سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

شهر نراق زادگاه علامه ملا محمد مهدی نراقی و ملا احمد نراقی (فاضلین نراقی)
بیش از 100 نفر از مشاهیر نامدار دارای جمعیت سه هزار نفره در مقطع 8 سال دفاع مقدس دارای 180 رزمنده بوده و علاوه بر آن 8 آزاده و 100 جانباز(مجروح)و 80 شهید تقدیم آرمان های میهن اسلامی نموده است.


بایـگـانی
آخـریـن مـطـالـب

سردار قاسم جعفری نراقی از اسارت نجاتم داد

شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۰۸ ق.ظ

فوت عذرا خانم شریفی جمعه نهم خرداد قفل زبانم را گشود و در سکوت نیمه شب و کنار تخت پدر داخل بیمارستان شریعتی تهران اشک ریخته و می سرایم آنچه که تا کنون حوصله بازگو کردنش را نداشته ام .او به مثابه مادرم بود و او هم من ناقابل را قاسمش می پنداشت .

rjdq_im05c1~1.jpg

مرحومه حاجیه خانم عذرا شریفی


القصه ؛ سحرگاه دوم نوروز 1361 بود . مردم سفره های هفت سینشان را تازه پهن کرده و فرزندانشان در سرحدات پاسخگوی تجاوز دشمن بعثی بودند .  نماز صبح را در حال حرکت و با تیمم به جای آوردیم . در دل تاریکی شب پای اولین نیرو به تله انفجاری گیر کرده و صدای مهیب فضا را آکنده کرد 

yjdf_1_(35).jpg

سردار شهید قاسم جعفری ، محمد

 

منورهای دشمن منطقه عملیاتی زَعَن در منطقه شِلِش از توابع شوش استان خوزستان را روشن کرد . داخل میدان مین عراقی ها گرفتار شدیم .عده ای از نراقی ها و محلاتی ها با هر شرایطی از میدان عبور کردند ولی آن سوی میدان ساعاتی بعد به اسارت در آمدند . پیکر نیمه جان دوست خوبم مهدی آشوری محلاتی در نزدیکیم در حال سوختن بود و جان می داد

 .

4fk4_1_(79).jpg

شهید سید غلامرضا باشی ، محمد ، شهید قاسم جعفری


آنقدر تیر و ترکش در محیط کوچک به سمت عده ای پاک طینت روانه شد که شاید برای هر رزمنده ای چند قطعه نصیب شد . با فاصله های مختلف طی دو نوبت ترکش های سهمگین بر سَرم فرود آمد و یا امام زمانم را به آسمان بلند کرد .

1e7l_1_(331).jpg


اسماعیل حبیبی که اولین بار به جبهه آمده و خون و باروت ندیده بود از قیافه خون آلودم وحشت زده شد و یک چفیه برداشت و به سَرم بست . اما دومین باری که ترکش فرقم را شکافت او هم به تصور اینکه جان به جانان تسلیم کرده ام مرا رها و به مبارزه نابرابرش با دشمن ادامه داد .

9u8c_121_(15).jpg


ندای عقب نشینی از سوی فرماندهان آمد ولی توان و رمق برای بازگشت نبود . هر چه از خدا خواستم ما را هم به جمع نیکانت بپذیر ولی بی لیاقتی مشهود بود . از داخل معبر و از روی دوستان از جمله مجروح مهدی سلیمی محلاتی گذشتم و بی هوش شدم .

 

6j5f_1_(310).jpg


در این آتش سنگین چه جرات و شجاعتی نمایش می شود . فرشته نجاتم قاسم جعفری بالای سرم آمد . مرا بوسید و گفت محمد از جا بلند شو به جانت قسم عراقی ها دارن نزدیک می شوند .

 

5051_121_(1).jpg

زیر بغلهایم را گرفت و گفت مستقیم برو. او پایش تیر خورده و به سختی شلان شلان راه می رفت . نمی توانستیم در کنار هم راه برویم .چند متری که حرکت می کردم در اثر خون زیادی که از بدنم خارج شده بود بی هوش می افتادم . قاسم سر می رسید و مِنت می کشید که اگر بلند نشوی اسیر این عفلقی ها خواهی شد .

vnnn_1_(33).jpg

باز زیر بغلهایم را گرفته و بلند می شدم و چند متر با چشمان خون گرفته و تقریبا بسته زیر رگبارهای پی در پی می رفتم و بر زمین می خوردم . عراقی ها هم فکر می کردند تیرشان به هدف خورده است .با کمک طاقت فرسای قاسم از تیر رس عراقی ها خارج شدیم و به اورژانس خط منتقل شدم . دیگر قاسم را ندیدم و رمقی هم برای پیدا کردنش وجود نداشت . بیمارستان های شوش و اهواز درمان ابتدایی صورت گرفت و با هواپیما از اصفهان سر در آوردم .

