ماست و دوغ شهر نراق گوارای وجود نازنین امام خمینی
در منازل سازمانی قصر فیروزه تهران به همراه ارتشیان سکونت داشتیم .
حاج ماشاالله عابدینی
تابستان 1359 به حجت الاسلام سید مصطفی شاکری امام جماعت مهدیه قصر که مورد محبوبیت بودند مراجعه کردم و گفتم تصمیم دارم دوغ و ماست زادگاهم شهر نراق که از بهترین سوغات محلی است را برای رهبر عزیزم وقلب تپنده پیر جماران ببرم .
آقای شاکری که نماینده امام خمینی (ره) در منازل سازمانی قصر فیروزه نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی بود (اولین امام جمعه چالوس، امام جمعه اقلید فارس و فعلا مدیر حوزه علمیه آیت الله احمد مجتهدی تهرانی) سفارش به محرمانه بودن اقدام کرده و نامه ای مبنی بر معرفی اینجانب نوشت .
آمدم نراق و در مزرعه محمد آباد و از خواهرم خانم اقدس عابدینی(مادر بزرگوار شهید اسدالله خسروی(خواستم ماست گوسفند برای دوست صمیمی ام آماده کند . ماست را در کیسه مخصوص ریخته و مقداری آب آن را گرفتم و سپس در دبه 12 کیلوگرمی ریخته و به تهران بازگشتم .
آقای علی سنگسری مسئول نمازخانه مهدیه قصر فیروزه تا متوجه شد قصد ملاقات با رهبر را داریم با ما همراه شد . من وسیله نداشتم و علی یک دستگاه ماشین پیکان زرد رنگ داشت که سریع طشت پلاستیکی آماده کرد و دَبه را داخل آن گذاشت و اطرافش را پُر از خورده یخ کرد تا ماست سَر نرود .
آن مقطع بازرسی ها خیلی تشدید نشده بود و پس از ترورهای پی در پی منافقین مامورین مراقبت مجبور شدند ملاحظاتی در نظر بگیرند . چند دپو را با نشان دادن معرفینامه و کارت شناسایی ام پشت سر گذاشتیم تا رسیدیم به روبروی حسینیه جماران . مسئول آن قسمت گفت ماست را به آشپزخانه تحویل دهید . عرض کردم لازم است این تحفه از نراق را به دفتر معظم له تحویل دهم که موافقت کردند .
در دفتر امام حجج اسلام سید احمد مصطفوی فرزند سید روح الله ؛ حسن صانعی فرزند محمدعلی ؛ سید هاشم رسولی محلاتی فرزند سید محمد و دو نفر دیگر حضور داشتند .پارچ آبی تهیه کردم و مقداری ماست داخل آن ریخته و هم زدم تا دوغ شود و در مقابل حضار یک لیوان خوردم و یک لیوان هم به آقای سنگسری دادم تا بخورد . بعد به حاضرین هم هر کدام یک لیوان دوغ تعارف کردم و میل نمودند تا پس از اطمینان به امام خمینی(ره) برسانند.
حجت الاسلام حسن صانعی(برادر یوسف) گفت اهل کجایی؟ گفتم اهل شهر نراق زادگاه فاضلین نراقی هستم . نراق را با مشاهیرش به خوبی می شناخت .
آنگاه ماست ها را در ظرف های دو سه کیلوگرمی ریخته و یک دبه سه کیلویی را گذاشتند داخل یخچال متعلق به رهبر عظیم الشان تا به مصرف ایشان برسد .
آنگاه درخواست ملاقات با امام را کردیم که حاج سید احمد ترتیب ملاقات را داد . وقتی وارد شدیم آیت الله میراسدالله مدنی دهخوارقانی فرزند میرعلی(1293- شهادت شهریور1360) امام جمعه تبریز در حال ارائه گزارش از استان آذربایجان شرقی بود . چون اخبار شامگاهی این مطلب را متذکر شد .
حاج احمد آقا ما را جلوتر برد و دست و صورت آفتاب جماران را
بوسه زدیم و خداوند را شاکر شدیم از این موهبت الهی که نصیب ایران و جهان کرده است .
سرگرد بازنشسته ارتش ماشاءالله عابدینی فرزند شکرالله اهل شهر نراق 17/11/1392