احمد مرادی و کنجکاوی جوانی اش در عملیات مرصاد

احمد مرادی
روز بعد دوباره اعلام شد که قرار است نیروها به منطقه غرب کشور به استان کرمانشاه اعزام شوند چرا که نیروهای سازمان منافقین از این منطقه قصد ورود به کشور را دارند. رزمندگان سوار بر اتوبوس شده و راهی منطقه غرب شدیم .

قرار بود در عملیات مرصاد جزء نیروهای عمل کننده باشیم ولی به دلیل اینکه اولا مسیر انتقال از مسیر جاده اصلی جدا بود (بدلیل مسائل امنیتی و اطلاعاتی) و ثانیا چند دستگاه از اتوبوسها در مسیر راه گم شدند و به عملیات نرسیدیم و فرماندهان از گردان های دیگر که نزدیکتر به منطقه بودند استفاده کردند.
از گردان ما برای پدافند یکی از مسیرهای اصلی تردد استفاده کردند این منطقه در بین گردنه حسن آباد و روبروی جاده ریجاب قرار داشت که فکر میکنم در حال حاضر یادمان شهید صیاد شیرازی در همانجا می باشد.

پس از استقرار در آنجا که منطقه کوهستانی بود تصمیم گرفتیم در فضایی باز بین درختان بلوط یک زمین والیبال درست کنیم و با همت بچه هایی که این ورزش را دوست داشتند این مکان را آماده کردیم.
البته زمین هموار و مسطح نبود ولی کاچی به از هیچی بودو آن زمین برای ما در آن مکان بهتر از هر سالنی ارزش داشت. یادش بخیر پاسدار شهید مسلم قاسمی اهل شهرستان دلیجان از نیروهای کادر گردان یکی از افرادی بود که شور و نشاط در بین رزمنده ها ایجاد می کرد و فکر ساختن زمین ورزش هم از طرف ایشان بود.
کوه ها و کوهپایه های اطراف پر بود از مهمات و تجهیزات نظامی که از عملیات مرصاد بر جای مانده بود . هرگاه به صورت پیاده به اطراف می رفتیم مهمات و تجهیزات پیدا شده را به مقر می آوردیم. در بین مهمات مذکور بمب های عمل نکرده هواپیماها به چشم می خورد.
یادم هست یک روز با یکی از پاسداران کادر گردان به نام سعید ضرابی چند تا از بمب های خوشه ای عمل نکرده را پیدا کردیم و چاشنی انفجاری تی ان تی آنان را خارج می کردیم.
آنجابود که متوجه شدم مواد تی ان تی بر اثر گرما حالت جامد بودن خود را از دست می دهد و مانند شمع آب میشود و هیچ حالت انفجاری نیز ندارد و تنها با وجود چاشنی منفجر می گردد. در جمع سه نفره من ،آقای سعید ضرابی و ابولقاسم جعفری از بسیجیان روستای راوه دلیجان تصمیم گرفتیم یکی از بمب ها را منفجر کنیم .
باید فتیله متصل به چاشنی حرارتی درست می کردیم که با یک شگرد خاصی این کار انجام شدولی یک منبع حرارتی مثل فندک یا کبریت نیاز داشتیم که تقریبا آن روز نایاب بود. سرانجام با گشت و گذار از بین افراد کبریت پیدا کردیم ولی همه حساس شده بودند که ما کبریت را برای چه می خواهیم.
با رعایت مسائل امنیتی بمب را داخل شکاف یک صخره گذاشتیم و فتیله آن را آتش زدیم و پناه گرفتیم .
کمی صبر کردیم ولی خبری از انفجار نشد . با ترس و اضطراب بالای سر بمب رفتیم و دیدیم چاشنی حرارت لازم را ندیده و به همین دلیل منفجر نشده است . در آن لحظه به فکر افتادیم که چوبهای یک درخت خشک را روی بمب بریزیم و آتش بزنیم . همین کار را کردیم و از محل دور شدیم.
احمد مرادی همراه فرزندش محمدرضا
ناگهان بعد ازپنج دقیقه صدای وحشتناکی در فضا پیچید که حتی خود ما که آمادگی انفجار راداشتیم از ترس فرار کردیم . در حال دویدن به سمت چادرها بودیم که پاسدار سید مرتضی بابایی اهل نراق مارا دید و فهمید که این کار توسط ما سه نفر انجام شده و کمی هم داد و فریاد زد ولی دمش گرم به کسی نگفته بود. راستش آن روز فرماندهان گردان و گروهان حضور نداشتند و اگر هم بعدا متوجه شده بودند ما خبردار نشدیم.
در زمان انفجار تعدادی از بچه ها در زمین والیبال مشغول بازی بودند و همگی فکر کردند منافقین دوباره حمله کردند و با سرعت به سمت چادرها رفتند تا اگر لازم باشد تجهیزات و اسلحه های خود را بر داشته و آماده باشند و وقتی فهمیدند که دیگر خبری نشد مجددا به بازی خود ادامه دادند.ما هم به خاطر اینکه کسی متوجه نشود که این انفجار کار ما است سریعا به میدان بازی رفتیم و انگار نه انگار که این کار توسط ما انجام شده است.
البته باید اشاره کنم که کار ما بسیار خطرناک بود وخدای ناکرده هر لحظه ممکن بود اتفاقی برایمان بیفتد ولی آقای سعید ضرابی پاسداری بود که تجربه زیادی در این خصوص داشت و نمیدانم ما به باد این شخص می پریدیم یا اینکه ایشان به باد ما می پریدولی در هر صورت به خیر گذشت و تجربه ای خطرناک برای ما تحصیل شد .

جانبازاحمد مرادی فرزند علی محمد اهل شهر نراق15/11/1389