تیمسار حسن طوفانیان در اثر بد مستی همسرم را کشت
بنده عزت سلیمانی فرزند یوسف متولد 1313 در شهر نراق واقع در استان مرکزی می باشم .سال 1323 ده ساله بوده که به همراه پدرم یوسف سلیمانی فرزند علی و مادرم سلطان کریمی فرزند میرزا علی اکبر و اعضای دیگر خانواده به تهران نقل مکان نمودیم .
سرکار خانم عزت سلیمانی
پدرم در تهران آسیاب اجاره کرد و گندم را خرد کرده و تحویل نانوایی ها می داد و با زحمت نان حلالی برای اهل منزل تهیه می کرد . سال 1329 در سن 16 سالگی با آقای غلامرضا صادقی فرزند حیدر علی در تهران ازدواج نمودم .
مرحوم غلامرضا صادقی
مدتی پس از ازدواج برای ملاقات خانواده به زادگاهمان نراق رفتیم ولیکن به خاطر خستگی از تهران و آب و هوای شایسته در احمد آباد ماندگار شدم . شش سال بعد در اثر خشکسالی مزرعه احمد اباد مجددا به تهران بازگشتیم .
شهید لطف الله صادقی
دوازده سال زندگی مشترک ما طول کشید و پنج فرزند به اسامی لطف الله ، یدالله ، محبوبه ، فروغ و ملک از خداوند به ما منت گذاشته شد . سال 1342 تیمسار سرلشکر حسن طوفانیان فرزند مهدی در حال بد مستی با ماشین چند نفر بی گناه از جمله همسرم غلامرضا صادقی را زیر ماشین گرفت و کشت .
سرلشکر حسن طوفانیان
محل حادثه خیابان همایون – سر موتور آب در محدوده چهار راه کوکاکولا بود . رئیس شرکت تولید دارو قزوین نیز همراه طوفانیان در ماشین حضور داشت . آن مقطع حتی روزنامه ها هم به این اتفاق پرداختند .
همسرم غلامرضا صادقی یکی از رانندگان صدیق و زحمتکش شرکت واحد اتوبوسرانی بود که شش سال در این شرکت اشتغال داشت . آقای احسان فروغی فرزند عبدالحسین معاون مدیر کل واحد اتوبوسرانی اهل شهر نراق و مسئولین و سایر کارکنان این واحد و دوستان اتوبوسرانی تشیع جنازه با شکوهی برایش برقرار کردند و با وجود یکی دو قبرستان دیگر ایشان را در گورستان ابن بابویه شهر ری به خاک سپردند .
قالی بافی می کردم و بدبختی ما آغاز شد . پنج بچه قد و نیم قد داشتم که بزرگترین آنها لطف الله ده ساله بود . در یک خانه محقر کاهگلی در منطقه افسریه زندگی می کردیم . کلک زدن و حقه بازی های درباریان پهلوی آغاز شد .
روزی همسر حسن طوفانیان با دک و پوز به منزل من در افسریه آمد تا رضایت خرابکاری همسرش را بگیرد . مهمان بود و رفتم برایش چایی بریزم که به همراهش گفت این زن ساده و ... می شود راضی اش کرد . من شنیدم و به او گفتم خر خودتی و جد و آبادته . به من می گویند عزت یوسف حج سلیمان . این چه غلطی بود کردی ؟
شهید لطف الله صادقی
مثلا آمد جمعش کند و گفت می دونی طوفانیان در دربار اعلیحضرت همایونی هست و مسئولیت های بزرگی دارد ؟ گفتم طوفان تو غلط اضافی کرده بد مستی نموده و آمده تو خیابان مردم را به کشتن داده . حتی اگر اعلیحضرت هم باشه بی خود می کنه مشروب بخورد و بیاید انسان های شریف را بکشد . حالا من با پنج تا بچه کوچک چکار کنم ؟ دید حریف من نمی شود و رضایت ندادم و بلند شد رفت .
سال 1342 حدود هفت هزار تومان دیه و یا به قولی پول خون همسرم در نظر گرفته شد . پدرم مرحوم یوسف گفت این پول ها حرام هست و با همه مشکلاتی که داشتم اجازه نداد دریافت کنیم .
