سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

شهر نراق زادگاه علامه ملا محمد مهدی نراقی و ملا احمد نراقی (فاضلین نراقی)
بیش از 100 نفر از مشاهیر نامدار دارای جمعیت سه هزار نفره در مقطع 8 سال دفاع مقدس دارای 180 رزمنده بوده و علاوه بر آن 8 آزاده و 100 جانباز(مجروح)و 80 شهید تقدیم آرمان های میهن اسلامی نموده است.


بایـگـانی
آخـریـن مـطـالـب

قبلا برای اعزام به جبهه ثبت نام کرده بودم ولی به دلیل صغر سن و کوچک بودن قد و قیافه و شاید نداشتن آشنا موفق نشدم .

ejy_1_(31).jpg

عباس حیدری

پدرم آقای حسن حیدری مرد زحمتکش و طرفدار آیت الله خمینی(ره) بود و با جبهه رفتن من مخالفتی نداشت . برای اولین بار 30 خرداد 1361 با جمعی از بسیجیان نراق از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان محلات عازم جبهه های نبرد نور علیه ظلمت شدم .

us54_3698.jpg

پاسدار غلام محمد ابوالحسنی آن مقطع فرمانده بسیج نراق بود که با تبلیغات شایسته توانست در فاصله کوتاه سه گروه قریب به 40 نیروی مستعد را به سرحدات میهن اسلامی اعزام کند و جملگی در پدافندی یا عملیات رمضان شرکت داشتند .

ymti_123.jpg

من در گروه اول بودم که روبروی پاسگاه زید مقابل ارتش عراق سازماندهی شدیم . من کمک آر . پی . جی زن بودم . گرمای بالای 45 درجه خوزستان تاب و تحمل زیادی می خواست .روزها چفیه هایمان را مرتب خیس می کردیم و روی صورت می انداختیم تا تب گرما کمی فرو بنشیند . روزی همسنگرم محمدعضایی که سابقه جبهه بیشتر داشت گفت انبار مهمات در فاصله 200 متری است برو و تا می توانی گلوله آر پی جی هفت بیار .

 kxst_1_(64).jpg

 من هم رفتم و کوله ام را پُر کردم و تعدادی هم دست گرفتم و به سمت سنگرها در حال بازگشت شدم . هنوز 10 متری نیامده بودم که اولین خمپاره را مشاهده کردم که چگونه منفجر شد . به حرکتم ادامه دادم و خمپاره ها همچنان می بارید و تا به سنگرمان رسیدم فقط یک گلوله در دستانم بود و از سینه خیز زدن و بدو و بایست و ترس همه را انداخته بودم .

5om_img_2523.jpg

محمد گفت پس موشکات گو ؟ گفتم همین یک موشک را آوردم و او خنده ای کرد و گذشت . مدت کوتاهی از حضورمان در خط مقدم جبهه نگذشته بود و کم کم با انفجار و سر و صداهای مختلف تیر و ترکش و توپ آشنا شدم .

y8yf_1_(13).jpg

عباس حیدری در سالهای دفاع مقدس

روزی با همرزمان شکرالله شریفی و سید مرتضی میرسلطانی مشغول گپ و گفت بودیم که من گفتم اگر زنده برگشتیم که فبها المراد ؛ شهید بشویم خیلی خوبه ؛ اگر اسیر شویم بالاخره به وطن باز می کردیم ولی اگر مجروح شویم خیلی بده و طاقت تحمل درد و مداوا را ندارم .

youz_1_(22).jpg

 
سه شنبه 22 تیر 1361 مصادف با 21 رمضان 1402 عملیات رمضان با رمز یا صاحب الزمان(عج) ادرکنی در شرق بصره به مدت دو هفته آغاز شد.   گردان ما خط شکن بود و در مرحله اول عملیات من به همراه محمد و علی قاسمی پسر دایی ام مهدی جعفری محمد جواد مهدیزاده محلاتی(مرحوم) و... مجروح و یک سرباز نیز به شهادت رسید . خمپاره نامرد 60 میلی متری در ورودی سنگر ما فرود آمد .

3ala_یادواره_منطقه_(2).jpg

احساس کردم میخ آهنین سرخ داخل شکمم رفت وجگرم را سوزاند . صدای جز جز آن هنوز در گوشم زمزمه می کند . همزمان یک ترکش کوچک به اندازه نخود رگ دست راستم را پاره کرد و خون مثل فواره بالا می جهید .

ui5u_1_(25).jpg

فریادهای مهدی جعفری را می شنیدم که پی در پی می گفت آمبولانس ؛ آمبولانس تا زودتر به اولین مرکز درمان برسد .
محمد تمرین مجروحیت داشت پا شد و به همراه مهدی و علی و دوستان رفتند سوار اتوبوسی که صندلی هایش را برداشته و مثل آمبولانس شده بود و به سمت اورژانس حرکت کردند .

