شهید حمید رضا رزاقی ، نوه بسیجی نام آور حاج محمود
پنج شنبه 25/08/1391 سرکار خانم زهرا رزاقی فرزند محمود متولد 1329 در منزل پدری اش در شهر نراق مورد ملاقات چند نفر از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس قرار گرفت .
خانم زهرا رزاقی
این منزل آشنا متعلق به پیر جبهه های نبرد مرحوم حاج محمود رزاقی است و گرچه در عملیات های مختلف دفاع مقدس حضور داشت و ترکش خمپاره چشمش را نابینا کرد و لیکن مردانه تا انتهای حماسه مقاومت نمود . خداوند قادر سرنوشتش را به گونه ای رقم زد که در اثر تصادف موتور سیکلت جان به جان آفرین تقدیم نماید . انشاءالله اجر شهیدان راه خدا برایش مقدر گردد .
مرحوم جانباز حاج محمود رزاقی
در این خانه پر خاطره همچنین زن مومنه ای به نام خانم عشرت غفاری فرزند علی سکونت دارد که مونس و غمخوار جانباز و بسیجی نام آور شهرمان حاج محمود رزاقی بوده است .مردم قدرشناس نراق پدر مشارالیها مرحوم حاج علی غفاری فرزند آقاجان را به شایستگی می شناسند .
سرکار خانم غفاری مرحوم علی غفاری
خانم زهرا رزاقی از سجایای اخلاقی فرزند شهیدش حمید رضا رزاقی و سرنوشت دیگر فرزندانش سخن می گوید :
حاصل ازدواج با همسرم آقای قنبر رزاقی پنج فرزند بود .فرزند بزرگمان حمید رضا رزاقی متولد 1347 بود . تا کلاس ششم ابتدایی در مدرسه مشفق کاشانی تهران تحصیل کرد .
حمیدرضا رزاقی در کودکی
بعدا در تعمیرگاه ماشین متعلق به پسر عمویش علیرضا رزاقی مشغول گردید . این تعمیرگاه هم داستان های خاص خودش را دارد چون سه نفر از شهیدان نراقی به اسامی حمید رضا رزاقی فرزند قنبر ، ابوالفضل شاطری فرزند غلامرضا و علی اکبر مسلمی فرزند غلامرضا در آنجا در فواصل مختلف اشتغال به کار داشته اند .
شهید ابوالفضل شاطری شهید حمیدرضا رزاقی شهید علی اکبر مسلمی
فرزندم رفتار مظلومانه ای داشت . به زادگاه من و پدرش نیز علاقمند بود و هر موقع به نراق می رفتیم به هر دو پدر بزرگش حاج محمود و حاج اصغر رزاقی در امورات کشاورزی و دامداری کمک می کرد . سال1365 یا 1366 جنگ شرایط ویژه ای پیدا کرده بود و طاقتش به سر آمد و رفت پایگاه بسیج شهید بهشتی تهران و فرم رضایت نامه دریافت نمود و به خانه آورد تا من و پدرش امضا کرده تا اجازه اعزام به جبهه به او بدهند .
شهید حمیدرضا رزاقی
ابتدا پدرش گفت حداقل بگونه ای برو که بتوانی سربازی ات هم محسوب شود . او گفت پدر بزرگم حاج محمود چشمانش را در جبهه از دست داده و ما هم نیاز است حسین زمانمان را یاری کنیم .
هر دو امضا کردیم و به عنوان نیروی بسیجی رفت منطقه جنوب با لشکر محمد رسول الله و شش ماه تمام ماموریتش طول کشید . وقتی بازگشت هنوز عطش و عشق فعالیتش به رهبر کبیر انقلاب حضرت آیت الله سید روح الله خمینی (ره) کم نشده و ارادتش فوران می زد .
دو هفته ای استراحت کرد و اردیبهشت 1367 دفترچه آماده به خدمت دریافت و به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی معرفی گردید . وی با توجه به آشنایی که داشت جذب لشکر 27 محمد رسول الله گردید و روانه جبهه های حق علیه باطل گردید . مدت کوتاهی گذشت که در جبهه از ناحیه ریه مجروح شیمیایی شد و چند روزی به تهران آمد . نسبت به خوردن بعضی غذاها حساسیت نشان می داد .
مارش عملیات که زده می شد گریه می کرد که توفیق حضور در جبهه را از دست داده است . قسمتی از لشکر 27 محمد رسول الله از جنوب به غرب کشور منتقل شده بود و حمید رضا به آنها ملحق و در منطقه پدافندی اردوگاه کوزران حومه شهرستان کرمانشاه حضور داشت . مجموعه سربازی اش در سپاه پاسداران دو ماه طول کشید و یک ماهی هم به پایان جنگ ایران و عراق نمانده بود که تاریخ 23/4/1367 در رودخانه ای اطراف بخش کوزران به شهادت رسید .
جنازه مطهر شهید حمیدرضا رزاقی
پیکر مطهرش پس از ده روز به تهران انتقال یافت و پس از تشیع جنازه با شکوه در روز عید قربان در قطعه 28 ردیف 99 شماره 15 بهشت زهرا(س) تهران خاکسپاری گردید .
تشییع جنازه شهید در تهران
همسرم قنبر رزاقی نیز از نیروهای بسیجی بود و از طرف بانک صادرات به همراه مرحوم سید محمود موسوی فرزند سید حسن به جبهه اعزام شده بود و سابقه شش ماه حضور در دفاع مقدس در کارنامه دارد .