پسر بزرگم لطف الله صادقی متولد 1332 و ده ساله بود که پدرش را از دست داد و از همان زمان انتقام از درباریان رژیم ظالم پهلوی در ذهنش پدیدار گشت .
تا کلاس ششم ابتدایی تحصیل کرد و گفت من نمی توانم درس بخوانم و مادرم رنج و محنت فرزندان را داشته باشد . لذا به سفارش آقای احسان فروغی که از انسان های خیر نراق هست در سن پایین در تعمیرگاه شرکت واحد اتوبوسرانی مشغول گردید . اهل نماز و روزه و خداپرستی بود .
نفر اول از راست : لطف الله صادقی
آنجا دوباره درس را شروع کرد . هم کار می کرد و هم تحصیلاتش را ادامه داد و هم کتاب های سیاسی را مطالعه می کرد . سرانجام تا دریافت دیپلم تحصیلاتش را ادامه داد که موفق نشد .
همزمان به ورزش اهمیت ویژه ای قایل بود و مرتب به آن می پرداخت . در زمین های خاکی قبل انقلاب فوتبال بازی می کرد و تیم آنها چند بار جام دریافت نمود .
انقلاب اسلامی به رهبری آیت الله سید روح الله خمینی(ره) کم کم در حال شکوفایی و به پیروزی نزدیک می شد . لطف الله در اکثر تظاهرات ضد رژیم پهلوی شرکت داشت . گروه آنها سازمان یافته تر از مردم عادی فعالیت می کرد . حتی ساواک دو نفر از حلقه دوستانشان را دستگیر کرد و من نگران از آینده اش بودم .
او به من گفت اگر مشکلی پیش آمد رساله امام خمینی(ره) را مخفی کن . ایشان اظهار داشت باید برای عدالت خواهی مبارزه کرد و عبادت به جز خدمت خلق نیست .
سرانجام 21 بهمن 1357 و منتهی به شب پیروزی انقلاب لطف الله و جمعی از مردم انقلابی برای تصرف کلانتری شش در خیابان گرگان میدان ثریا(میدان شهید نامجو)تظاهرات می کنند که مورد تهاجم مامورین شاه قرار گرفته و به سمت آنها شلیک می کنند . فرزندم به وسیله تیر خصم از ناحیه شکم و کبد به شدت مجروح می شود . با تلاش امت مومن فرزندم به بیمارستان بانک ملی واقع در خیابان فردوسی منتقل و تحت درمان قرار می گیرد .
صبح روز 22 بهمن 1357 از طریق فردی از مجروحیت لطف الله مطلع شدم و سراسیمه به همراه برادرم علی سلیمانی(پدر آزاده سعید سلیمانی) به ملاقاتش رفتیم . گلوله مامورین شاه به او اصابت کرده بود . حرف می زد و اهداف مبارزاتی اش را تشریح می کرد . گفت مادرجان بعد از شهادتم هیچ گروه و حزب و فردی حق سوء استفاده از نام و خون من را ندارد .
نهایتا بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند انقلاب اسلامی به رهبری آیت الله خمینی(ره) و پس از 48 ساعت درد و رنج روز 23 بهمن 1357 به لقاءالله پیوست . جمع کثیری از مردم انقلابی و اکثر مسئولین و کارمندان شرکت واحد اتوبوسرانی در تشیع جنازه لطف الله شرکت داشتند و از وی به نیکی یاد کردند . نهایتا پیکر مطهر شهید در قطعه 9 ردیف 121 شماره 37 بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد .
سال 1360 از ناحیه بنیاد شهید انقلاب اسلامی به مکه مکرمه و مدینه منوره مشرف شدم و خدا را از این بابت شاکر هستم .
پسر دیگرم یدالله صادقی که ایشان نیز در شرکت واحد اتوبوسرانی تهران اشتغال داشت . مدتی از ناحیه شرکت اتوبوسرانی در واحد موتوری و پشتیبانی در جنگ شرکت داشت .
مرحوم یدالله صادقی
یدالله در شهریور سال 1367 فوت نمود . همسرش ثریا عباسی و پسرش سهند صادقی هم اکنون در کشور آلمان و در شهر کلن زندگی و اقامت دارند .
سایت سلحشوران شهر نراق