6lf2_1_(27).jpg

 پسر خاله ام محمد رضا بخشی آمد بالای سرم و ضمن اینکه به من روحیه می داد بغلم کرد تا به سمت ماشین راه بروم . یک رزمنده اهل ساوه نیز به کمک او آمد ولی من تا خواستم حرکت کنم دیدم راه نمی توانم بروم و پایم نیز آسیب دیده است .با هر زحمتی من را بغل کرد و گذاشتند عقب ماشین تویوتا و یک گونی خالی زیر سرم گذاشت و به راننده اشاره کرد حرکت کن . بین مسیر با هر تکانی دادم به آسمان می رفت . راننده خدمتگزار با هر ترمز یا گاز دادن مورد توهین من قرار می گرفت تا به اورژانس خط رسیدیم .

4k81_یففا.jpg

عباس حیدری در کنار سردار شهید قاسم جعفری

 

مداوای موقت و پد گزاری انجام و متوجه شدند بوی الرحمن من بلند است فلذا سریعا نسبت به اعزامم به شیراز مرکز استان فارس اقدام کردند . کمتر از دو ماه در بیمارستان شهید بهشتی شیراز بستری و تحت مداوا قرار گرفتم . بعد دو هفته در بیمارستان آیت الله گلپایگانی قم و یک هفته در بیمارستان کامکار قم و سپس مدتی در بیمارستان فیروزآبادی شهر ری به مداوا مشغول بودم . دکترها تلاش زیادی کردند تا شرایط نسبی بهبودی حاصل شد .

fe96_1_(18).jpg

                                                                                                                                                                                                                                جانباز عباس حیدری


عدم تحمل درد باعث شد در بیمارستان شیراز انگشت خانم پرستاری را گاز بگیرم ولی او با اینکه اذیت شد با محبت با من برخورد کرد .
خیلی از اقوام و دوستان به ملاقاتم می آمدند و لباس مشکی بر تن داشتند و مدام سراغ پسر خاله ام محمد رضا بخشی را می گرفتم که جواب درستی دریافت نمی کردم و متوجه هم نمی شدم که چرا جمعیت مشکی بر تن دارند . خوب سنی هم که نداشتیم که همه چیز را از هم تمیز دهیم .

 hn9e_1_(10).jpg

  عباس حیدری کنار مزار پسر خاله شهیدش محمد رضا بخشی در گلزار شهدای شهر نراق


از بیمارستان فیروزآبادی ترخیص شدم و در شهر ری منزل عمویم آقای طوقان حیدری استراحت می کردم که محمد و اسماعیل حبیبی که خودشان طی عملیات رمضان مجروح شده بودند به ملاقاتم آمدند .اسماعیل که همیشه از افاضاتش بهره مند هستیم گفت خدا رحمت کند محمد رضا بخشی و عباس رمضانی را که آنجا متوجه شدم چه خاکی بر سرمان شده است .

gi64_1_(153).jpg

این شش نفر طی عملیات رمضان 1361 به فیض جانبازی و شهادت نایل آمدند :
ایستاده از راست : مرحوم محمد جواد مهدیزاده محلاتی - جانباز عباس حیدری - جانباز محمد رضا قاسمی نراقی
نشسته از راست : شهید محمد رضا بخشی - جانباز اسماعیل حبیبی - جانباز محمد

 

عباس و محمدرضا نخبه تحصیل و از اعضای اولیه تشکیل دهندگان بسیج نراق و الگوی رفتاری و اخلاقی تعدادی از جوانان بودند .

مادرم سرکار خانم سکینه جعفری که زحمت های وافری برای مداوای تک فرزند ذکورش کشید گفت یک یا دو روز بعد از مجروح شدنت محمد رضا تاریخ 24 تیر به آرزویش شهادت نایل آمد و دو هفته بعد 7 مرداد 1361هم عباس به شهادت رسید .

 fb7w_1_(245).jpg

  محمد رضا خیلی نگران من شده بود و گفته بود خاله ام یک پسر بیشتر ندارد و او را نزد من سپرده و حالا چگونه تو صورتش نگاه کنم . ولی دست تقدیر الهی بخشی را نزد فرشتگان برد و من را از شهادت بی لیاقت دانست .

 pgb2_1_(169).jpg

خوشحالم که حداقل به شرف جانبازی نایل آمدم . 31 سال هست که هر شب مزاحمت های ترکش خمپاره دشمن بعثی خواب زیبا را از من می گیرد و در دل شب خداوند قادر را شاکرم که توفیق شکرگزاری از برکات و نعمت هایش را به من عطا فرموده است .

g5hw_vhklvnk.jpg

تا پایان جنگ به عنوان سرباز مطیع امر رهبر کبیر انقلاب حضرت آیت الله سید روح الله خمینی(ره) بودم و در دفاع مقدس مردم ایران حضور داشتم . اکنون نیز در رکاب رهبر معظم انقلاب آیت الله سید علی خامنه ای(حفظه الله) آماده جانفشانی در راه اعتلای دین و مملکت می باشم .

2w7l_gcgi_mg_5717.jpg

  
جانباز عباس حیدری فرزند حسن اهل شهر نراق23/08/1392

 

۹۳/۰۵/۰۶
سلحشوران شهر نراق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

هدایت به بالای

folder98 facebook