مادر مرا غمگین کردی
جمعه نهم تیر 1391 که پس از یک هفته از بیمارستان میلاد کاشان به زادگاهت شهر نراق منتقل شدی به اسماعیل گفتم هر چه زودتر برویم مادرمان عذرا خانم شریفی را ببینیم .
سال ها بود بالای پله ها ی منزل با قامت استوار می ایستادی و خوش آمد گویی می کردی . وقتی یا الله کردم و صدایت را نشنیدم گفتم حتما خبری است .
روی تخت عذاب آور که دیدمت و نالان بودی و بی تابی کردی دلم می خواست به جای قاسم شهیدت به پایت می افتادم و گوشه چادرت را بوسه می زدم . ولی شلوغ بود و خجالت کشیدم . گریه هایت قلبم را آزرد .
تو آن شیر زنی بودی که تاریخ 3/11/1365 وقتی از کربلای پنچ و از جبهه خونین شلمچه جنازه مطهر قاسم جعفری را آوردند داخل قبر سردار شهیدت شدی و خودت جنازه رشید و بی مثالش را به خاک نهادی. چون قاسم در وصیت نامه اش نوشته بود می خواهم همچون مادر وهب که فرزندش را در راه خدا داد و حتی جسدش را هم تحویل نگرفت و گفت چیزی که در راه خدا دادم پس نمی گیرم .
یادت می آید گریان و نالان در غم فراغ یارمان فرزندت قاسم قهرمان چه سوختیم و ضجه زدیم و ساختیم و هربار شما و همسرت مرد بهشتی روزگار عمو ابراهیم بقیه را روحیه می دادید ؟ اکنون چه شده که قامت خم کرده ای و اشک می ریزی ؟
سمانه دختر قاسم نوازشت کرد و تو لذت بردی که نفس دلبندت هنوز در خانه جاری است .
پس همه دعا می کنیم شما هم یا علی بگو و از بستر بر خیز و مثل گذشته مثل کوه استوار بمان و ما هم خوشحال خواهیم بود در کنار شما مثل همیشه .