شبی گرم در سرمای زمستان بسیج نراق
سال 1352 در نراق متولد و سال 1359 به کلاس اول ابتدایی رفتم . آغاز تحصیلی ام با جنگ رژیم بعثی صدام حسین بر علیه ایران شروع شد .
سید محمد میرسلطانی
رادیو و تلویزیون مرتب حماسه های درخشان رزمندگان را نمایش می داد و ما کم کم با نام آیت الله سید روح الله خمینی(ره) آشناتر و این نام برایم زیبا و با مسمی جلوه می کرد و به او عشق می ورزیدم .
مرحوم پدرم سید احمد میرسلطانی فرزند سید محمود و مرحومه مادرم طاهره ترابی فرزند شکرالله با روند انقلاب مردمی و دفاعی کشور آشنا و برای من و برادرم سید عباس سختگیری نمی کردند . خانواده ما دو شهید بزرگوار تقدیم نموده است :
* پسر عمویم سردار سید حسین میرسلطانی فرزند سید آقا نصرت که از فاتحان لانه جاسوسی آمریکا و از فرماندهان دفاع مقدس بود تاریخ 27 آبان 1359 طی عملیات آزاد سازی سوسنگرد پس از مقاومت دلیرانه به شهادت رسید .
* پسر دایی ام محمود ترابی فرزند علیرضا که سرباز ارتش بود تاریخ 28 شهریور 1365 در ارتفاعات میمک از توابع شهرستان مهران استان ایلام پس از خلق حماسه های ماندکار به شهادت رسید .
در هر سن و سالی که بودم در تشییع پیکرهای مطهر شهدا حضور
داشتم و بعضی از آنها در ذهنم ترسیمی از فتوت و مردانگی و انسانیت ایجاد کرده اند
. کوچه کوچک منزلمان چندین شهید تقدیم نموده که از جمله حمیدرضا ابراهیمی ؛ سید
حسن جوادی و غیاثعلی عابدی می باشند . همچنین نزدیکی های منزلمان شهیدان عبدالله و
کاظم محمودی سکونت داشتند .
دفاع مقدس پایان یافت و سال 1369 در سن 17 سالگی به عضویت بسیج نراق درآمدم و شب ها برای برقراری امنیت نگهبانی و گشت خیابانی می دادیم . سرمای دی ماه 1369 با آقای محمد رجبی فرزند مسلم که تازه جذب بسیج شده بود اولین شب شیفتش را با هم بودیم . عصر رفته بود مغازه آقا ولی حمیدی و تخمه خریده بود . شب شد و داخل سنگر مقابل پایگاه مقاومت نوبت نگهبانی مان بود .
محمد رجبی
آنقدر سرد بود که یک چراغ والور گذاشته بودند تا خودمان را گرم کنیم . رجبی گفت حوصله مان سر رفت و کسی هم که نیست و بقیه توی سالن خواب هستند فلذا بیا تخمه بو دهیم و بخوریم . شبرنگ های روی تابلوی ایست بازرسی که با سختی تهیه کرده بودند را با ظرافت کندیم تا بعد از شاهکارمان مجددا آن را بچسبانیم . تابلو را روی چراغ نگه داشتیم و تخمه ها را رویش ریختیم و و تلق و تلوق تخمه ها در آمد . در سرمای سرد تخمه های گرم را آرام آرام می شکستیم و خوش بودیم .
نوبت شیفت بعدی فرا می رسید و هر کاری کردیم شبرنگ ها به فلز سیاه شده نمی چسبید . برچسب ها را قلمبه کردیم و انداختیم توی باغچه همسایه بغل بسیج و شیفت را تحویل دادیم . صبح که مسئول پایگاه پاسدار علی محمد رجبی فرزند بخشعلی اهل ریجان مشهد اردهال آمد و از ماجرا با خبر شد رجبی را اخراج و من را تنبیه نمود . مدتی پس از این ماجرای خاطره انگیز من و محمد رجبی به خدمت سربازی رفتیم .
سال اول دبیرستان را در دبیرستان حاج عباس معصومی تحصیل کردم ولی شرایط به گونه ای شد که ادامه تحصیل میسر نشد . سال 1370 تا 1372 نیز در کلانتری زادگاهم دوران خوش سربازی ام را سپری کردم و راهی تهران شدم . به روح شهیدان پُر فتوح نراق درود و صلوات می فرستم و به مقام معظم رهبری و ایثارگران هشت سال جنگ احترام وافر می گذارم .
سید محمد میرسلطانی فرزند سید احمد اهل شهر نراق22/10/1391