خمپارهای که سردار کاظم محمودی نراقی را آسمانی کرد
از آقای محمد(غلام) ابوالحسنی بارها خواهش کردیم تا رازهای سینه اش در خصوص رزمندگان و شهیدان نراق را بازگو کند . زندگی سردار کاظم محمودی دریچه های مختلف الهی دارد که آقا غلام زمان شهادت پسر دایی اش را با احساسات درونی به رشته تحریر در آورد .
محمد(غلام)ابوالحسنی به همراه همسرش سرکار خانم محمودی
هنگام تهیه متن همسر مکرمه اش حاجیه خانم محمودی(دختر عموی چهار نفر ازشهیدان محمودی) نیز همنوا با شوهرش اشک ریختند و به نشان تبرک بر قلب هایشان کشیدند تا از شفاعت این راد مرد بزرگ شفاعت جویند .
===-===
... حسین انصاری فرزند رضا) محلات 1339 – شهادت 1365 ) فرمانده گردان محمد رسول الله (ص) و کاظم محمودی جانشین فرمانده گردان بین رزمندگان محبوبیت ویژه ای داشتند .
شهید حسین انصاری شهید کاظم محمودی
دوشنبه 10آبان 1361 برابر با 14 محرم 1403 عملیات محرم با
رمز یا زینب(س) طی سه مرحله در محور عین خوش موسیان از توابع دهلران استان ایلام و
زبیدات عراق آغاز و تا 16 آبان با موفقیت به پایان رسید .
از راست : شهید کاظم محمودی ، شهید مظاهر لطفی ، محمد(غلام)ابوالحسنی
سردار پاسدار مظاهر لطفی اهل شهر نراق فرمانده یکی از دسته
های گردان وابسته به تیپ 17 علی بن ابیطالب(ع) تاریخ 11/8/1361 آسمانی شد و شهادتش
به تایید فرشتگان رسید . علاوه بر خودم شش رزمنده دیگر
نراقی طی عملیات محرم مجروح شدند : مرتضی فروغی ، تقی باقری ، علی کمره ای ، هادی
ایزدی ، سید مرتضی میرسلطانی و علی کاظمی .
سردار پاسدار کاظم محمودی اهل شهر نراق شش روز در عملیات محرم حضور داشت و با درایت فرماندهی منطقه عملیاتی را عهده دار بود . سرانجام تاریخ 16 آبان 1361 فرا رسید و حدود ساعت 30/21 بر اثر انفجار خمپاره و اصابت ترکش به سرش در همان لحظات اولیه به شهادت رسید .
پیکر مطهر سردار شهید کاظم محمودی
پیکر مطهر او را به ستاد تخلیه شهدای لشکر امام حسین علیه السلام در نزدیکی بیمارستان صحرایی که در بین تپه های عین خوش نزدیکی سه راه دهلران و موسیان قرارداشت انتقال داده بودند. من نمی دانستم پیکر پاک او را به آنجا برده اند ، تصورم این بود که جنازه مطهرش را به ستاد تخلیه شهدای تیپ علی ابن ابیطالب(ع) انتقال داده باشند .
بنده مسئول تعاون گردان بودم و بعد از راست و ریست کردن کارهایم به ستاد تخلیه شهدای تیپ 17 علی ابن ابی طالب(ع) که بعد ها به لشکر ارتقاء یافت رفتم تا برای آخرین بار او را ببینم و برای همیشه با او خدا حافظی کنم .
شهید کاظم محمودی درزمان خدمت مقدس سربازی
بغضی نفس گیر گلویم را فشار می داد ولی اشکم جاری نمی شد . با سرعت رانندگی می کردم تا خود را به مقر و ستاد تخلیه شهدا ی تیپ علی ابن ابیطالب(ع) رساندم . سریع از تویوتا پریدم پائین و افتان و خیزان خود را به کامیون های یخچالدارکه روشن و در کنار هم بطور منظم پارک شده بودند رساندم . در همین حین چند نفر از برادران مسئول تخلیه شهدا از چادر صحرایی به استقبالم آمدند .
یکی مرا با اسم صدا زد ولی من او را نشناختم و از احوال رزمندگان سوال و احوالپرسی کرد . با دست دادن و روبوسی با تک تکشان ، گفتم آمدم تا آخرین بار با کاظم خداحافظی کنم ، با تعجب وصف ناپذیری با کمی مکث مگر ... الله اکبر ... مگر سردار کاظم شهید شد ؟ گفتم آره مگر او را اینجا نیاورده اند ؟
با چهره های اشک آلود جملگی گفتند نه . مطمئن شدم پیکر مطهر او را به ستاد تخلیه شهدای لشکر امام حسین(ع) برده اند . عجله داشتم تا به آنجا بروم آبی برایم آوردند و اطلاعاتی پرسیدم که از خطوط مقدم چقدر شهید آورده اند ؟
آنان نیز سوال هایی از اوضاع خط و موفقیت های عملیات پرسیدند . زود از آنان خداحافظی کردم مرا تا کنار ماشین همراهی و بعد از حرکت هم دست تکان می دادند و از آئینه ماشین آنان را بر انداز می کردم . همه ی این همراهی و بدرقه با حزن و اندوه بخاطر شهادت کاظم بود که با من همدردی می کردند.
