علی اصغر آقا زمانی اهل شهر نراق شهید حزب جمهوری اسلامی
علی اصغر آقا زمانی فرزند علی محمد در سال 1331 در شهر نراق در یک خانواده مسلمان و مستضعف کشاورز متولد شد . دوران کودکی را تا کلاس سوم دبستان در نراق گذراند و سپس در سال 1341 در سن ده سالگی به همراه خانواده عازم تهران شد .تحصیلاتش را ادامه داد تا اینکه وارد دبیرستان شد . در دبیرستان همواره جزو بهترین شاگردان بود و همیشه اخلاق و رفتار وی باعث تحسین می شد . در اواخر دوران دبیرستان به مطالعه کتب مذهبی پرداخت و با شناختی که از اسلام پیدا کرده بود ‚ بطور جدی وارد جریانات سیاسی ، مذهبی شد و با همکاری چند تن از دوستان به تشکیل هئیتهای مذهبی پرداخت و به این ترتیب مبارزه خود را آغاز کرد.
پـــس از تشکیل هیئتهای مذهبی و ارشاد کودکان و نوجوانان در
مناطق مختلف ‚ خود نیز در کلاسهای حسینیه بنی فاطمـه شرکت کرد . در
سال 1349 موفق به اخذ دیپلم شد . پس از اخذ دیپلم وارد دانشکده حسابداری شرکت نفت
شد و به ادامه تحصیل پرداخت و تحصیلاتش را تا درجه فوق لیسانس پیش برد
.
او همیشه سعی میکرد که خط اسلام راستین را در کنار روحانیت مسئول و متعهد دنبال نماید و از ابتدا خط امام خمینی را می پیمود . از هنگامی که حسینیه ارشاد آغاز به فعالیت کرد ‚ به خیل شاگردان دکتر علی شریعتی پیوست و تا هنگامی که حسینیه ارشاد بوسیله مزدوران شاه تعطیل شد ‚ وی همکــــاری خود را ادامه داد . پس از آن در مساجد جاوید و قبا همراه شهید دکتر محمد مفتح و تنی چند از دوستانش به مبارزات خود ادامه داد و بـــه تشکیل کلاسهای عقیدتی این مساجد کمک نمود و به دلیل حضور در این کلاسها بود که با شهید مظلوم آیت الله سید محمد حسینی بهشتی ایــــن منبع عظیم علم و تقوی آشنا شد و از این پس کار او و دوستانش شکل تازه ای یافت و با کوشش وی کلاسهـــــای شناخت شهید مظلوم دکتر بهشتی در منزل ایشان دائر شد و در کنار آن به مبارزات خود ادامه داد و با شروع اوج گیری انقلاب اسلامی ‚ وی در کمیته برگزاری راهپیمائی های میلیونی تهران و در کمیته مرکزی انقـلاب اسلامی ‚ نقش فعال و دلسوزانه ای را ایفا کرد .
پس از اعلام موجودیت حزب جمهوری اسلامی ایران ‚ با گروهی از دیگر دوستانش به حزب پیوست و به سرپرستـی واحد دانشجوئی منصوب شد . وی به هنگام تشکیل جهاد سازندگی بعنوان نماینده حزب در جهاد به همکاری پرداخت و سپس با تشکیل نهضــت سواد آموزی به این نهاد انقلابی رفت و توانست با نقش فعال خود این ارگان انقلابی را یاری دهد.سپس با تشکیــل مجلس شورای اسلامی و انتخاب حجةالاسلام اکبر هاشمی بهرمانی مشهور به علی اکبر هاشمی رفسنجانی به ریاست مجلس ‚وی بعنوان مسئول دفتر ایشــان منصوب شد و همواره در طول مدت بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ارتباط خود را با حزب جمهــــــوری اسلامی ادامه داد و آخر الامر به همراه 72 تن از بهترین یاران امام و در رأس آنها شهید مظلوم ایة الله دکتر بهشتـی در فاجعه هفتم تیرماه 1360 در انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی به دست عناصر سازمان تروریستی منافقین به لقاء الله پیوست .
