معرفی کتاب در خصوص شهر نراق(24) کتاب " خاطرات حاج سیاح یا دوره خوف و وحشت
کتاب " خاطرات حاج سیاح یا دوره خوف و وحشت "
چاپ اول سفرنامه حاج سیاح محلاتی سال 1346 چاپ دوم 1356 و چاپ سوم آن سال 1359 به کوشش حمید سیاح و به تصحیح سیف الله گلکار منتشر گردیده است .
توضیحات سلحشوران نراق :
حاج محمد علی فرزند حاج محمد رضا معروف به حاج سیاح سال
1215 شمسی ( 178 سال قبل ) در شهرستان محلات استان مرکزی متولد گردید . در سال
1238 در سن 23 سالگی دختر عمویش که در مهاجران اراک سکونت داشتند را به عقد ایشان
در می آورند .عمویش فردی متمول و مقرر بوده زندگی دخترش و برادر زاده اش محمد علی
را تامین کند .
این موضوع سازگار محمد علی قرار نمی گیرد و از ایران به سوی
قفقاز متواری می گردد .
دور دنیا گردیده و به زبان های ترکی ؛ ارمنی ؛ روسی ؛ انگلیسی ؛ فرانسه و آلمانی مسلط می شود . 18 سال بعد سال 1256 شمسی به ایران باز گشته و از طریق بندرعباس ؛ بوشهر ؛ شیراز ؛ اصفهان ؛ کاشان ؛ نراق به زادگاهش محلات می رسد و در آغوش مادر و اقوام قرار می گیرد . آنچه که مورد نظر است روز پنج شنبه تاریخ دهم شوال 1294 هجری قمری برابر با 26 مهر 1256 شمسی(137 سال قبل) و مصادف با 18 اکتبر 1877 میلادی حاج سیاح در آخرین روزهای بازگشتش وارد نراق می گردد و آنچه در سفرنامه اش مرقوم شده عینا اشاره می گردد :
فردا حمل اثقال کرده به راه افتادیم و تا ابودردا (ابودردا
از اصحاب حضرت محمد(ص) پیامبر اسلام در سال ۳۲ هجری در مدینه درگذشت و نقل است که
محل دفن ایشان در شهر کاشان می باشد )رفته در آنجا نزول کردیم .
بعد از صرف غذای شام ؛ باز به راه افتاده اول طلیعه صبح وارد قریه حسن رود(حسنارود) شدیم . مسجد فوقانی خوبی در کنار نهری جاری داشت به آنجا نزول کردیم . ذبیح الله در آنجا آشنایان متعدد داشت مکرر آمده خواهش کردند بمنزل ایشان نرفتیم . از ماکولات(خوردنی ها) و نان خوب به منزل ما آوردند ؛ انعامی در حق آنان نمودم .
روز را در همان مسجد استراحت کردم و سه ساعت از شب گذشته بار کرده به قصد نراق به راه افتادیم . در بین راه ؛ مشهد قالی شویان معروف را دیده اهل آن مزار ( علی بن باقرعلیه السلام و سایر شهدا)را به فاتحه یاد کرده بلا توقف عبور کردیم و صبح بسیار زود از گردنه نراق سرازیر شدیم . این گردنه غالبا محل توقف قطاع الطریق(راه زنان) و جای مخوفی است لیکن ما به سلامت گذشته ؛ یک ساعت از آفتاب رفته وارد نراق شدیم .
در کاروانسرای حاجی مهدی که نظیر کاروانسراهای خوب کاشان بود منزل کردیم لیکن تمام حجرات را خالی دیدم ؛ تعجب کردم . بعد بیرون آمدم دیدم نراق آن نیست که در جوانی دیده بودم بالکلیه خراب و ویران شده ؛ از دَه خانه یکی باقی نمانده ؛ مردم کمی که هستند فقیر و پریشان و اوضاع تمام عوض شده . نراق بسیار جای آباد ؛ پُر منفعت با صفایی بود که آن را هند کوچک نام داده بودند .از یک نفر پرسیدم : کو آن نراق که من قبل از سفر دیده بودم ؟
گفت : دو بلای بزرگ نراق را به این حال افکنده . اول اینکه می دانید اسم بابی در ایران برای دولتیان و مردم مغرض بی دیانت ؛ بی انصاف یک وسیله و بهانه برای تمام کردن مردم بی تقصیر شده و می دانید اینجا امام زاده ایست(امامزاده سلیمان) یک نفر خبیث که با چند نفر عداوت و غرض داشت روزی در آنجا چند ورق از قرآن نیم سوخته بیرون آورد که از قرار معلوم خودش سوزانده و فریاد زد بابیان قرآن را سوزانده اند .
بابیان کیستند ؟ فلان و فلان و جمعیت دیگر و جمعی را به این متهم ساختند . پس به دولت اطلاع دادند که در اینجا بابیان طلوع کرده اند قدرت و قوت دارند . دولت ؛ مصطفی قلی خان عرب را مامور تحقیق کرد . او هم محض اینکه مال مردم را غارت کند حاجی میرزا محمد را که ملای اینجا بود با خود شریک و همدست کرد . آن ناپاک اغلب اهالی را خصوصا آنهائیکه مال دار بودند متهم کرده ؛ مردم بیچاره را به اسم تحقیق به یک جا جمع کردند .
به محض اجتماع بدون سوال و جواب همه را دستگیر کرده بسیاری را قتل نمودند و تمام خانه ها را غارت کردند ؛ زن و مرد و صغیر و کبیر ؛ آواره به اطراف متفرق شده به جاهای دیگر و بسیاری به همدان رفتند . بعد از آن بقیه السیف(کسانی که از دَم تیغ دشمن جان به در برده اند) باز مشغول کار شدند قحط عمومی هجوم کرده ، باقیمانده هم تلف و با مال متفرق شدند و باینحال افتاده .
واقعا متاثر و منقلب شدم نظیر تاثیری که در کاشان از دیدن خرابه حمامی که امیر کبیر اتابیک را به تهمت و عداوت درباریان ؛ در آنجا کُشته بودند . چه می توان کرد با استبداد و فساد اخلاق ؛ نه قانون در ایران هست نه عدلیه و نه محاکمه و نه استنطاق و نه تحقیق ؛ مردم به یک بهانه و یک حرف سُست ؛ چنان مرد بزرگی را از دست ایران گرفتند که تا حال دیگر ایران مثل او ندیده ؛ اگر مجال می دادند مایه نجات ایران بود .
مثل نراق جایی را به یک تهمت بیجا ویران کردند . بسیار بی
گناهان را عمدا و بعضی را اشتباها به تهمت بابی بودن نابود کرده اند . ناصرالدین
شاه به این بهانه بسیاری اغراض خود را پیش برد .
دو ساعت به غروب مانده به مکاری گفتم : خواهش دارم مرا پیش
از صبح ؛ بی خبر وارد محلات کنی . قبول کرده فورا حمل اثقال کرده به راه افتادیم .
و...