دمکرات ها حسین را با لب تشنه در کردستان سر بریدند
عضو بسیج شهر نراق از توابع شهرستان دلیجان هستم و سابقه حضور در جبهه و عملیات غرور آفرین فتح المبین را دارم .

علی رضایی

این روستا با جمعیت حدود 180 نفر در محور پیرانشهر قرار دارد . من و عده ای از سربازها و درجه دارها در گروهان ضربت سازماندهی و با قرارگاه حمزه سیدالشهدا(سپاه پاسداران) هماهنگ و فعالیت داشتیم .
علی رضایی در کردستان

لیکن ماشین دوم در کمین گرفتار شد و نیروهایش که مسلح نبودند از ماشین پیاده و به سمت دره که انباشته از درختان بلوط و بعضا انگور و جنگلی بود مخفی شدند . آنها تلاش داشتند در خطوط مقدم جبهه مقابل ارتش عراق در نوار صفر مرز مستقر شوند .

نیروهای ضربت برای نجات رزمندگان و برخورد با مهاجمین مسلح راهی منطقه شد . متاسفانه وقتی به نقطه درگیری رسیدیم با صحنه رقت انگیز و تاسف بار مواجه شدیم . نیروهای دمکرات که تفکرات قرون وسطایی در مغز پوک خود دارند نفرات را اسیر و سرهای آنان را به جرم حفظ امنیت کردستان و دفاع از آب و خاک میهن اسلامی بریده و کنار جاده چیده بودند .
علی رضایی در سالهای دفاع مقدس
آن مزدوران سرهای ایرانیان را از تن جدا کرده تا مثلا درس عبرتی برای سایر نیروهای موجود در منطقه باشد تا از سلحشوری و جانفدایی خود دست بردارند .
پیکر مطهر شهیدان را داخل وانت بار سپاه پاسداران که تصادفا در حال عبور به سمت پیرانشهر بود گذاشته تا به گردان منتقل نماید .
نیروهای
ضربت هم با حالت غمگین در حال بازگشت به پایگاه کچل آباد سردشت بودیم که
در پیچ خطرناک جاده در کمین عناصر خود فروخته حزب دمکرات قرار گرفتیم .
بنده (علی رضایی) و دو نفر قدیمی تر به اسامی حسین اهل مشهد خراسان و سید مجید موسوی اهل ورامین با فاصله از هم در موانع طبیعی منطقه سنگر گرفته و به مقابله با دشمن پرداختیم تا عده ای توانستند از وضعیت نجات یافته و به پایگاه برگردند .
دوستان با اطلاع از اوضاع و شرایط منطقه را زیر آتشبار توپخانه و 106 میلیمتری و کاتیوشا قرار دادند که بسیاری از گلوله ها نزدیک ما فرود می آمد .
درگیری با اشرافیت و تسلط دمکرات ها ادامه داشت و آنها تلاش می کردند ما را زنده به اسارت در آورند . حسین اهل مشهد از ناحیه شکم مجروح شد . من و سید مجید وی را کمی به عقب تر منتقل و پشت یک درخت قرارش دادیم .
شهید حسین ..... اهل خراسان
دمکرات ها لحظه به لحظه به ما نزدیک و نزدیکتر می شدند . در یک مرحله سید مجید با پرتاب نارنجک دستی دو نفر از دمکرات ها که شجاعانه به ما نزدیک می شدند را زخمی کرد . در این اثنا بلند شدیم و حسین را تا جایی که امکان داشت به عقب تر کشیده و پشت درخچه ای پنهان کردیم . هر سه روزه دار و قمقمه آب همراه نداشتیم .
حسین خون زیادی از بدنش می رفت و مرتب از من تقاضای آب می کرد ولی من هم روزه دار و از او تشنه تر بودم . رمق های آخر را می کشید لذا ایشان را بوسیده و به او روحیه دادیم .
حدود 100 متر در داخل خارها و شاخه ها سینه خیز رفتیم تا از دسترس مزدوران خارج شویم که گلوله ای به پای سید مجید اصابت کرد .
وی هیکل قوی و سنگینی داشت . با کمک خودش کمی او را به عقب تر منتقل کردم . فشار محاصره دمکرات ها بیشتر شد تا اینکه ران پای چپ من نیز در اثر ترکش نارنجک دشمن مجروح و امیدهای خروج از صحنه برایمان مشکل شد .
سید مجید موسوی را پشت تخته سنگ نسبتا امنی گذاشتم و به او گفتم مقاومت کن تا من بلکه بتوانم از صحنه درگیری خارج شده و از پایگاه نیروی کمکی بیاورم . چفیه ام را به پایم بستم وبه سمت پایگاه حرکت کردم .
هوا کم کم تاریک شد و من از این فرصت با هر بدبختی خودم را از لابلای درختان عبور و توانستم حلقه محاصره را ترک کنم . در بین راه یکی دوبار داخل پوتینم را از خون خالی کردم .
نزدیک پایگاه کچل آباد شدم و نگهبان را متوجه خودم کردم . سریعا من را داخل بردند و ران پایم را پانسمان و همزمان از اوضاع و احوال دوستان سوال کردند . شبانه عملیات گشت و مقابله با دشمن مشکل بود ولی تا صبح نخوابیدیم تا راهی برای نجات رفیقانمان پیدا کنیم که مقدور نشد .
دمکرات های خونخوار سید مجید موسوی را اسیر کرده ولی وقتی از انتقال آن با خود در کوه و دشت و دمن کردستان مایوس می شوند مجبورا وی را از روی یک پل پرتاب می کنند . نیمه های شب روستاییان وفادار که در حومه جاده سکونت داشتند صدای ناله ای را می شنوند وقتی به سمت آن می روند با جسم مجروح سید مجید مواجه می شوند .
او را به منزل برده و مداوا کرده و صبح روز بعد سوار بر اسب و به پایگاه کچل آباد آوردند . من و او را برای درمان به پیرانشهر اعزام کردند .
از آنجا که خواست خداوند است به مرور سید مجید که تا آستانه شهادت پیش رفته بود بهبود یافت و به زندگی بازگشت . من هم پس از بهبود نسبی توسط فرماندهان برایم مرخصی استعلاجی نوشته شد ولی علاقمند به دوره نقاهت در شهر نراق نشدم و دوباره به گروهان ضربت برای ادامه فعالیت بازگشتم .
اما حسین ؛ چته های دمکرات حسین را لب تشنه سر می برند و جنازه اش را از بالای بلندی به پایین پرتاب می کنند . پیکر مطهر و مظلوم حسین چند روز بعد در دره اطراف صحنه درگیری کشف و برای تشیع و تدفین به مشهد مقدس فرستادیم .
21 ماه از سربازی ام را به همین منوال در مقطع دفاع مقدس در حفظ ثغور مرزهای کشور سپری کردم و کردستان را از تفاله های مزدور خارجی رها ساختیم . خون تک تک شهیدان از جمله پسر خاله ام غلامرضا قجری (تاریخ شهادت 17/2/1361) حافظ بقای نظام جمهوری اسلامی است و ما مدیون خون آن ها هستیم .
در حال حاضر نیز به همراه دو پسر بسیجی ام به اسامی محسن و محمد برای انجام ماموریت های لازم حاضر به انجام وظیفه و جانفشانی برای دین و مملکت هستیم .
علی رضایی فرزند رضا نظر اهل شهر نراق 14/2/1391
بنده اصالتا ن راقی هستم را خواندن این خاطره اشک امانت نمیدهد