شرح انفجار حزب جمهوری اسلامی و عاملین آن
یک هفته پس از پیروزی انقلاب اسلامی حزب جمهوری اسلامی تاریخ 29/11/1357 تاسیس گردید .مقطع اوج نبرد رزمندگان در جبهه های جنگ با جهانیان و شش روز پس از عزل سید ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهور از فرماندهی کل قوا و روز بعد از ترور آیت الله سید علی حسینی خامنه در مسجد ابوذر تهران ؛ سازمان تروریستی منافقین در رذیلانه ترین اقدام در مورخ 7/4/1360 از طریق پلیدترین عنصر خود به نام محمدرضا کلاهی صمدی دفتر حزب جمهوری اسلامی را در چهار راه سرچشمه تهران منفجر و باعث شهادت سید محمد حسینی بهشتی و 72 نفر از مسئولین مخلص نظام شد .
یکی از این شهدا علی اصغر آقازمانی فرزند علی محمد اهل شهر نراق بود .
حجة الاسلام محمد محمدی نیک مشهور به محمدی ری شهری ، اولین وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی ایران ، در خاطرات خود مطالب منتشره درباره کلاهی را ارائه داده است :
محمد رضا کلاهی صمدی فرزند حسن متولد 1338 دارنده شماره شناسنامه 1251 ، دانشجوی سال اول رشته برق دانشگاه علم و صنعت ایران و دارای دیپلم ریاضی از دبیرستان بامداد
محمد رضا کلاهی صمدی
محمد رضا کلاهی صمدی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ، در سال 1357 ، به سازمان تروریستی منافقین پیوست . ابتدا در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علم و صنعت و پس از مدتی با خط دهی سازمان اظهار بریدگی نموده ، ضمن اینکه در همان مقطع با منافقین ارتباط تنگاتنگی داشته است ، به عنوان پاسدار کمیته انقلاب اسلامی ولی عصر تهران واقع در خیابان پاستور ، شروع به فعالیت نموده و به تدریج با هدایت منافقین ، وارد حزب جمهوری اسلامی می شود .
کلاهی در تشکیلات دفتر مرکزی حزب جمهوری در جایگاهی قرار می گیرد که از کلیه جریانات مهم حزبی و مملکتی ( دولت ، مجلس ، نهادها و ... ) مطلع بوده و همچنین مسئول دعوتها برای کنفرانس ها ، میز گردها و یا جلسات بوده ، ضمن اینکه حفاظت سالن نیز به عهده او بوده است . او مستقیما زیر نظر یکی از افراد کادر مرکزی منافقین به نام هادی روشن روانی با نام مستعار مقدم قرار داشته است .
وی چند روز قبل از انفجار حزب جمهوری ، کیف سامسونت خود را عوض کرده و یک کیف بزرگ را با خودش حمل می نموده و چون رفت و آمد وی در طول روز به حزب زیاد بوده ، کمتر مورد بازرسی قرار می گرفت .
پس از انفجار حزب جمهوری اسلامی ، او متواری و در خانه های تیمی منافقین داخل تهران مخفی و تلاش برای دستگیری وی ثمری نداشت و نهایتا از طریق مرز غرب کشور توسط عوامل منافقین به عراق منتقل شد .
نامبرده در عراق در بخش عارفی ( روابط با عراق ) با نام مستعار کریم فعالیت می کرده و با یکی از زنان منافق با نام خورشید فرجی زنوز ، اهل تهران ، ازدواج می نماید . همسرش قبلا مسئول نهاد بوده که تنزل رده داشته ، مدتی فرمانده گردان ارکان ( پشتیبانی ) و مدتی مسئول تاسیسات بوده است . وی آموزش خلبانی را گذرانده ، آخرین مسئولیتش به عنوان فرمانده یگان پدافند در به اصطلاح ارتش آزادیبخش سازماندهی شده است .
