اولین روزی که عراق جنگ را آغاز کرد
اقوامم در کرج و تهران سکونت دارند و تابستان ها که از تحصیل در دبیرستان حاج عباس معصومی نراق تعطیل می شدم یک سری به آنان می زدم .
حاج حسین نباتی
31 شهریور 1359 و آخرین روز تابستان بود و قصد داشتم به زادگاهم نراق برکردم که ارتش رژیم بعث عراق مراکز چندین شهر از جمله فرودگاه مهرآباد تهران را بمباران و جنگ را بر ایران تحمیل نمود .
با پسر دایی اسماعیلم به نام محمود یوسفی قرار شد به شرط
اینکه من راننده باشم با ماشین نیسان به سمت محل های مورد اصابت موشک ها برویم .
آنقدر هرج و مرج شد که اغلب جاده ها بسته و تردد با مشکل مواجه گردید .
حسین نباتی در سالهای دفاع مقدس
ما به سمت اکبرآباد کرج رفتیم که بین راه هوا تاریک شد و نیروهای گشتی مرتب از رانندگان درخواست می کردند چراغ ماشین هایشان را خاموش کنند تا به اصطلاح دوباره هواپیماهای متجاوز عراق بمباران نکنند .
در همین اثنا یک عابر را زیر ماشین گرفتم و نقش بر زمین کردم . آمدیم پایین و دیدیم مردی غرق در خون است و حسابی ترسیدم . محمود داد زد نگاه کن وانت بار قرمز بود که داره فرار می کنه .
مصدوم را توی ماشین انداختیم و بردیم بیمارستان کسری و 180
تومان خرجش کردیم . حالش که نسبتا خوب شد به
او گفتم ما داشتیم گشت می دادیم که مشاهده کردیم توی جاده افتادی . بگو ببینم چه
اتفاقی برایت رخ داد ؟ گفت خدا از تقصیراتش بگذره راننده یک وانت بار قرمز رنگ مرا
زیر گرفت و از صحنه فرار کرد تا شما آمدید و به من خدمت کردید .
از راست : حسین نباتی، شهید مندعلی نباتی ؛ سردار شهید مظاهر لطفی
دنیا با همه بزرگی اش باز هم کوچک است چون تابستان دو سال بعد توی میدان کرج نزد دایی ابوالفضلم ایستاده بودم که آن فرد مصدوم را دیدم . آثار13 بخیه روی صورتش نمایان بود . به او گفتم شما دو سال قبل و در اولین روز جنگ تو جاده اکبر آباد تصادف نکردی و همه مشخصات حادثه را گفتم . او متعجب شده بود و گفت مثل فالگیرها حرف می زنی . نهایتا به ایشان گفتم آن فردی که با ماشین به تو زد من بودم و وانت قرمز رنگ یک شیطنت بود .
حانباز حسین نباتی فرزند مندعلی اهل شهر نراق18/12/1391