بره ای که گرگ دَم صبح می بره بذار سَر شب ببره
پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۵۵ ق.ظ
بار اولی که پسرم محمد عزم رفتن به جبهه کرد به او گفتم اگر نری برات دوچرخه میخرم . آن موقع دوچرخه دست جوانان کم بود.
ایراهیم عضایی
برای دومین بار قول موتور دادم . برای سومین بار چشمم ترسید و چند تا از دوستاش را تشییع و در گلزار شهدا دفن کردیم و مجبور شدم قول خرید ماشین به او دادم ولی افاقه نکرد و او درس و تحصیل و زندگی را رها و با دوستانش به جبهه رفت .
محمد
بعد دیگه نیاز به اذن و اجازه ما نداشت و گرچه همسرم مرحومه
مرحمت اکبری از او پشتیبانی می کرد و آب و سبزی هم پشت سرش می ریخت ولی من به خشم
آمدم و با ضرب المثل معروف نراقی گفتم :
بره ای که گرگ دَم صبح می بره بذار سر شب ببره .
ولی بی لیاقتی او از شهادت برایمان مسجل شد و بر این اساس
دیگه نه قولی دادم و نه نگران از مرگش بودم .
ابراهیم عضایی فرزند ماشاءالله اهل شهر نراق 16/09/1390
۹۳/۰۳/۲۲