تیراندازی سهوی و فرارم از بسیج
دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۲، ۰۴:۳۶ ب.ظ
بهار سال 1360 ساعت ده صبح روی تخت بسیج نشسته بودم و با شهید غلامرضا قجری فرزند علی گپ می زدیم و غلامرضا گفت اسلحه ژ 3 را روی ضامن بگذار .
هادی ایزدی
من گفتم فشنگی داخل اسلحه نیست و بیا نگاه کن و قندان تفنگ را روی زمین گذاشتم و شلیک کردم که تیری به سرعت برق از کنار صورتم عبور کرد و سقف آسایشگاه بسیج را سوراخ کرد .
شهید حمید( امیر ) حسینی هادی ایزدی
ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود . تا چهار روز به صحرا و باغمان می رفتم و جرات بازگشت به بسیج را نداشتم تا اینکه فرمانده وقت بسیج شهر نراق پاسدار شهید امیر حسینی اهل محلات پیغام فرستاد و دوباره فعالیتم در پایگاه را ادامه دادم .
هادی ایزدی فرزند عباس اهل شهر نراق1390/1/18
۹۲/۰۴/۲۴