علی اکبر عظیمی اهل شهر نراق و ماموریت فرهنگی به مریوان
مهر ماه 1356 با علاقه ای که به شغل معلمی داشتم به استخدام اداره آموزش و پرورش شهرستان دلیجان در آمدم . در ادامه قیام و نهضت امام خمینی(ره) بر علیه رژیم دست نشانده و ستم شاهی محمدرضا پهلوی در حد توان در پخش اعلامیه ، راهپیمایی و تشویق همکاران به اعتصاب ، ارادتمندی خود را به انقلاب اسلامی امام خمینی آغاز نمودم . بهمن ماه 1357 انقلاب به پیروزی رسید . 31 شهریور 1359 کفر جهانی در مقابل انقلاب اسلامی آرایش نظامی گرفتند و جنگ را بر ایران تحمیل کردند . بر این اساس سربازان منقضی خدمت سال 1356 برای معرفی به ارتش فراخوانده شدند و 7/7/1359 به پادگان آموزشی قوچان و سپس به آبادان در حال محاصره اعزام شدم . شش ماه ماموریت ما به پایان رسید و اردی بهشت 1360 برای ادامه فعالیت فرهنگی به شهر نراق بازگشتم .
یکسال بعد در اردیبهشت 1361 در اداره آموزش و پرورش شهرستان دلیجان جلسه ای برقرار گردید . اعلام شد به دلیل فشار گروهک های ضد انقلاب در کردستان و آسیب به حکومت جمهوری اسلامی علاقمندان به صورت داوطلب برای اعزام به منطقه ثبت نام کنند . تعدادی مجرد و دو یا سه زوج که یکی ما بودیم آمادگی خودمان را برای تحمل شداید و سختی ها را اعلام و ثبت نام نمودیم . تابستان 1361 همزمان با ماه مبارک رمضان با همسرم خانم صدیقه سیدین در یک مجتمع فرهنگی واقع در یاخچی آباد تهران آمده تا در کلاس های آموزشی شرکت نمائیم . آموزش را سپری و مقرر شد به طور دو ماهه به کردستان ماموریت داشته باشیم . با همسرم خانم صدیقه سیدین و دو فرزندم الهام عظیمی سه ساله و فاطمه شش ماهه راهی سنندج مرکز استان کردستان شدیم . و بقیه زوج ها از ماموریت پرهیز کردند و مجردها هم فقط چهار نفر باقی ماندند . عزیمت دو ماهه ما هم به دو سال تبدیل شد که به دیده منت پذیرفتیم . در مجتمع فرهنگی متاهلین مستقر شدیم . در و دیوار نوشته شده بود " این منطقه به خون هزاران شهید آغشته است و بدون وضو وارد نشوید ". در جایی دیگر از قول شهید دستغیب نوشته است " زیر این آسمان کبود هیچ خدمتی بالاتر از خدمت در کردستان نیست " . کردستان معراج انسانیت بود . آنجا قدم جای پای شهدایی می گذاشتیم که به عرش سفر کرده بودند . سنندج محل شهادت اولین شهید نراق و منطقه به نام محمدعلی قجری است . سرزمینی است که به حرمت خون شهدا مورد احترام خاص است. همه روستاها و شهرهای دور دست ایران اسلامی در کردستان شهید دارند . چون عده ای مزدور و وطن فروش برای تجزیه کردستان از میهن مبارزه پوچی را تعقیب می کردند که خودشان نیز به باطل بودن راهشان اعتقاد داشتند .
شرایط دشواری بود. ناامنی از یک طرف و سختی زندگی در غربت و دوری از خانواده خود و همسرم در نظرمان مجسم می شد . خدایا آیا ثابت قدم خواهیم ماند؟ آیا پاسدارای از خون شهیدان بزرگوارمان در سنگر فرهنگی را داریم ؟ آیا ندای حسین زمان رهبر عظیم الشان امام خمینی(ره) را می توانیم پاسخگو باشیم ؟ و از خداوند درخواست استعانت کردیم تا از این آزمایش سربلند بیرون بیائیم . الحق کرم نمود و دغدغه هایمان را مرتفع نمود و هدایتمان نمود تا پیروز شدیم .
هنوز گرم کار نشده بودیم که از اداره کل آموزش و پرورش سنندج تماس گرفتند و گفتند به شما و خانواده در شهرستان مرزی مریوان احتیاج مبرم است . آیا حاضرید از سنندج به مریوان بروید . با کمال میل با همسرم موافقت کردیم و گروه چهار نفره ما راهی مریوان شدیم . وسط راه پر پیچ جاده ، روستایی هست به نام نگل و قرآنی در مسجد نگل نگهداری می شود که مربوط به قرن ها سال پیش است و حکایت های فراوان دارد . روز بعد با مسئول اداره آموزش و پرورش شهرستان به مریوان رسیدیم . همانجا خداوند متعال را شاکر شدم که خانواده ایثارگری نصیبم کرد که در کوران سختی و مشکلات در کنارم به مقاومت می پردازد . ما این سفر را مهاجرت تلقی کردیم . در خانه های سازمانی سکونت یافتیم . راستی سادگی چقدر زیباست . قناعت چه دلپذیر است . و تحمل سختی ها چقدر شیرین است . با این وصف ما زندگی را شروع کردیم . مریوان با زریبارش و رزمندگان سلحشورش و خون گلگون کفنانی که بر سرزمینش ریخت رشته زیبایی تا بهشت است . آنجا سرزمین نور بود . آنجا در قربت و غربت بود . میز و صندلی ملاک سنجش نبود . بالاترین مقام خدمتگزاری بود . بر این اساس احساس مثبت بودن و نزدیکی به خدا را حس می کردی .
من بهترین زندگی ام را همان ایام می دانم ،چون خلوص حاکم بود . من مدیر مدرسه راهنمایی مولوی کرد و همسرم مدیر دبستان اسلامی مریوان بود . برای نگهداری دو فرزندمان نیز تقسیم بندی زمان کرده بودیم . مشکلات زیاد بود ولی چون هدف مقدسی داشتیم دغدغه ها را به زیبائی تبدیل می کردیم و فقط رضایت حق تعالی ملاک کار و زندگی بود .
علی اکبر عظیمی فرزند امیدعلی اهل شهر نراق 28/11/1390