با اینکه مقاوم بودم در این زمان بغضم عین گلوله توپ ترکید با صدای بلند اسم پدر و مادر و برادران کاظم بخصوص اسم شهید عبدالله محمودی برادرش به زبانم جاری می شد ؛ مثل ابر بهار اشک می ریختم در غبار حاصل از سرعت ماشین به ستاد تخلیه شهدای لشکر امام حسین(ع) رسیدم .
پیکر شهدا را که از خطوط مقدم درگیری و بیمارستان صحرایی می آوردند بطور منظم و مرتب با احتیاط کامل چینش می کردند به نحوی که لباس و نشانه های شناسائی و مدارک هویتی همراه شهدا محفوظ و مشخص باشد تا در شناسائی و محل اعزام مشکلی بوجود نیاید .
سرداران شهید کاظم محمودی و مظاهر لطفی
با کمال خوشروئی و محبت با من برخورد کردند . وقتی خواسته
ام را مطرح کردم آنان زود سردار کاظم را شناختند و گفتند در حدود دو ساعتی است که
پیکر مطهرش را در کامیون یخچالدار گذاشته اند .
در مقابل درخواست من گفتند که روی پیکر سردار شهدای دیگری گذاشته اند و امکان جابجائی تابوت ها وجود ندارد و برای اطمینان من درب اطاق کامیون را باز کردند و مایوس از رویت او شدم .
خوب یادم هست پیکر کاظم دو ردیف جلوتر و از کف ردیف چهارم بود . مسئول گفت برادر ابوالحسنی درکت می کنیم ولی می بینی که امکان تکان دادن تابوت ها سخت است .
با دیدن اوضاع و احوال دیگر اصرار نداشتم ولی انگار برای دیگر برادران هم مسبوق به سابقه بوده که برادرانی بخواهند فرزند و یا پدر و یا برادر و یا اقوام و دوستان خود را برای آخرین بار ببینند و چنین مشکلی پیش رو داشته باشند .
از چهره شان مشخص بود که من زود راضی شدم و همینکه درب کامیون را می بست با تمام پیکر شهدا و پیکر کاظم دست تکان دادم و خداحافظی کردم و در وجود خودم یک احساس رضایت داشتم ؛ انگار برای آخرین بار او را دیده ام ؛ آخر خیلی به هم وابسته بودیم و جدائی از دوست و فامیلی که سالیان سال با هم بودیم برایم سخت بود .
یاد صحبت های روز قبل از عروجش افتادم که رو کرد به من و گفت پیش برادرم عبدالله می روم و تو باید صبور باشی چون برای همیشه از تو دل می کنم .
آخر الامر با کلی غم و حسرت از پیکر سردار و برادران مستقر در ستاد تخلیه شهدا خداحافظی کردم و رفتم بطرف ماشین تویوتا ، اما اینبار آرام و آهسته همچنانکه نگاهم به عقب کامیون های یخچالدار که بدن های پاک بهترین مردان خدا را درخودشان جا داده بودند و پدر و مادران و خواهران و برادرانشان خبرنداشتند که چند روز آینده باید شنونده چه اخباری وشاهد چه صحنه های باشند .
سوار ماشین شدم و به عقبه جبهه رفتم و مهمات و گونی خالی برای سنگر سازی و دیگر ملزومات را بارگیری و به طرف خطوط مقدم حرکت کردم .
وقتی بطرف خط مقدم باز می گشتم نیروهای ارتش متجاوزعراق منطقه را از زمین و هوا گلوله باران و بمباران می کردند .
درهمین حین پاسدار رضا اسماعیلی فرمانده عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان محلات و پاسدار علی رعیتی راد نراقی از فرماندهان بزرگوار را دیدم که از این اتفاق غمگین بودند .
آنها گفتند آمده بودیم تا سردار کاظم را از جبهه به محلات بازگردانیم زیرا وی را برای فرمانده عملیات سپاه در شرف تشکیل شهرستان دلیجان در نظر گرفته بودند . باید در مقابل معیشت الهی تسلیم بود ...
محمد(غلام) ابوالحسنی فرزند عزت الله اهل شهر نراق07/07/1393