حسرت برای عدم حضور در فتح خرمشهر و داغی که تا ابد بر دلم نشست
بسیجی بودیم ولی هنوز مقر ثابتی نداشتیم . با فراخوان سپاه پاسدارن شهرستان محلات ، سیزده نفر از شهر نراق از تاریخ 29/12/1359 لغایت 13/01/1360 جهت فراگیری آموزش مقدماتی بسیج به آموزشگاه صفی آباد از توابع محلات اعزام شدیم که بعدا شش نفر آنها به اسامی : سید غلامرضا باشی ، عبدالله محمودی ، مهدی عباسی ، عباس رمضانی ، محمدرضا بخشی و غلامرضا قجری به خیل شهدا پیوستند .
رزمنده جانباز اکبر قجری
چون محصل بودیم و برای کسب علم و دانش تلاش می کردیم ، ایام تعطیلات نوروز برای آموزش توسط سپاه انتخاب شده بود .
با اتمام سال تحصیلی ، در تاریخ 15/03/1360 در لباس مقدس سربازی مشغول خدمت شدم . در مرداد ماه سال 1360 زمانیکه برای مرخصی میان دوره به نراق بازگشتم ، متوجه شدم که بسیجیان پایگاه خود را در درمانگاه متروکه صفایی که قسمتی از آن نیز قبرستان بود ، راه اندازی نموده اند .
رزمنده جانبازاکبر قجری
سپس به مناطق عملیاتی کردستان اعزام شده و بعد از سپری نمودن چند ماه از خدمت ، نوبت استراحت در عقبه جبهه به من رسید و به پاسگاهی در شهرستان خوانسار واقع در استان اصفهان منتقل شدم .
در همین ایام ، عملیات بیت المقدس برای آزادسازی بندر خرمشهر توسط رزمندگان غیور اسلام در حال انجام بود و من نیز به مانند تمامی اقشار جامعه ، اخبار این حماسه را دنبال می کردم تا اینکه خبر رسید در روز جمعه 17/02/1361 یکی از بهترین و برترین دوستان بهتر ازجانم ، غلامرضا قجری فرزند علی به همراه دیگر همشهری شجاع و مبارزم علیرضا قجری فرزند سلطانعلی به شهادت رسیدند .
شهید غلامرضا قجری
بعد از شنیدن این خبر جانسوز ، به آسایشگاه رفته و آنقدر گریه کردم که متکایم از شدت اشک خیس شده بود و دوستان سربازم به فرمانده پاسگاه اطلاع داده بودند که معلوم نیست سرباز وظیفه اکبر قجری چه اتفاقی برایش رخ داده که بی تابی می کند.
فرمانده نیز بعد ار باخبر شدن از این واقعه ، خودش ساکم را آماده کرد و به مدت یک هفته به من مرخصی داد تا در مراسم تشییع پیکر پاک شهید غلامرضا حضور داشته باشم .
من و غلامرضا از بچگی با هم بزرگ شده بودیم و همکلاس بودیم او درس را نیمه تمام گذاشت و برای یاد گرفتن منبت کاری به تهران نزد دایی اش میرزاعلی قجری رفت و در فراگیری این هنر مهارت یافت و در نیمه دوم سال 1360 مجددا به نراق بازگشت و به عضویت بسیج درآمد و همزمان نیز در اتاقی جنب مرغداری آقای عابدینی منبت کاری میکرد .
نامه بسیجی غلامرضا قجری فرزند علی (شهید) اهل شهر نراق از جبهه گل به سر سومار استان کرمانشاه برای دوستش اکبر قجری فرزند احمد در حین خدمت سربازی تاریخ 20/11/1360
به دلیل نیاز جبهه های نبرد به نیروهای جان بر کف ، وی برای دومین بار عازم منطقه شد و در فتح خرمشهر جاودانه شد .
من نیز بعد از پایان خدمت سربازی به دنبال راه او که رسیدن به کمال و انسانیت و دفاع از وطنمان بود رفتم و در دو نوبت نیز مجروح شدم لکن توفیق وصال به دوست را پیدا نکرده و داغ غلامرضا تا ابد بر دلم نشست .
اکبر قجری فرزند احمد اهل شهر نراق29/02/1391