گفته می شود کلاهی در سال 1370 ، نسبت به سازمان مسئله دار شده و در سال 1372 از سازمان جدا شده و در سال 1373 از عراق به آلمان رفته است و بعضا نیز عنوان می شود مخفیانه در فرانسه به سر می برد .
ملاقات با مادر علی اصغر آقازمانی نراقی شهید حزب جمهوری اسلامی
با وجودی که 50 سال در تهران سکونت یافته اما همچنان لهجه
زیبای نراقی را حفظ نموده و به نراق و مردمانش عشق می ورزد .
در سی و یکمین سالگرد شهادت مظلومانه فاجعه هفتم تیر سال
1360 به دست شقی ترین انسان نماهای منافق فرصت را مغتنم شمردیم و با مادر یکی از
شهدای دفتر حزب جمهوری ملاقاتی انجام دادیم.
سرکار خانم ایران قاسمی فرزند منصور سه شنبه تاریخ 6/4/1391 طی ملاقاتی در منزلش تهران اظهار داشت متولد 1310 در شهر نراق می باشم . دارای پنج فرزند هستم که پسرانم علی اکبر متولد 1328 علی اصغر و علیرضا آقازمانی متولد 1334 می باشند و همچنین دو دختر به اسامی شمسی متولد 1337 و مهناز آقازمانی متولد 1342 نیز خداوند به ما عنایت نموده است .
فرزندانم به جز آخرین دخترم همه در نراق متولد شده اند .
فرزند شهیدم علی اصغر آقازمانی سال 1331 در شهر نراق متولد شد . برادرش علی اکبر محصل نمونه پسر میرزا جواد غفاری(طبیب زاده) بود . و علی اصغر شش ساله که شد علاقه شدیدی به تحصیل نشان می داد ولی مسئول دبستان که آن مقطع حومه بازار بود او را پذیرش نکردند و ایشان نه ماه تمام را صرفا به ذوق و شور تحصیل می رفت سر کلاس می نشست و به فراگیری علم مشغول بود . آن زمان تعدادی دانش آموز را به زور به مدرسه می بردند . دلبندم سال 1337 هفت ساله شد و در نراق به کلاس اول ابتدایی راه یافت . معلم کلاس اولش مرحوم محمد رئوفی فرزند حبیب الله بود و از او رضایت کامل داشت . کلاس دوم و سوم ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و این دو برادر شاگردان ممتاز بودند .
پدرشان علی محمد آقازمانی فرزند عبدالمبین وقتی وضع تحصیلی
فرزندان و اشتیاقشان به فراگیری علم و دانش را دید و از طرفی کمی خشکسالی هم در
نراق به وجود آمده بود تصمیم گرفتیم به تهران نقل مکان کنیم . و این بود که در سال
1341 زمانی که علی اصغرم ده ساله بود از شهر نراق رخت بر بستیم . من و همسرم علاقه
وافر به نراق داشتیم ولی برای آینده فرزندان مجبور به مهاجرت شدیم .
علی اصغر درس را ادامه داد و در سال 1349 دیپلمش را از
دبیرستان دکتر محمود شیمی که اکنون به دبیرستان شهید رجایی تغییر نام یافته دریافت
نمود.
تاریخ 26/1/1352 همسرم آقا علی محمد آقازمانی در تهران فوت نمود و به خاطر علقه ای که ایشان و ما به زادگاهمان داشتیم سختی راه را تحمل کردیم و جنازه اش را به نراق انتقال دادیم و در اطراف امامزاده سلیمان به خاک سپردیم .
شهید علی اصغر که علاقه وافری به پدرش داشت سخت بر آشفته شد . ولی با ایمان و توکلی که به خداوند داشت مشکلات را تحمل کرد و به تحصیلاتش ادامه داد .