5hj_1_(42).jpg


ظاهرا اولین فردی بودم که بین رزمنده ها خبری ازش بدست آمد به همین علت تعدادی این همه راه را آمده بودند اصفهان تا اطلاعات کسب کنند . اوستا محمد عباسی با ناراحتی سرم داد می زد که از مهدی ام چه خبر داری ؟چشمانم را خون های خشک شده فرا گرفته و تازه به هوش آمده بودم و بوی خون و باروت مشامم را می آزرد ونای صحبت نداشتم .

t73q_121_(7).jpg


دکترها پشت سَرم را نوعی عمل کردند که در زبان فارسی به آن جراحی پلاستیک می گویند . ناحیه دیگر سرم را هم بالای 20 بخیه زدند .

بعدا که مسیر را ادامه دادم پدرم از فرط ناراحتی و بعضا شوخی می گفت این پسر مخ ندارد . در بخش جراحی به هوش که آمدم مادر خسته و زجر کشیده و خدا بیامرزم مرحمت اکبری بالای سرم زار می زد و مور می گفت و با چادر نرمش که انکار از جنس ابریشم بود روی صورتم می کشید و زمزمه می کرد : قربان کاکُل محمدم که زخم کین دشمن شد . زخمت مبارک مادر .

oc4w_image8651.jpg

                                                                                         مرحومه حاجیه حانم مرحمت اکبری


سراغ همرزمان را گرفتم که هیچکس پاسخی نمی داد و همه متفق شده بودند که آگاهی نسبت به شهیدان و اسرا پیدا نکنم و روحیه ام خرابتر نشود . دو سه روز گذشت و توی این استرس و ناملایمات از پارتیشن پرستاران صدا زدند که تلفن از راه دور داری . باور کردنی نبود که قاسم جعفری چطور مرا پیدا کرده بود .

wwzx_1_(190).jpg

گفتم جانم به فدایت کجایی؟ گفت بیمارستان ولیعصر(عج) اراک هستم ؛ نگران نباش حالم خوبه .آنقدر مسرور از زنده ماندنش شدم که دردهایم تسکین پیدا کرد .8 فروردین 1361 رادیو اصفهان روی تخت بیمارستان از من مصاحبه گرفت و خیلی از همشهریان از جمله آقای علیرضا رضایی فرزند اکبر(سرهنگ) شنیده بودند .

 486e_121_(31).jpg

12فروردین عبدالله محمودی به تنهایی تشیع و اولین شهید گلزار شهدای نراق شد .

13 فروردین از بیمارستان بهشتی فرار کردم ومیدان دروازه تهران شهر اصفهان ، خانم پیری توی رکاب اتوبوس داد می زد تهران بیا بالا . با اتوبوس آمدم دلیجان و بعد نراق و پیکر مطهر سه تن از بهترین بندگان صالح خداوند شهیدان سید غلامرضا باشی ابوالفضل بیابانگرد و مهدی عباسی را برای تشیع آورده بودند .

 

 

46t4_1_(288).jpg

 

به جرات می توان گفت که حتی یک طفل قنداقی تا یک پیرمرد در خانه نمانده و همه برای همدردی خانواده ها آمده بودند . مهدی عباسی پیش بینی کرده بود و گفت: بچه ها بیایید کاری کنیم که سیزده بدر مردم نراق به جای رفتن به سر دهنه آصیف آباد در بالای شهر به تشیع جنازه ما در پایین نراق بشتابند .

 

0zy6_copy_of_1_(262).jpg


سَرم بانداژ و دو نفر زیر بغلهایم را گرفته بودند به محض اینکه حاجیه خانم نقلی اوضاعی مرا دید از حال رفت و انگار از قیافه ام با آن شرایط وحشت کرد.

قاسم با قامت رشید با عصا راه می رفت و سخت معانقه کردیم ولی هر دو خجالت می کشیدیم در جمع انبوه مردم گریه کنیم ؛ نمی دانم چرا ولی آنزمان اینگونه بودیم.

  آن طرف تر عباس رمضانی)شهید) هم با دو عصا راه می رفت و آه و فغان می زد از غم از دست دادن دوستان . محمدرضا رمضانی )شهید) دستش به گردن آویزان و ناآرام بود . زنده ها نیز کم و بیش دوره نقاهت را پشت سر گذاشته و جمع در گلزار در حال احداث به هم حلقه مجدد خوردند .

6y8q_121_(8).jpg


از مجموع 140 نیروی اعزامی از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان محلات طی عملیات فتح المبین سی نفرشان نراقی از مجموع 35 شهید چهار نفرشان نراقیاز مجموع 22 اسیر سه نفرشان نراقی و از مجموع 20 مجروح هشت نفرشان اهل نراق بودند .ولی بازماندگان در گلزار شهیدان پیوند بستند که تا انتهای حضور و حیاتشان؛ خط رهبر و ولایت را ترک نکنند که اینگونه راست قامتان تاریخ شدند . جمعه نهم خرداد 1393 مادر فداکار قاسم ؛ خانم شریفی دارفانی را وداع گفت و او را واسطه قرار می دهم که از جگر گوشه اش بخواهد که این بنده پُر تقصیر را فراموش نکند .

 

ywne_img_1171.jpg

 

                                                                                                                     مدیون و شرمسارت محمد 10/3/1393

۹۳/۰۳/۱۰
سلحشوران شهر نراق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

هدایت به بالای

folder98 facebook