بسیج نراق شده بود عشق من
تاسال 1361 عده ای از موسسین بسیج نراق به شهادت رسیده و چند نفر اسیر و مجروح شده بودند . جنگ تحمیلی نیز در اوج خود بود . بنابراین نیروی جدید پذیرش می کردند .سال 1361 جذب بسیج شدم . مدتی بعد در شیفت نگهبانی قرار گرفته و مقابل بسیج با اسلحه به نگهبانی می ایستادم .
فرامرز رحیمی
سن کم و قد کوچک در لباس مقدس بسیج در من قداستی ایجاد کرده بود . بسیج نراق شده بود عشق من . دوره های مختلف آموزش نیز آغاز شده بود .ضمن تحصیل یک هفته مدام نیز به فراگیری آموزش مشغول بودیم . حدود هفتاد نفر سازماندهی و مقرر شد رزم شبانه برگزار شود . ساعت 21 از طریق دشت و مسیر باغات به سمت دره پاتاق حرکت کردیم .
مقابل درب ورودی منزل مرحوم حاج عباس عضایی پاردی بود که بسیجیان نیاز بود در تاریکی به سمت باغ حدود دو متری بپرند و مسیر را ادامه دهند . من به محض اینکه پریدم پایم توی چاله افتاد و شکست . بسیجیان چون متوجه مصدومیت من نشدند یکی یکی و یا دو سه تایی با هم از پارد می پریدند و از شانس بد اغلب روی پای من فرود می آمدند . به قول نراقی های خودمان درب و داغون شدم .
مرحوم حاج محمود رزاقی که ایشان نیز سال 1361 به بسیج پیوسته بود با مهربانی آمد و کمی از مشکلات مرا حل کرد . خدا بیامرز مرتب غصه می خورد و می گفت بچمون فلامرز هم بد آورد . از آن به بعد به فلامرز مشهور شدم .
مرحوم حاج محمود رزاقی
سرانجام قدرت الله آقاصادقی که مسئولیت آموزش را به عهده داشت من را بیمارستان نیکویی شهر قم منتقل نمود و پایم را کچ گرفتند .
45 روز در منزلمان نراق دوره نقاهتم طول کشید و مادرم و پدر مرحومم ماشاءالله رحیمی و بقیه اعضای خانواده از من مواظبت می کردند . دوستان بسیجی ام هم مرتب به ملاقاتم می آمدند و دلجویی می کردند .
برادرم فردین رحیمی هم در بسیج نراق فعالیت داشت و از آن طریق به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام گردید . بعد هم سرباز سپاه پاسداران شد و همچنان در دفاع مقدس حضور داشت .
فردین رحیمی
زمان جلوتر رفت و به خدمت سربازی در ارتش سازماندهی شدم . مدتی در پادگان 01 و مدتی نیز در پادگان حر خدمت کردم . سرانجام در مقطع دفاع مقدس و پس از آن در کردستان خدمت سربازی را ادامه داده تا پایان خدمت دریافت نمودم .هم اکنون با برادرم فریبرز رحیمی در حومه تهران در کارگاه قطعات یدکی اتومبیل اشتغال دارم .
فرامرز رحیمی فرزند ماشاءالله اهل شهر نراق15/01/1391