بحبوحه انقلاب 1357 که بود می گفت مادر مواظب باش این بسته ها اعلامیه حضرت امام خمینی است که در پاریس است و با دوستانش توزیع می کرد و ساواک او را تحت تعقیب قرار داده بود . جمعه ها در مسجد خاتم در محله سه راه زندان تهران توسط حجت الاسلام رجبی درس های دینی و قرآنی می آموخت و چند بار به خاطر استعدادهای مذهبی اش از آقای رجبی کتاب مفاتیح و قرآن جایزه دریافت کرد .
انقلاب که پیروز شد شب و روز نداشت و مرتب فعالیت می کرد . تحصیل دانشگاهی ، کار می کرد، جهاد سازندگی می رفت ، حزب جمهوری حضور داشت و خیلی هم تعریف از کارهایش نمی کرد . به او پیشنهاد ازدواج دادم که گفت مادرجان اجازه بده کمی شرایط انقلاب سر و سامان بگیرد تا بعد .
تاریخ 6/4/1360 شب هنگام منتظرش بودم تا سرانجام به منزلمان
که آن موقع در نظام آباد سکونت داشتیم وارد شد . گفتم مادر کجا بودی که اینقدر دیر
کردی؟ گفت منافقین کور دل آقای سید علی خامنه ای را در مسجد ابوذر تهران ترور کردند
و من همراه مسئولین بودم که به بیمارستان به ملاقات ایشان رفته بود م و الحمدالله
زنده مانده و دعا کن زودتر بهبودی اش را حاصل کند .
تاریخ 7/4/1360 فرا رسید
و باز منتظرش شدم و از او خبری نشد . از نگرانی تا صبح خوابم نبرد و چشمم به در
دوخته شده بود . ساعت شش صبح از رادیو خبر انفجار حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه
تهران را شنیدم و ساعت هشت اخبار به صورت کامل تر بیان کرد و متوجه شدم فرزند
گرانقدرم علی اصغر آقازمانی همراه دکتر سید محمد حسینی بهشتی و بیش از هفتاد دو تن
از مسئولین نظام به شهادت رسیده اند .
هنگام دفن جنازه در بهشت زهرا برای همیشه او را بوسیدم و بوئیدم و اکنون افتخار می کنم که شهید خانواده ما مملکت اسلامی مان و انقلابمان را سر بلند نمود .
همه تروریست ها و بد خواهان راه امام خمینی(ره) به هر بلایی
گرفتار شدند ولی هنوز عاملین انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی به سزای اعمالشان
نرسیده اند . من دوست
دارم تا زنده هستم جزای منافقین و از جمله عنصر بد نامشان محمدرضا کلاهی گرفته شود
. مگر این شهیدان چه هدفی جز خدمت به کشور و دینشان داشته اند که باید مورد تهاجم
تروریستی بد خواهان قرار بگیرند .
من که مادر علی اصغر آقازمانی هستم او و همفکرانش را
نشناختم که چه انسان های وارسته و الهی بودند. همه باید به فرامین رهبرمان آیت
الله سید علی خامنه ای احترام بگذاریم و از خون شهیدان پشتیبانی نمائیم
.
مشارالیها گفت آخرین بار پارسال برای فوت برادرم غضنفر قاسمی به شهر نراق مسافرت نمودم و معمولا سالی یکبار در 26 فروردین برای مراسم یادبود همسرم نیز به زادگاهم تردد دارم .
خانم ایران قاسمی با وجود هشتاد سالگی و داشتن سواد قرآنی از شخصیت سازنده و ایده آلی برخوردار هستند و وقتی متوجه شد مطالبش از طریق وبلاگ سلحشوران شهر نراق منتشر می شود گفت سلام من را به همولایتی های نراقی ام برسانید .
وبلاگ سلحشوران شهر نراق علو درجات برای شهید علی اصغر آقازمانی و دیگر شهدا از خداوند خواستار بوده و برای خانواده ایشان عزت و سربلندی مسئلت می نمائیم.