ملاقات رزمندگان دفاع مقدس با خانواده ابراهیم عضایی
جمعه 22/10/1391 تعدادی از رزمندگان دفاع مقدس از آقای ابراهیم عضایی فرزند ماشاءالله و همسرش سر کار خانم مرحمت اکبری فرزند نعمت الله در منزلشان دیدار نمودند .
خانم اکبری ، آقای عضایی
خانم اکبری که سه پسرش در دفاع مقدس ملت ایران سهیم بوده اند اظهار داشت : این منزلی که شما اکنون در آن قدم رنجه فرموده اید محل تردد خیلی از رزمندگان و شهیدان از جمله سید غلامرضا باشی ، عبدالله محمودی ، ابوالفضل بیابانگرد ، مهدی عباسی ، محمد رضا رمضانی ، محمد رضا بخشی ، عباس رمضانی ، قاسم جعفری و ... بوده است .آنان در این اتاق دعاهای کمیل و توسل بر پا نمودند .
خانم مرحمت اکبری افزود: پس از شهادت این فرزندان عکس هایشان را پسرم در طاقچه اتاق چیده بود . من هر روز صبح به این اتاق می آمدم و به آنها سلام می دادم و می گفتم السلام علیک یا شهیدان مظلوم وطن .
مشارالیها ضمن تعریف از بردباری و تحمل مصیبت هایی که در زمان جنگ بر خانواده ها گذشته است به ذکر چند نمونه از خاطراتش پرداخت . ایشان گفت پسرم محمد چند نوبت مجروح شد و زندگی ما شده بود استرس و دلواپسی . بدین جهت آخرین بار شیون کنان رفتم بیمارستان و گفتم خسته شدیم از دستت، یکباره شهید شو و خیال ما را راحت کن .
محمد عضایی
الان هم همچنان اذیت هایش ادامه دارد . بعضی روزها درب منزلمان را می زنند و پاکتی را می دهند تا به دست محمد برسانیم . از مراجعه کنان می پرسم چی داخل پاکت هست . پول برایش آورده اید و آنها می گویند نه بابا عکس ، زندگینامه ، وصیت نامه و خاطرات رزمنده ها در جبهه است .
آقای ابراهیم عضایی همچنان مثل قدیم شوخ طبعی اش را حفظ نموده و گفت از فرزندم محمد که خیری به ما نمی رسد ، حداقل اگر شهید می شد شاید از لحاظ مالی و معنوی سودی می بردیم .
ایشان باز برای انبساط خاطر مهمانان اظهار نمود: اوایل انقلاب که اجناس سهمیه بندی بود تقاضای فرش نمودم . پسرم محمد به مسئول توزیع گفته بود ما نیاز به فرش نداریم و نام من را از لیست حذف کرده بود . در گرماگرم جنگ از منطقه زنگ زد و گفت پدرجان من نیاز به سی هزار تومان پول برای ازدواج دارم . من هم بی درنگ به او گفتم صبر کن آن فرش سهمیه ای که از ستاد توزیع اجناس خریده ام را بفروشم و پولش را در اختیارت قرار دهم .
ابراهیم عضایی همچنان گفت دوستان فرزندم همه شهید شدند و ما هم هر روز منتظر شنیدن حادثه ای بودیم . بر خلاف مادرش من مرتب از رفتن به جبهه اش مخالفت می کردم تا اینکه در یکی از اعزام هایش گفتم بره ای که گرگ دم صبح می برد بذار سر شب ببرد.آقا ابراهیم شوخی ها را ادامه می دهد و می گوید : الان هم فرزندم محمد شده مسئول اموات و شهدا و بعضی موقع ها شماره شناسنامه افراد مورد نظرش را من برایش جمع آوری می کنم . هر شب منزل زنگ می زند و نسبت افراد با یکدیگر و مشخصات افرادی که شناخت ندارد را می پرسد .
نراق هم که می آید ساعت ده یازده شب به بعد که خوابمان می برد یواشکی با یک دفتر که شبیه به دفتر مرحوم قطبی است از منزل خارج و در منزل شخصی اش با دوستانش قرار می گذارد و برای آنان مزاحمت ایجاد می کند . روزی هادی ایزدی به من گفت وقتی پسرت به نراق می آید زندگی ما متفاوت و وقتی خارج می شود آرامش به زندگی من و دوستانم بر می گردد .
قدیم ترها هم گفتم او در اثر اینکه ترکش خمپاره به سرش خورده موجی شده و بیش از این نمی شود ازش انتظار داشت .
علی عضایی اسماعیل عضایی
دو فرزند دیگر این خانواده آقایان علی عضایی در مقطع عملیات خیبر در جبهه جزیره مجنون انجام وظیفه نموده و اسماعیل عضایی در مقطع عملیات های کربلای 4 و 5 حضور داشته اند .
حسین عضایی نوهی این خانواده ، اولین فردی است که به صورت جامع ، خاطرات و عکسهای رزمندگان دفاع مقدس شهر نراق را گردآوری نموده و در فضای مجازی به رویت علاقمندان می رساند . البته این فرایند عظیم با همکاری و تلاشهای مجدانه برادر رزمنده محمد عضایی به سامان می رسد.
از جهادگر جانباز حاج اسماعیل حبیبی که مقدمات این ملاقات را فراهم نمود تقدیر و تشکر می شود .