شلیک نراقی به جای عراقی
متولد 1345 هستم و در سن 16 سالگی برای اولین بار تاریخ 20 آبان 1361 به همراه 23 نفر از سلحشوران شهر نراق عازم جبهه شدم.
علی قجری
در جبهه پاسگاه شرهانی عراق در تیپ 17 علی بن ابیطالب(ع) – گردان امام هادی(ع) – گروهان 2 شهید قدوسی سازماندهی و در حال پدافند عملیات محرم بودیم .
تاریخ 10/09/1361 داخل سنگر بودیم که حسن عابدینی فرزند رضا(1341 – 1370) مشغول تمیز کردن اسحه اش بود . غلامعباس کمالی که پاسبخش بود به حسن تذکر داد که مواظب باش داخل لوله تفنگت فشنگ نباشد .
مرحوم حسن عابدینی
حسن پوزخندی زد و گفت نترس خالی است . اسلحه که تمیز شد ؛ حسن گلنگدن را کشید تا اسلحه اش را آزمایش کند که در کمال ناباوری تیری که در جان لوله مانده بود شلیک و به پای من اصابت کرد .
شانس با من یار بود که پوتین به پا داشتم و آسیب نسبتا کمتری دیدم .حسن بد جوری ترسیده بود و چیزی نمانده بود که غش کند . فرمانده گردانمان پاسدار مسئله گو و فرمانده گروهانمان نیز پاسدار احمد حیدری فرزند… (1332- شهادت 25/12/1363) اهل روستای بهار اردهال بود .
از راست : علی قجری فرزند فرج الله ، شهید محمد علی نوری فرزند حسین
دوستان آمدند و به هر طریقی بود من را روانه اهواز مرکز
استان خوزستان نمودند . سه روزی
در حال درمان قرار گرفتم که ترخیص و به بیمارستان نیکویی قم معرفی شدم . یک روز هم
در این بیمارستان معالجه شدم که برای دوره نقاهت به زادگاهم شهر نراق رفتم .
دو روز هم در درمانگاه شنتیایی نراق به تعویض پانسمان و معالجه گذشت و دیگر حوصله دوری از یاران را نداشتم . بدین جهت تصمیم بازگشت به خط مقدم را کردم و خانواده های رزمندگان همه آمدند و برای فرزندانشان نامه و آجیل و از جمله جوزغند که یک جیره جنگی است را دادند تا به دست عزیزانشان برسانم .
وقتی رسیدم و چهره های دوستان را دیدم شاد شدم و آنان نیز از دریافت نامه و جوزغند خوشحال گردیدند .
لیکن متاسفانه این شادی و شعف دو روز بعد تاریخ 17/9/1361 باعث ناراحتی گردید زیرا دو نفر از بهترین بندگان مخلص خدا به اسامی مندعلی نباتی و علیرضا رزاقی به اتفاق هم در یک سنگر به وسیله ترکش خمپاره بعثیون عراق به درجه رفیع شهادت نایل آمدند .
علی قجری فرزند فرج الله اهل شهر نراق 13/06/1393