سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

شهر نراق زادگاه علامه ملا محمد مهدی نراقی و ملا احمد نراقی (فاضلین نراقی)
بیش از 100 نفر از مشاهیر نامدار دارای جمعیت سه هزار نفره در مقطع 8 سال دفاع مقدس دارای 180 رزمنده بوده و علاوه بر آن 8 آزاده و 100 جانباز(مجروح)و 80 شهید تقدیم آرمان های میهن اسلامی نموده است.


بایـگـانی
آخـریـن مـطـالـب

برادرم ابوالفضل همیشه به مادرم می گفت شما صاحب پنج اولاد هستی و نیاز است من خمس فرزندانت در دفاع مقدس باشم . سال چهارم دبیرستان حاج عباس معصومی نراق را رها و برای مقابله با تهاجم دشمن بعثی عازم جبهه شد .

80wq_1_(50).jpg
ماشاالله بیابانگرد

 

بار اول خرداد 1360 به مدت 45 روز با همرزمانش به جبهه انرژی اتمی رفت و در پدافندی عملیات " فرمانده کل قوا خمینی روح خدا " شرکت داشتند . بار دوم آبان 1360 برای مامویت سه ماهه رفتند و در پدافندی عملیات ثامن الائمه در جبهه محمدیه دارخوین آبادان حضور داشتند . از ناحیه چشم مجروح شد و سرانجام یک چشمش را به فرشتگان مقرب الهی تقدیم کرد .

sgf_008.jpg
بار سوم 8 اسفند 1360 عازم جبهه شد و در عملیات بزرگ و ظفرمند فتح المبین شرکت داشت و غریبانه و مظلومانه با سایر رفقایش به شهادت رسید . با ادای احترام به همشهریانم و دوستداران شهدا خاطراتی را همراه با دایی ام آقا نصرت الله قاسمی بیان می کنم :

هفتم اسفند 1360 برادرم ابوالفضل تماس تلفنی گرفت و گفت داداش دارم میرم جبهه اگر ماندگار شدم که می بینمت و گرنه می روم نزد خدا .  حدود 90 الی 100 نفر از رزمندگان دلاور مناطق محلات نراق به جبهه اعزام و پس از آموزش های تکمیلی و سازماندهی به شهر شوش عزیمت و در مساجد و منازل خالی از سکنه مستقر شدند .

 

k8a9_59705372299962483275.jpg
شهید ابوالفضل بیابانگرد

 


دومین روز نوروز 1361 که همه پای سفره هفت سین عید نوروز بودند عملیات بزرگ فتح المبین را در جبهه روستای زعن در منطقه شلش در حومه شهرستان شوش استان خوزستان آغاز می کنند . تمام خطوط جبهه های موازی و پیرامونی بر دشمن چیره شده و پیروز می شوند و اسرای کلانی از عراقی را گرفتار می کنند .

67mj_1_(138).jpg

تنها این یک نقطه جبهه به دلیلی که بعدا روشن شد عده ای جان بر کف با ایمانی راسخ جانفدا شدند تا رزمندگان دیگر دشمن را دور زده و زنجیره نیروها را به هم متصل کنند . لذا این قطعه کربلای دیگر شد . توپ ؛ خمپاره ؛ گلوله ؛ آر پی جی هفت ؛ شلیک مستقیم تانک و تو بگو چه ابزاری دیگری در جنگ هست که عراقی ها استفاده نکرده باشند . زدند و کوفتند و فرزندان غیور این مملکت را از روی جهل و نادانی و برای کشور گشایی به شهادت رساندند .


1e4e_تصویر۱۳۵۸.jpg

         حاج ماشاالله بیابانگرد

خبر رسید که همه رزمندگان اعزامی از محلات شهید و زخمی و مفقود شده اند . با ماشین شخصی ام سریع از تهران با اقوام به زادگاهم نراق آمدیم و دیدم غوغایی بر پاست . بیش از 30 رزمنده در عملیات حضور داشتند و مردم و خانواده ها همه نگران و ناراحت بودند.

 

1h49_1_(99).jpg

ابوالفضل در بازار شمس السلطنه شهر تاریخی نراق

 

گفتد لیست شهدا و مجروحین در اختیار حاج طه مقدسی امام جمعه محلات و یا دفتر ایشان است . با دایی ام نصرت الله قاسمی رفتیم محلات و از طریق آشنایی به نام رجبی که در دفتر بود متوجه شدیم ابوالفضل در لیست شهداست . ولی در عین حال لیست قطعی نبود و بعضا نیز افرادی اسیر شده بودند که از سرنوشتان اطلاعی نبود .

k883_w1lu_1_(110).jpg

دوستی در شهرستان اندیمشک داشتم به شهرت حسن زاده که طی تماس تلفنی با او راهی این شهر شدیم . من با ماشین شخصی ام به همراه دایی هایم نصرت الله و سلطانعلی قاسمی و برادرم رضا بیابانگرد با هم بودیم . بعد هدایت شدیم به ستاد تخلیه شهدا که در داخل دانشکده جندی شاپور اندیمشک بود .

yfz_تصویر۱۳۵۲.jpg

حاجیه خانم نیره قاسمی مادر شهید ، حاج ماشاالله بیابانگرد برادر شهید ، حاج حسینعلی بیابانگرد پدر شهید

 

آقا نصرت الله گفت چون نظامی بودم مورد توجه قرار گرفتم و مجموعا چهار روز صمیمانه و عاشقانه به واحد تعاون کمک کردیم . سردخانه ها که روی تریلی بود و اجبارا شهدا را از خطوط جبهه به این مکان منتقل می کردند . تعداد دیگری مساعدت داشتند ولی ما چهار نفر شناسایی ها را تکمیل تر می کردیم .

