جانبازاحمد مرادی اهل شهر نراق تیرانداز نمونه شد
جانباز احمد مرادی
حجت الاسلام علی اکبر حیدری فرزند حسین امام جمعه شهر نراق نیز با ما همراه بود.زمان اعزام در بسیج نراق جمع شده بودیم و حجت الاسلام هبت الله نوروزی فرزند حسنعلی امام جمعه وقت نراق که خدا رحمتش کند در حال خواندن اسامی افرادی بود که قرار بود آن روز اعزام و از زیر قرآن رد شوند.
وقتی به اسم آقای حیدری رسید چون نوشته شده بود شیخ اکبر حیدری به اشتباه شیر علی اکبر حیدری اعلام شد که جمع حاضر شروع به خندیدن نمودند و این نیز بهانه ای شده بود برای آقای حیدری که بگوید من تنها شیر میدان هستم.



تعداد معدودی از بسیجیان گردان نیز مانده بودند حدود یک هفته بعد اعزام جدیدی از طرح 20% ادارات که از معلمان تشکیل یافته بود به منطقه آمدند.
این نیروها صفر کیلومتر و بدون هیچ آموزشی بودند. یک روز آقای بهرام فدایی اهل شهرستان دلیجان که به صورت موقت مسئولیت را عهده دار بود تصمیم گرفت میدان تیری برای افراد جدید بگذارد تا حداقل با نحوه کار اسلحه و صدای گلوله آشنا شوند.
مرادی در سالهای دفاع مقدس
همه گردان به خط شدند تا یکی یکی تیر اندازی کنند چند شیشه خالی آبلیمو در فاصله حدود 60 متری قرار دادند و گفتند هر کس که گلوله اش به هدف بخورد جایزه دریافت می کند.
همه تازه واردها شلیک کردند ولی تیری به هدف اصابت نکرد تا اینکه بچه های قدیمی تر نیز وارد عمل شدند و شروع به تیراندازی نمودند .
ما که جزء افراد شر و شلوغ گردان بودیم روی یک تل خاکی نشسته بودیم و با شلیک هر تیر و نخوردن به هدف سر به سر قدیمی ها می گذاشتیم . چرا که آنها هم با آن همه سابقه جنگ و جبهه نمی توانستند شیشه را مورد هدف قرار دهند.
در آن بین یکی از همان افراد گفت سایه نشین نباش بیا ببینیم خودت چه میکنی من هم با غرور خاص رفتم و یک فشنگ به من دادند وقتی که هدف گرفتم و شلیک کردم دیدم یکی از شیشه ها نیست و با تشویق دوستان متوجه شدم که گل کاشتم .
گفتم یک فشنگ دیگر بده تا دومی را هم خرد کنم . یکی از دوستان گفت احمد دیگر بس است چرا که اگر دومی را نزنی می گویند اولی را هم شانسی زدی . من این نصیحت را گوش کردم واین موضوع شده بود نقل مجلس بچه های نراق و دلیجان .
گذشت تا اینکه نیروهای گردان از مرخصی آمدند و با سازماندهی جدید گروهان و دسته ها شکل گرفت . فرمانده گروهان آقای محمد رضا عابدینی فرزند علی بود. این فرد از دست اذیت های ما چند نفر(ابوالفضل عابدینی، غلامرضا حسینی، اکبر عظیمی و ...) به تنگ می آمد و گاهی نیز ما را تنبیه می کرد. مثل پست دادن اضافی و...
یک روز که فکر می کردیم از دست ما خیلی عصبانی است به من گفت برو تجهیزاتت را تحویل بده . در جبهه چنین حرفی را به کسی میزدند که لیاقت آن مکان را نداشته باشد و به مانند بچه مدرسه ای است که بگویند پرونده ات را زیر بغلت می گذاریم و از مدرسه اخراجت می کنیم.
اول فکر کردم شوخی می کند و میخواهد ما را به خاطر سر و صداهای قبلی و اذیتهایمان بترساند ولی چند بار این مطلب را ذکر کرد این مطلب برایم خیلی سخت بود و همه دوستان نیز از این موضوع ناراحت شدند و می خواستند واسطه شوند.
ولی من با خودم خیلی کلنجار رفتم و بالاخره با سرشکستگی برای تحویل تجهیزاتم به چادر تسلیحات مراجعه کردم. ابتدا اسلحه و مهماتم را تحویل دادم.
زمانیکه خواستم کوله پشتی و قمقمه را تحویل دهم مسئول تسلیحات آقای سید حسن هاشمی اهل گفت کوله و قمقمه پیش خودت باشد . من که نمی دانستم چه کار کنم فکر کردم این وسایل را باید جایی دیگر ببرم و تحویل دهم. با نگرانی خواستم که از آقای هاشمی خدا حافظی کنم که به من گفت صبر کن و رفت یک اسلحه قناسه آورد و با یک دوربین تحویل من داد .

از خوشحالی نمی دانستم چه کار کنم و شوکه شده بودم. چرا که این اسلحه در گردان دو قبضه بیشتر نبود و آن را تحویل فردی می دادند که قدرت تیراندازی بالایی داشته باشد. من سلاح را تحویل گرفتم و به سوی چادر دویدم و با صدای بلند گفتم من آمدم.
بچه ها اول فکر کردند من را بخشیدند و زمانی که تفنگ را در دست من دیدند تازه متوجه شدند که برای چی به من گفتند اسلحه کلاشینکفت را تحویل بده.
البته آقا محمدرضا عابدینی می خواست ما را سورپرایز کند. از آن به بعد شدیم نیروی ویژه و آزاد . بعد از چند روز متوجه شدیم که فرمانده گردان از موضوع تیراندازی و هدف قراردادن شیشه آبلیمو فقط توسط من در آن روز باخبر شده و به آقای عابدینی گفته که باید قناسه را تحویل ایشان بدهیم.
جانباز احمد مرادی فرزند علی محمد اهل شهر نراق 1390/11/11