فرزند شهیدم محمدرضا رمضانی نراقی کار می کرد و تنبلی از او فاصله داشت
قبل از انقلاب در مقطع راهنمایی خیلی از دانش آموزان پیشاهنگ بودند و یا فی الجبار یا با علاقه به یک فعالیت مشغول بودند تا سرگرم باشند و هنری پیشه کنند .
محمدرضا رمضانی فرزند دلبند من و محمد عضایی همکلاس بودند و پول های کمشان را روی هم گذاشته بودند و یک پاکت کیک خریده بودند و در سطح شهر و یا داخل مدرسه به فروش می رساندند . بعضی پیشاهنگ ها نیز شیر داغ و بعضی لبو و عده ای شکلات و ... به فروش می رساندند . سود حاصله از یک پاکت کیک دو قرون می شد که با هم نصف می کردند . علی رغم اینکه دوست داشتند جرات هم نمی کردند خودشان بخورند چون باعث ضرر می شد .
عصر یک روز
پاییزی از کوچه حاج شیخ عباس به
سمت مسجد جامع نراق که می رفتند محمدم می گوید بیا برویم
منزل حاج غلام قاسمی و یک سری به
ننه بگم من
بزنیم .داخل منزل
که می شوند بعد
از احوالپرسی به مادرم کیک تعارف می کنند و آن پیر زن هم به خاطر
اینکه این بچه ها ناراحت نشوند یک کیک بر می دارد و روی طاقچه اتاقش می
گذارد . محمدها ناراحت از این تعارف می شوند و می رند تو نقشه . چشم مادرم کم
سو شده بود تا اینا خداحافظی کنند و از اتاق بیرون میان
محمدم سریع از لب طاقچه کیک را برداشته و
شبیه به اینکه دارند فرار می کنند از
منزل بیرون می آن.
مادر پیر من که
اسم اصلی اش صدیقه باقری ولی به آن ننه بگم
می گفتیم ،بعد میره کیک را
بخوره می بینه سر جایش نیست.روز بعد ماجرا که
من رفتم
به مادرم سری بزنم این موضوع را برایم گفت و کلی باعث خنده و مزاح ما
شد . می خوام بگم شیطنت و شلوغی آنها نیز شور و شعف را در منزل ایجاد می
کرد .او و دوستانش علاقمند به تلاش و کار بودند و تنبلی از آنان فاصله داشت
. حتی پس از انقلاب نیز در تابستان ها که مدرسه نمی رفت کارگری می کرد.
محمدرضا رمضانی فرزند غلامعلی تاریخ 2/3/1361 طی عملیات بیت المقدس در جبهه خرمشهر به شهادت رسید
با تشکر از خانم
نیره قجری فرزند سلطانعلی (مادر شهید رمضانی) و وبلاگ شهر من
نراق 11/9/1390