فحش دادن به شاه من را از خدمت سربازی متواری ساخت
می خواهم باز از نراق و نراقی بگویم . با همه جو سازی های اقتصادی که بر علیه همشهریانمان در مجموعه بازار تهران داریم ، لیکن ریشه های مذهبی و علاقه به انقلاب و فعالیت های عام المنفعه بیشتر از فضاهای دیگر در این محل بین اقوام و فرزندانمان وجود دارد . کمی جلوتر بیایید تا از انبوه خدمتگذاران یکی از آنها را به شما معرفی کنم .
احمد عابدی فرزند ماشاءالله متولد 1338 در شهر نراق می باشم . در نراق به احمد پسر ماشاءالله غلامرضا مشهور می باشم . تاریخ 15/4/1357 به همراه رحیم حمزه ای فرزند محمد علی به خدمت سربازی اعزام شدم .
احمد عابدی
شعله های انقلاب به رهبری آیت الله سید روح الله خمینی(ره) در سراسر ایران فراگیر شده بود و در این شرایط دوران خدمت متفاوت و مشکل بود
.
دوره آموزشی خدمت را در شهرستان زابل در استان سیستان و بلوچستان سپری کردم و تاریخ 15/8/1357 در تقسیم بندی به شهرستان کرمان در استان کرمان سازماندهی گردیدم . چند روز بعد شماره تلفن ناحیه ژاندارمری کرمان را در اختیار برادرم علی اکبر عابدی در تهران قرار دادم تا از سلامتی ام مطلع باشند .
علی اکبر عابدی
روزی علی اکبر از مغازه اش تماس گرفت و در حال احوالپرسی بودیم که به یکباره حاج ماشاءالله رمضانی فرزند علیرضا که در کنارش بود گوشی را گرفت و بی درنگ گفت احمد برای این شاه فلان و فلان نمی خواهد خدمت کنی فرار کن بیا .
گروهبان شاه دوست که کنار من نشسته بود فحش های رکیک رمضانی را شنید و بدبختی ما شروع شد . گروهبان که تعصب خاصی به سلطنت داشت افتاد به جان ما و حسابی کتک کاری کرد و اصرار داشت نام و آدرس فردی که به شخص اول مملکت توهین کرده را بگویم تا او گزارش کند .
بعد از تنبیه من را فرستاد نگهبانی تا سر فرصت به حسابم رسیدگی کند . با هماهنگی که انجام دادم یکی از دوستان به سختی لباس هایم را به برجک نگهبانی آورد . پشت دیوار پادگان دو کامیون خاک برای بهسازی خالی کرده بودند . شب هنگام تفنگ ژ 3 ام را قطعه قطعه کردم و داخل کوله بین لباس هایم جاسازی کردم و از دیوار روی خاک ها پریدم و فرار کردم . هوا سرد و آزار دهنده بود . آقای سید نژاد اهل کرمان از دوستان برادرم به من مساعدت کرد و بعد داخل جعبه بغل اتوبوس کرمان به کاشان مخفی شدم .
دل نگران بودم و لحظات پر اضطرابی را پشت سر نهادم . ایست و بازرسی های مسیر فعال بودند ولی خواست خدا بود برایم مشکلی پیش نیاید . از کاشان به ابتدای جاده مشهد اردهال آمدم و از آنجا نیز با ماشین به زادگاهم نراق وارد شدم . ابتدا اسلحه را داخل چاه آب منزلمان مخفی کردم و کسی از ماجرا خبری نداشت . حدود سه هفته ای گذشت و گفتم آب از آسیاب افتاده و بهتر است به پادگان کرمان باز کردم .
لحظات انقلاب مردمی در حال شکوفایی بود . حضرت امام خمینی(ره) رهبر کبیر انقلاب تاریخ 11 آذر 1357 طی فرمانی اعلام فرمودند سربازان از پادگان ها فرار نمایند . دیگر اتمام حجت برای همه و خصوصا من هم تمام شد . پس از این پیام نسبتا آرام شدم و علاوه بر حضور در تظاهرات ضد رژِیم به زندگی روزمره دلبسته شدم . آسوده خاطر بودم نظر مقتدایم را جامع عمل پوشانده ام .
محرم سال 1357 از 10/9 الی 20/9/1357 آغاز شد . انتهای دهه اول محرم همزمان با تعطیلات رسمی با برادرم علی اکبر عابدی از تهران به نراق مسافرت کردیم . 19 آذر روز تاسوعا همراه با مردم شهر نراق برای شهادت مولایمان ابا عبدالله الحسین (ع) عزاداری کردیم . مراسم شب عاشورای نراق از جلوه ویژه ای برخوردار و چون با انقلاب عجین شده بود به این جلوه می افزایید .
شب عاشورا که به منزل آمدیم برادرم علی اکبر گفت احمد فردا روز عاشورا در تهران همزمان با عزاداری مردم تظاهرات عظیمی بر علیه رژیم سفاک طاغوت بر پاست و من باید هر طوری شده خودم را به این مراسم تاریخی برسانم . به هر صورت بود نراق را ترک و در مراسم طوفانی مردم علیه حکومت ستم شاهی پهلوی نیز شرکت داشتیم .
راهپیمایی عاشورای ۱۳۵۷، چهارراه کالج، تهران
دیگر نگران سربازی ام نبودم چون رهبرم فرمان ترک پادگان ها را داده بود . از 11/9/1357 تا پیروزی انقلاب دو ماه و یازده روز فرصت خوبی بود تا شمار سربازان فراری از ارتش افزایش یابد . با این اوصاف موضوع داشتن اسلحه کمی آزارم می داد . با هماهنگی که با دوستم محسن زرگری انجام دادم نزد شوهر خاله اش آیت الله سید محمود دعایی طالقانی رفتیم و ایشان نامه ای برای من نوشتند تا تضمینی وجود داشته باشد تا احتیاطا کسی به من سختگیری نداشته باشد .
روزهای سرد اما زیبای بهمن سپری شد . اولین روز بهمن اربعین سالار شهیدان حسین بن علی (ع) همزمان با راهپیمایی مردم برگزار گردید . و 12 بهمن 1357 آمال و آرزوهای مردم ایران ثمر داد و رهبر کبیر انقلاب با همه سختگیری های دولت شاهپور بختیار وارد ایران اسلامی شد .
22 بهمن 1357 با خواست خداوند انقلاب مردمی به پاس قدردانی از شهیدان راه آزادی و جانفشانی جانبازان وطن و کوشش مردم به ثمر نشست . بدنبال فراخوان عمومی تفنگ ژ 3 ارتش را به پایگاه مسجد جعفری تحویل و رسید دریافت نمودم و خیالم راحت شد.
سپس امام خمینی(ره) دستور فرمودند سربازان به پادگان ها باز گردند که پس از بازگشت به کرمان مدت کوتاهی در خدمت بودم و با ارفاقی که شامل حالم شد پایان خدمت از سربازی خود را دریافت کردم . در اوایل انقلاب در پایگاه مسجد جعفری در منطقه خیابان پیروزی فعالیت داشتم و در واگذاری سهمیه های دولتی به مردم نیازمند کوشا بودم .
احمد عابدی فرزند ماشاءالله اهل شهر نراق 06/08/1391