جانباز احمد مرادی نراقی و زندگی در شرایط سخت
یک روز مسئولین گردان عاشورا که از دوستان شهرستان دلیجان هم بودند قرار گذاشتند که نیروها را از مقر خارج و برای یک تمرین صحرایی و آمادگی نظامی(پیاده روی، تیراندازی،جهت یابی و ...) به منطقه ای دیگری در منطقه کرمانشاه ببرند.
احمد مرادی
تیرو مرداد 1367 هوا گرم و حمل تجهیزات در یک مسافت طولانی
سخت و دشوار بود.ولی باید این کار انجام می شد و ما نیز که می خواستیم در همان سن
کم و جثه کوچک بگوییم که کم نمی آوریم به هر شکل و دوز و کلکی بود می رفتیم.
نفر اول ایستاده از راست : علی اکبر عظیمی فرزند حسن ، نفر اول نشسته از راست ابوالفضل عابدی فرزند قنبرعلی ، نفر پنجم نشسته از راست احمد مرادی فرزند علی محمد
رزمندگان با تجهیزات کامل به صورت پیاده راه افتادند. داشتن آب در آن گرما یکی از ضروریات بود ولی آب در آن قمقمه های پلاستیکی و آلمینیومی زود گرم می شد و می توان گفت که خیلی فایده ای هم نداشت . البته می بایست زندگی در شرایط سخت را پشت سر می گذاشتیم و این خود یک تمرین به حساب می آمد.
بنده و چند سلحشور شهر نراق آقایان ابوالفضل عابدی فرزند قنبر،اکبر عظیمی فرزند حسن، غلامرضا حسینی فرزند شعبانعلی که تقریبا همیشه با هم بودیم تصمیم گرفتیم که دو نفرمان آب برای مسیر برداریم و داخل دو عدد از قمقمه ها مقداری حبه قند و کمی آب لیموو کمی هم آب ریختیم.
نفر اول ایستاده از راست ابوالفضل عابدی فرزند قنبرعلی ، نفر سوم ایستاده از راست احمد مرادی فرزند علی محمد ، نفر اول نشسته از راست علی اکبر عظیمی
این موضوع بین ما چند نفر بود و کسی دیگر خبر از تصمیم ما نداشت. خلاصه گردان به راه افتاد و بعد از ساعتها پیاده روی به محل استقرار پیش بینی شده رسیدیم همه رزمنده هااز تشنگی بی طاقت شده بودند و منتظر تانکر آب، چشم به مسیر دوخته بودند .دیگر کسی آبی در قمقمه نداشت حتی همان آب گرم که در آنجا غنیمت بود کمیاب بود .
از دور ماشین تدارکات آمد و یک یا دو دیگ غذاخوری آب با قالب یخ آورند . همگی جان دوباره ای گرفتند اما چون آب کم بود فقط نصف قمقمه به هر کسی می رسید. حالا ما چهار نراقی رفتیم و سهمیه آب خود را گرفتیم و با محتویات داخل دو عدد از قمقمه هایی که ذکر شد مخلوط نمودیم .
حالا ما شربت آبلیمو داشتیم به به تا کنون شربت آبلیمویی به این خوبی نخورده بودیم .نمی دانم بعضی از اعضای گردان چگونه متوجه شده بودند و چون مقداری مایع شربت اضافه داشتیم به آنها هم دادیم وبه یک باره سروصدایی در بین گردان پیچید گفتند این نراقی ها شربت از کجا آورده اند؟!
در این بیابان آب هم به زور پیدا می شود!شکر و آبلیمو کجا بوده است!؟ یکی گفت هر چه هست زیر سر این چهار نفره که سنشان هم از هفده بالا نمی زنه و ما مجبور شدیم ماجرا را برای آنان توضیح دهیم.
جانباز شیمیایی احمد مرادی فرزند علی محمد اهل شهر نراق 21/11/1390