صحبت دل با 80 شهید گلگون کفن شهر نراق و 6 شهید گمنام
به مناسبت شانزدهمین یادواره سرداران و 80 شهید شهر زیبا و تاریخی نراق و 6 شهید گلگون کفن که مورد احترام مردم هستند.
نمی توانم از کجا برایت بگویم، در گوشه ایی خلوت کردم تا
شاید یادشان و راهشان را یاد آورم، خاطره هایشان را زنده کنم . در تنهایی خواستم
برایشان از دردهایم بگویم، نتوانستم؛ یارای نشستن نبود، گریستن در تنهایی راضیم
نکرد، برخواستم، تصمیم گرفتم به دنبالشان بروم، بجویمشان، کجایند؟
به اولین میعادگاه مشترکمان مسجد جامع رفتم . اگر ظهر به دلیل تحصیل مجال حضور نداشته باشند حتما مغرب می آیند . عشا نیز به پایان رسید . دعای توسل نیز قرائت شد و نگاهم به درب ماند ولی نیامدند .
صبح به مدرسه رفتم ، به دبیرستان حاج عباس معصومی ، به کلاس، میزها را نگاه کردم، سرد سرد، جای آنها را نگاه کردم، آنها بودند، همه جا آنها شده بود، با من حرف می زدند، اما به دیده نمی آمدند. هرچه ناله کردم، فریاد زدم ؛ جوابی نشنیدم . کلاس خالی بود، گویا همه دیوارهای کلاس تخته سیاه شده بود. بله مدرسه عزا گرفته بود.
به کتابخانه دبیرستان رفتم، آنها بودند، خود کتاب شده
بودند، باید کسی آنها را بخواند، نه بایستی آنها را درک کند، آنها یکپارچه عمل شده
بودند. به ستاد مقاومت بسیج نراق رفتم، از نگهبان اجازه ورود خواستم، پرسید چه کسی
را می خواهی؟ آنها نیستند، قبول نکردم.
با اصرار وارد شدم، درب سالن را گشودم، ناله ای کرد و روی
پاشنه چرخید، گویا آهن نیز از شدت درد به زبان آمده و نرم شده بود و چنان بر هم
پیچید مثل اینکه دارد بند بند قطعات آن از هم می پاشد .
به خوابگاهشان نگریستم ، روبروی تختها، خیره خیره نگاه
کردم، چه آرایش زیبایی ، مرتب در کنار هم، گویا آنها همدیگر را می فهمیدند.اما
چند صباحی گذشت یاران نیامدند ، پتوهایی که بدن های آنها را گرم می کرد ، سرد سرد
بود، دست زدم طاقت نیاوردم . هرچه فریاد داشتم از حلقوم خفه ام بیرون آمد. به اسم
آنها را صدا زدم ؛ همگی بودند اما جوابم نگفتند .
به کوه ، دشت و کوچه پس کوچه های نراق رفتم، آنجا هایی که با هم بودیم، چه روزهایی که با یکدیگر از دردها می گفتیم، امروز با که بگویم آن رنجها و دردها را، درد را چه کسی حس می کند تا دردمند نباشی . دوستان ، یاران نیستند . همرزمان رفته اند . شما هم داغدار هستید . دلتان تنگ دوست شده است . من هم می گویم همدردهایم نیستند، شریکانم نیستند، تنهایم ، آنها دردهای من را که دردهای خود آنها بود تسلی می دادند.
آنها همه یکی بودند، یک سوال بودند یک خواستن بودند یک آرزو داشتند، اگر کمی به عقب برگردم به اوایل انقلاب ، سال های 1358 ، 1359 در مدرسه، در انجمن اسلامی، در مسجد ، در کتابخانه، چه بگویم اگر آنها اجازه دهند گوشه ایی از خون جگرهایی که آنها خوردند بگویم تا بدانید که آنها چه بودند و آرزویشان چه بود.
شهیدان از فساد گریزان بودند، از جهل می نالیدند، از نفاق شکایتها داشتند. روزی را آرزو می کردند که فسادی نباشد، نفاقی نباشد، زورگویی نباشد، زر اندوزی نباشد، حیله گران مکار و خفاشان که بدترین بدترها هستند رسوا گردند به همین دلیل با تمام وجود به افشای چهره ها بر خواسته بودند .
سرانجام به آرامگاه نهایی آنها در گلزار شهدا رفتم . هر چه فریاد داشتم آنان را به نام صدا زدم . آه تعداد آنان زیاد است و اسامی زیادی را باید زمزمه کرد . گفتم دوستان : شما انجمن مدرسه مان را پایه ریزی کردید، شما بسیج را راه اندازی نمودید ؛ شما کتابها را به ما نشان دادید. شما چگونه مبارزه کردن و چگونه خود ساختن را به ما آموختید ، درب کتابخانه ها را گشودید . شما از صلاح و رستگاری برایمان گفتید، و چه زیبا رستگار شدید .
و اما ای شهیدان شما پیروز شدید، هدایت کردید ، تلاش کردید، جهاد کردید، از همه زندانها رها گشتید . مگر نه این است که انسان انتخاب می کند و با این انتخاب است که بر زندانهای ساخته شده از هوی و هوس و دنیا می شورد و زنجیرها را پاره می کند و مگر نه این است که علی (ع) اماممان مرگ را طلب می کند! چرا که علی(ع) از دنیا بریده و به ملکوت اعلی آشناست که وقتی شمشیر فرق او را می شکافد و خون مقدس او به جرم دفاع از حق محاسنش را خضاب می کند،فریاد فزت و رب الکعبه از حلقوم با خون او درهم می آمیزد که به خدای کعبه رستگار شدم .
شهیدان : مبارزه در سطح کوچک برایتان زندان شده بود و راضیتان نکرد و اینچنین بود که مشتاقانه همچون حسین و یارانش که مدینه و مکه را رها کردند و به قصد جهاد که بر همه عبادات افضل است عزم کربلا نمودند، شما عزیزان از دیار خود بریدید و به قصد جهاد، درست در جهت کربلا، در نزدیکی های نینوا، در سرزمین گرم و سوخته خوزستان همین کربلای ایران نزدیک قتلگاه حسین(ع) برای جواب و گواه گرفتن در دفاع از انسان و لبیک به حسین زمان ؛ سید روح الله ، چه زیبا به قربانگاه رفتید و چه عاشقانه به معشوق رسیدید.
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیله