شهیدان شهر نراق تاریخ سازان جامعه و آینده بودند
خرداد 1360 نه ماهی از جنگ گذشته بود . به بسیج مراجعه کردم و گفتم می خواهم برای رفتن به جبهه ثبت نام کنم . نگهبان گفت فعلا اعزام نداریم و داخل بسیج راهم نداد .
اسماعیل حبیبی
بعد بیرون از ساختمان به عباس باقری یکی از مسئولین بسیج مراجعه کردم که خیلی تحویلم نگرفت و آن روزگار عضویت در بسیج به سختی صورت می گرفت . همان روز نزد محمد یکی دیگر از اعضای بسیج رسیدم و ایشان با خوش رفتاری راهنمایی لازم را انجام داد .
نور امید در قلبم فوران زد و خدا را شاکر شدم . ابتدا بایستی وارد مراحل آموزش می شدم . کتابخانه ای به نام ولیعصر(عج) در جنب مسجد جامع وجود داشت و ضمن فعالیت های فرهنگی مکانی نیز برای آموزش بسیجیان بود .
اواخر شهریور 1361 با 25 نفر از نیروهای نراقی به مدت یک هفته در آموزشگاه صفی آباد محلات آموزش تکمیلی را فرا گرفتیم .
اولین شهید بسیج و چهارمین شهید شهر نراق اسدالله خسروی فرزند احمد تاریخ 22/9/1360 تشیع و در صحن امامزاده سلیمان به خاک سپرده شد .
شهید اسدالله خسروی
تحول بزرگی در من ایجاد شد و احساس تکلیف نمودم . با شهید خسروی عهد بستم تا در این مسیر استوار و ثابت قدم گردم . شانزده سال بیشتر نداشتم .ابتدا تصور کردم با نفسم مبارزه کنم . موی قشنگی داشتم و از فرق سر باز می گذاشتم .
رفتم پیش آقای حسینعلی بیابانگرد و با نمره چهار کوتاه کردم و قیافه ای پیدا کردم که تاکنون کسی ندیده بود . سومین اعزام گروهی بسیجیان نراق به جبهه فرا رسید .من به همراه سید مهدی موسوی فرزند سید احمد و حسن ترابی فرزند فتح الله نیز نسبتا آموزش را فرا گرفته بودیم و افتخاری بود تا با هسته تشکیل دهنده اولیه بسیج (اکثرا بعدا شهید و جانبازشدند) همراه شویم .
مینی بوس از سپاه پاسدارن به نراق آمد و تاریخ 9/8/1360 بیست و هشت نفر را به بسیج شهرستان محلات انتقال داد . آنجا نیز آموزش مختصری دادند و روز اعزام فرا رسید و مقصد جبهه محمدیه دارخوین در حومه آبادان بود تا در پدافندی عملیات شکست حصر آبادان حضور داشته باشند .
اسماعیل حبیبی در سالهای دفاع مقدس
ما سه نفر به دلیل سن کمتر و قد کوتاه و بد شانسی از صفوف اعزام جبهه کنار زده شدیم . گریه می کردیم و روی بازگشت به نراق را نداشتیم . خانواده ها ما را از زیر قرآن عبور داده و کلی گریه کرده بودند . از دوستانمان نیز خجالت می کشیدیم .
با سرافکندگی به نراق باز گشتیم ولی از مسیر عقب نشینی نکردیم . لطف خدا شامل حال شد فرصت بعد در 8 اسفند 1360 تحصیل را رها و با 30 نفر که اکثرا جزء تشکیل دهندگان بسیج بودند به جبهه اعزام شدیم . توفیق الهی بود که با موسسین بسیج که از مخلص ترین نیروهای روزگار بودند از نزدیک آشنا شدم .
آنان هر کدام تاریخ ساز جامعه و آینده بودند . صبح دومین روز سال 1361 درعملیات پیروز فتح المبین در جبهه شوش شرکت داشتم و مجروح شدم .
طی عملیات فتح المبین از شهر کوچک نراق چهار نفر از بهترین بندگان خدا به اسامی سید غلامرضا باشی – عبدالله محمودی – ابوالفضل بیابانگرد و مهدی عباسی به شهادت رسیدند . سه نفر به اسامی قدرت الله ایزدی – عباس باقری و احمد ابوالحسنی اسیر و هشت نفر هم مجروح گردیدند .
به پاس این همه فداکاری نام و یاد سلحشوران را گرامی داشته تا از برکت آنان در زندگی بهره مند گردیم .
جهادگر جانباز حاج اسماعیل حبیبی فرزند اکبر اهل شهر نراق 7/2/1390