پاسگاه ژاندارمری نراق ما را دستگیر و گفت شما خرابکار هستید
هوای سرد آذر ماه 1357 بود . شعله های فوران انقلاب اسلامی به رهبری آیت الله روح الله خمینی (ره) سراسر کشور و از جمله شهر نراق را فرا گرفته بود . یکی از انقلابیون علی محمد طهماسبی فرزند قاسم بود . وی فارغ التحصیل از دانشگاه علم و صنعت تهران بود .
علی محمد طهماسبی
یک روز دو نفر از اهالی شهرستان کاشان و یک نفر اهل شهرستان
محلات که از دوستان آقای طهماسبی بودند به دعوت ایشان به شهر نراق آمده بودند تا
در مراسم ویژه مسجد جامع حضور و یکی از آنها سخنرانی داشته باشد . نهار میهمان
آقای طهماسبی بودند و مقرر بود شب راهی مسجد شوند. آقای طهماسبی از من کمک خواست
تا بتوانیم مراسم را به نحو احسنت برگزار کنیم .
عزیزالله فروغی
شب که شد علی محمد گفت عزیز برو سمت مسجد جامع و سر و گوشی آب بده تا ببینیم وضعیت چگونه است. من حرکت کردم و نزدیکی محل که رسیدم از یک شهروند پرسیدم چه خبر ؟ او گفت نمی دانم چه اتفاقی رخ داده که مامورین روی بام مسجد جامع و مقابل آن به صورت مسلح سازماندهی شده اند .سریع برگشتم و گفتم اوضاع خراب است. برنامه ریزی به هم خورد و تصمیم گرفتیم منطقه را با وسیله مدعوین به سمت کاشان ترک کنیم .
نزدیکی های درمانگاه شنتیایی که رسیدیم وسیله ریوی پاسگاه که به وسیله چادر پوشیده شده پارک بود و مامورین به ما ایست دادند و به ناچار متوقف شدیم . ماشین سواری ما را گشتند و یک کتاب پیدا کردند که پس از چند بار ورق زدن به چند کلمه قیام ؛ خون و آتش حساس شده و استوار ز گفت : این ها خرابکار هستند و باید برای ادای توضیحات به پاسگاه ژاندارمری بیایند .
به هنگام رفتن به پاسگاه از پشت ریو نظر انداختیم تا بلکه یک نراقی ما را ببیند که از قضا یوسف عضایی گرفتاری ما را مشاهده کرد و کمی خیالمان راحت شد . به هنگام ورود به پاسگاه استوار الف همه ما را بازرسی بدنی نمود و ایشان نیز تائید کرد که ما خرابکار هستیم .
علی محمد طهماسبی یوسف عضایی
آقای م رئیس پاسگاه ژاندارمری علی رغم اینکه ما را می شناخت ولی توجهی نکرد .
خلاصه با کلی بالا و پائین و اینکه مطلبی برایشان محرز نگردید از ما تعهد گرفتند که فردا در نراق اتفاقی رخ ندهد و الا ما مسئولیم . آنها تصمیم داشتند در صورت کشف فعالیت انقلابی از بین دوستان ، ما را به هنگ ژاندارامری شهرستان محلات تحویل دهند .
عزیزالله فروغی فرزند ابراهیم اهل شهر نراق 15/09/1390