سیلی محکمی که یک خانم انقلابی بر گوش جانشین رئیس پاسگاه نراق نواخت
قبل از انقلاب من دو دهنه مغازه در میدان اصلی شهر نراق داشتم که یکی از آنها شیشه بری و یکی دیگر الکتریکی و رنگ فروشی بود و دو مستاجر نیز داشتم که هر دو درجه دار پاسگاه ژاندارمری بودند .استوار رضایی با داشتن دو همسر بالای مغازه ام و استوار استاد محمدی در جنب منزل خودم مستاجر بودند. دی ماه 1357 من بر روی شیشه مغازه شیشه بری عکسی از امام خمینی و آیت الله سید موسی صدر چسبانده بودم که از پاسگاه زاندارمری پیغام داده شد که باید این تصاویر را بردارید. ولی من توجهی نکردم . و آنها شبانه به مغازه آمده و با قنداق اسلحه ژ3 شیشه ها را می شکنند و عکس را برداشته و یک تیر هم داخل مغازه شلیک می کنند که تعداد زیادی از جام های شیشه شکسته می شوند و بافحاشی محیط را ترک می کنند. همان شب من پای صحبت های انقلابی و آتشین حجت الاسلام میرزاعلی رمضانی فرزند تقی در مسجد جامع بودم که فردی آمد و جریان را اطلاع داد و گفت جانشین رئیس پاسگاه این اقدام را انجام داده است . من به همراه برادرم حاج مسلم مرادی که از انقلابیون آن زمان بود به سمت مغازه در میدان شهر رفتیم و صحنه را مشاهده کردیم ولی با جو خفقانی که رزیم شاهنشاهی ایجاد کرده بود کار خاصی نمی توانستیم بکنیم .
همسرم خیلی ناراحت بود و از من می خواست که این شاه دوست را از خانه بیرون کنیم ولی من گفتم برایمان مشکل درست می شود و هنوز قراردادش تمام نشده است . عصر روز بعد از این حادثه همسر انقلابی ام چادرش را به کمر بست و همراه با فرزندان کوچکمان احمد و محمود به طبقه بالا رفته و رو در روی استوار استاد محمدی می گوید شنیدم که تو با قنداق اسلحه شیشه مغازه را شکستی و عکس امام خمینی را برداشتی و در مقابل مردم فحش ناموسی دادی . آیا این کار درست است ؟ او که اصلا فکرش را هم نمی کرد که با چنین واکنشی مواجه شود گفت خوب که چی !! همسرم سیلی محکمی به گوش وی می نوازد . استوار عصبانی شده و از زیر تشکی که روی آن نشسته بوده کتابچه ای را نشان داده و فریاد می زند به حکم قانون اجازه دارم با شما برخورد قانونی کنم . بعد از این اتفاق و ارتباطی که برادرم مرحوم حاج مسلم مرادی با جوانان انقلابی داشت باعث شد برای بیرون کردن این فرد از خانه ؛ من و خانواده ام شهرنراق را ترک و برای زیارت امام رضا (ع) به مشهد برویم تا آنها با تهدید کردن به آتش زدن خانه او را مجبور کنند منزل را خالی کند که نهایتا این جابجایی صورت گرفت و از دست ایشان نجات یافتیم .
علی محمد مرادی
فرزند نصرالله و تشکر از وبلاگ شهر من نراق – 15/03/1390