق بودند و بعدا اکثرا در عملیات ها به شهادت رسیدند . من 15 سال بیشتر نداشتم و شب ها که نوبت نگهبانی ام فرا می رسید ماهی ها در رودخانه کارون که تنها مرز حائل بین ما و عراقی ها بود بالا و پایین می پریدند و راستش از این صداها و صدای امواج می ترسیدم.
موضوع را
به فرمانده دسته برادر علی اکبری
اهل خمین مطرح
کردم . او هر چه دلداری می داد که صدایی نیست من آرام نمی شدم
. تا اینکه گفت اگر این بار آن عراقی ها از روی آب به جلو آمدند به سمت
آنها رگبار ببند . من اینکار را کردم و ترسم ریخت و متوجه شدم عراقی ها
واقعا جلو نمی توانند بیایند ولی درایت فرمانده در آرام کردن من بی نظیر
بود .
چند روز بعد آیت
الله صادق خلخالی برای بازدید جبهه و
ملاقات با
رزمندگان به جبهه محمدیه دارخوین آمد و من که در بستن رگبار مهارت
پیدا کرده بودم گفتم ایشان را بترسانم . دو سه رگبار به سمت عراقی ها
شلیک کردم که آنها نیز پاسخ دادند و باعث شد رزمندگان دور آقای خلخالی از
فضای باز توی سنگرها بروند.
بعد من هم به آن سنگر رفتم و رزمنده ها به شوخی به آقای خلخالی گفتند بیا برویم آن سوی رودخانه کارون و فرماندهان عراقی را به خاطر تهاجم به ایران اعدام کن و او بلافاصله به شوخی جواب داد اجازه بدهید اعدام این طرف تمام شود نوبت به آنها هم می رسد. راست گفت چون صدام حسین رئیس جمهور عراق در تاریخ 09/10/1385 به اتهام جنایت علیه بشریت به دار مجازات آویخته شد.
آزاده جانباز حاج احمد ابوالحسنی فرزند عزت الله اهل شهر نراق 13/09/1390