شاهدان نراقی واقعه جمعه سیاه 17 شهریور1357
پدرم سید شکرالله مهرزاد فرزند سید باقر یکی از روحانیون شهرستان محلات و ذاکر اهل بیت عصمت و طهارت بود . ایشان سال 1386 در سن 100 سالگی بدرود حیات گفت و در قبرستان وادی السلام محلات خاکسپاری گردید .
مرحوم حجت الاسلام سید شکرالله مهرزاد
در مقطع مبارزه مردم به رهبری آیت الله سید روح الله خمینی(ره) با رژیم ستم شاهی محمد رضا پهلوی و واقعه 17 شهریور 1357 که به جمعه سیاه مشهور گشت ما در تهران خیابان خراسان کوچه محتشم حومه مسجد لرزاده سکونت داشتیم .
سید علی
مهرزاد
دیوار به دیوار منزل ما حاج غفار آلادپوش (فرزند غلامحسین
متوفی 1377) و همسرش بتول خانم زندگی می کردند که صاحب شش دختر و شش پسر بودند . چهار فرزند این خانواده و دو
عروسشان در دهه 1350 به دلیل فعالیت سازمانی توسط ساواک شاه کشته شدند(حسن آلاد
پوش و همسرش محبوبه متحدین – سُرُور آلاد پوش و همسرش محمد
حسین اکبری آهنگران – مجتبی و مرتضی(حسین) آلادپوش) .
پنج شنبه شب کاظم محمودی فرزند علی(1338 – شهادت 1361) و محمد(غلام) ابوالحسنی فرزند عزت الله و نصرالله محمودی فرزند حسین در منزل ما جمع شدند تا صبح 17 شهریور در میدان ژاله که به شهدا تغییر نام یافت در راهپیمایی اعلام شده شرکت کنیم .
نصرالله محمودی سردار شهید کاظم محمودی محمد(غلام)ابوالحسنی
صبح اول وقت ساعت شش که نیمی از جمعیت انقلابی در میدان حضور یافته بودند ارتشبد غلامعلی اویسی( فرزند غلامرضا متولد1297 فردو قم – 1362 پاریس) فرماندار نظامی تهران و حومه حکومت نظامی صادر و مقررات منع عبور و مرور اعلام کرد .
انقلابیون پُر شور گوششان بدهکار دربار شاه نبود و پُشت در پُشت هم به میدان ژاله و خیابان های اطراف که توسط نظامیان مسدود شده بود سرازیر شدند . غلام محمد با یک دستگاه موتور سیکلت یاماها 100 سی سی همراه با کاظم از منزل خارج و به سمت میدان حرکت کردند . آقا نصرالله هم که یک نظامی ضد رژیم بود از آبیک قزوین به تهران آمده بود و با لباس شخصی به میان موج خروشان امت رفت .
نصرالله محمودی
ما دو نفر هم مثل سابق وارد جریان تظاهرات شدیم . تظاهرکنندگان بدون توجه به مقررات حکومت نظامی، با شهامت و از جان گذشتگی و ایثار، شعارهای خود را که علیه نظام و شاه بود با صدای رسا، بیان می کردند و کوچک ترین توجهی به سربازان که به حالت آماده باش در خیابان ها و پشت بام ها سنگر گرفته بودند نداشتند.
به یکباره از زمین و هوا تیراندازی شروع شد و در آن شلوغی غوغایی به پا بود . جمعیت زیادی به شهادت رسید و عده ای بیشتر مجروح شدند . فریاد «اللّه اکبر» و «لا اله الا اللّه» همه جا را پُر کرد، جمعیت وحشت زده و هراسان به سوی عقب هجوم بردند و گروهی روی زمین دراز کشیدند. دژخیمان با شقاوتِ هرچه بیشتر، شلیک می کردند.
سرکار خانم زهره ابوالحسنی
ما به سمت منزلمان فرار کردیم و همسرم رفت پشت بام و تا نفس داشت شیون سَر داد . زنان دیگر در لابلای صدای تیراندازی مامورین شاه همنوا با هم شیون می کردند و یا حسین و یا حسین می گفتند . شیون یکنواخت زنان به نشانه اعتراض واهمه ای در مامورین ایجاد می کرد . مشخص بود که رژیم شاه گور خود را کَند و نمی بایست به روی شهروندان آتش می گشود .
سردار شهید کاظم محمودی
برای نگهداری شهدا و بعد دفن آنان نیاز به یخ بود تا در گرما بو نگیرند که ما یخ تهیه کردیم . از طرفی به درب منازل مراجعه کردند تا برای کفن و دفن شهیدان ملحفه جمع آوری کنند که ما ملحفه های داخل منزلمان را تحویل دادیم .
ما با همدیگر روز شنبه 18 شهریور 1357 برای مساعدت به سایر انقلابیون به بهشت زهرا(س) تهران رفتیم. لباس های شهیدان را سوزاندیم تا میکرب زدایی شود و آسیبی به محیط و افراد نشود .17 شهریور زمینه سقوط اهریمن پهلوی در بهمن 1357 شد .
سید علی مهرزاد فرزند سید شکرالله اهل شهرستان محلات و همسرش خانم کبری(زهره) ابوالحسنی فرزند عزت الله اهل شهر نراق 22/6/1392