6me0_1_(98).jpg

ایستاده : شهید ابوالفضل بیابانگرد

نشسته: تقی آعلی

 

خواهر زاده ام رضا با ماژیک اسم شهید را برجسته تر می کرد تا شهید سهل الوصول تر به استان مربوطه و شهرستانش انتقال یابد . روی تابوت ؛ روی لباس و حتی روی بدن مطهر شهید نام شهیدان را می نوشت .سخترین صحنه ای که دلم را سوزاند و فراموشم نمی شود مربوط به تکاوری از ارتش بود که دو متر و بیست سانتیمتر قدش بود و در تابوت های معمولی جا نمی شد . سفارش دادیم جداگانه برایش تابوت بلند ساختند .

4yrw_image8009.jpg

بیشتر در انتظار کانتینر شهیدان محلات و نراق بودیم . اکثر شهیدانی که اموراتشان را رتق و فتق می کردیم مربوط به شهرهای اصفهان و گرگان و... بودند .  آقا ماشاءالله اظهار می دارد: یک صحنه حماسی و خاطره انگیز در ذهنم مانده که من به شدت گریه می کردم و در بین شهدا دنبال پیکر برادرم ابوالفضل بودم که یک اصفهانی رو کرد به من و گفته چه خبرته ؟ من دو تا فرزندم را تاکنون شناسایی کرده ام و منتظر سومی هستم . خیره خیره به او نگاه کردم و اشک هایم را از گونه هایم پاک کردم و تسکین یافتم .


llrz_1_(130).jpg

 

سرانجام سردخانه شهدای محلات را آوردند . نمی توانم آن صحنه ها و آن لحظه ها را بیان و یا توصیف کنم . هم باید برادرت کشته شده باشد تا درک کنی و کمرت خم گردد و یا باید عاشق پیشه باشی . بهتر است سریع از گفتن مطالب عبور کنیم چون بسیار سخت می شود بیان کرد . نصف سر و صورت برادرم از بین رفته بود . ما به هم عشق می ورزیدیم و حالا چه می بینم . قسمتی از سر مهدی عباسی از بین رفته بود . شناسایی سید غلامرضا باشی کمی به سختی صورت گرفت .


e7tq_1_(101).jpg

 

ظاهرا قبلا افرادی در نقطه درگیری حاضر و جنازه ها را داخل پلاستیک کرده و چون امکانات لازم وجود نداشت و پیکرها با تاخیر به ستاد تخلیه آورده شد بو گرفته و آسیب هم دیده بودند . پیکر مطهر عبدالله محمودی نیز در جبهه دیگر عملیات بود که ما مشاهده نکردیم .

وقتی خیالمان راحت شد که پیکرهای شهیدان نراق و تعدادی از شهدای محلات را برای انتقال مهیا کردیم به نراق بازگشتیم و جنازه ها هم رسیدند . شهرستان محلات غوغایی بود . محیط نراق کوچک و چهار شهید و سه اسیر و هشت مجروح خیلی سنگین و روحیه مقاومی می طلبید . دوازدهم و سیزدهم نوروز 1361 گلزار شهیدان نراق در محل فعلی راه اندازی و شهدا در دل خاک آرام گرفتند .


87e_شهید_بیابانگرد.jpg

 

 

مردم نراق وفاداری خودشان را نسبت به خانواده های شهدا ادا کردند . سیزده بدر حتی یک نفر برای گردش بیرون شهر نرفت . همگی آمدند و در تشیع پیکرهای شهیدان شرکت کردند . به جای گره زدن سبزه ها ؛ خودشان را به راه و رسم شهدا گره زده و متمسک شدند .

پدرم حاج حسینعلی ناراحت و لیکن مقاومت می کرد . مادرم حاجیه خانم نیره قاسمی لحظه خاکسپاری فرزندش چادرش را به کمر بست و به جای گریه و زاری شعارهای حماسی می داد . زنان از او می خواستند گریه کند تا آسیب روحی نبیند .

 

 

  x2tf_img_2442.jpg   

راویان ماشاءالله بیابانگرد فرزند حسینعلی و نصرت الله قاسمی فرزند علی از اهالی شهر نراق 04/09/1392

۹۳/۰۲/۱۰
سلحشوران شهر نراق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

هدایت به بالای

folder98 facebook