از راست : مرحوم قنبر رزاقی در جبهه
رابطه فرزند دلبندم با پدرم حاجی محمود خیلی صمیمی بود . دراواخر زمستان سال 1365 روزی پسرم با پدرم در گلزار شهدای شهر نراق فاتحه خوانی می کرده اند که حمیدر رضا به حاجی محمود می گوید اگر من شهید شدم کنار شهید غلامرضا یوسفی فرزند عباس (شهادت 22/10/1365) دفنم کنید .چون ایشان ظاهرا در نراق به این شهید ارادت پیدا کرده بود . این موضوع را چند سال بعد پدرم به من گفت .
حاج محمود رزاقی
پس از شهادت فرزندم خداوند به ما توفیق صبر و بردباری عطا نمود . ولی بعدا چندین مصیبت بر من آمد که تاب و تحمل زندگی را دشوار می کند :
- سال 1357 کودک دو ساله ام به نام مجید رزاقی در اثر سوختگی بدرود حیات گفت .
- سال 1377 همسرم قنبر رزاقی فرزند اصغر به علت ناراحتی کبد فوت نمود و در قطعه 56 ردیف 78 شماره 1 بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد .
- سال 1384 فرزند 21 ساله ام حسین رزاقی که سال سوم دانشگاه رشته عمران را سپری می کرد به علت سرطان استخوان فوت نمود و در قطعه 224 ردیف 4 شماره 32 بهشت زهرا(س) تهران خاکسپاری گردید .
- تاریخ 28/9/1389 پدرم حاج محمود رزاقی که از بسیجیان جانباز بود در اثر تصادف فوت و در قطعه ایثارگران شهر نراق دفن گردید .
اکنون صاحب دو فرزند پسر و دختر هستم و در همه شرایط از خداوند به خاطر نعمت های فراوان دیگرش شکر گزاری می کنم . به خاطر حفظ و قداست خون شهیدم حمید رضا رزاقی دست حمایت از ولایت بر نداشته و در حد بضاعت برای پیشرفت کشورم در صحنه تلاش می کنم .
چند بیت شعر در دفترچه خاطرات شهید نوشته شده که ذکر می
گردد :
مکن پرورده خود را فراموش پسر ای میوه بستان
مادر
تو
چون گل با هزاران نعمت و ناز شده پرورده در دامان مادر
فرو ریزد چو بیند دردمندت سرشک از دیه گریان مادر
سپاس
و احترام و حق شناسی با شکرانه احسان مادر
همیشه مونس و یادم پدر بود به وقت رنج غمخوار پدر بود
چو پروانه اگر بال و پرم سوخت ولی شمع شب تارم پدر بود
از جانباز سید مرتضی بابایی فرزند سید رضا که مقدمات این ملاقات را فراهم نمود صمیمانه تقدیر و تشکر می شود .
وصیت نامه شهید حمید رضا رزاقی فرزند قنبر
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام یگانه یاور مظلومان خداوند سبحان. هیچ قطره ای در مقیاس حقیقت و در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود بهتر نیست . خدایا تو شاهدی که چیزی عزیز تر از جانم ندارم تا فدای اسلام و قرآن کنم ، پس شهادت در راهت را نصیب من گردان که شیرین ترین مرگ هاست . خداوندا از تو می خواهم مرگی را نصیبم کنی که با افتخار همراه باشد در راه هدفم اسلام . ای معبود من ، معشوق من ، تو را سجده می کنم که جان من را خریدی . ای زندگان زمین برای ما اشک نریزید که ما زنده و جاویدیم . شهادت شربت گوارایی است که با نوشیدن آن عطش قلب شهید آرام می گیرد .
پدر آیا افتخار نمی کنی که از وجود پر ثمرت شهیدی در راه مکتب اسلام پرورش یافته . برادرم اسلحه خونین مرا از زمین بردار و تا پیروزی نهایی راهم را ادامه بده . خوشا به سعادت کسی که در راه خدا و برای خدا به شهادت برسد .زمانی که جسد مرا بر دوش می گیرید اگر با چشم دل بنگرید می بینید که چشم به سوی کربلاست . برادران تنها از کانال شهادت است که راه حسین(ع) تداوم می یابد . آیا این رسم انسانیت است که ما بمانیم و یاران همه سوی لقاءالله بروند .
شما را توصیه می کنم به ریسمان محکم الهی چنگ زنید . این انقلاب باید به دست امام زمان زمان(عج) سپرده شود و این نیاز به هوشیاری ما دارد . ولایت فقیه دنباله رسالت انبیاست و باید حفظ شود . پس در راه حفظ آن بکوشید تا به آرامش برسید . کاروان عاشقان کربلا در حرکت است ، مبادا از این کاروان عقب بمانید . مرگ هر لحظه از راه می رسد ، چه بخواهید چه نخواهید . حسین زمان(راه و رسم امام خمینی ره)را تنها نگذارید و پشتیبان او باشید .من این وصیت نامه را در حالی می نویسم که از صحت کامل برخوردار هستم . گرچه احساس می کنم که به فیض عظیم شهادت نخواهم رسید . اما فکر می کنم که اگر این وصیت نامه را ننویسم گناهی بزرگ مرتکب شده ام . خصوصا هنگامی که وصایای شهدا را می بینم . برادران و خواهران ، شما نیز برای من از خدا طلب بخشش کنید تا شاید خدا به حرمت دعای شما مومنین از سر تقصیراتم بگذرد .
زیرا بار گناهان و خطاها بر دوشم سنگینی می کند . دیگر اینکه مقاومت را هرگز فراموش نکنید . زیرا بار سنگین حفظ انقلاب بر دوش شما امت مسلمان است کاری کنید که خون شهدا به هدر نرود و راهشان تداوم یابد .پدر و مادر زحمتکش ، من را حلال کنید و از دست من راضی باشید . برادرم مجید و برادرم حسین و خواهر خوبم ، از شما می خواهم که از دست من راضی باشید حمید رضا رزاقی 2/1/1366