روزی که از جبهه باز ماندم
آبان 1360 بنده جوانی15 ساله بودم که
قرار شد برای آموزش عمومی بسیج و اعزام به جبهه با دوستان عزیزم اسماعیل
جبیبی و حسن ترابی وارد عمل شویم . فلذا تحصیل را رها کرده و اعلام آمادگی
نمودیم .
سید مهدی موسوی
راهی بسیج شهرستان محلات شدیم و دوره آموزش حدود یک
هفته طول کشید . محل آموزش نیز اردوگاه بسیج مشرف به تفرجگاه زیبای سرچشمه
بود .آن زمان چند جوان نراقی از جمله آقای قدرت الله ایزدی عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان محلات بودند .
حاج قدرت الله یک دستگاه موتور سیکلت سوزوکی 100 قرمز رنگ داشت که بعضی موقع ها به زادگاهمان تردد داشت . از ایشان خواستم اینبار که به نراق می روی یک احوالپرسی از والدینم داشته باش و از مادرم یک دست لباس گرم و مایحتاج دیگر را برایم بیاور .
این بزرگوار زحمت کشید و لباس و آجیل و از جمله
جوزغند محلی شهر نراق را آورد . روزهای خوش سپری شد و دلمان به این خوش
بود که تا چند روز دیگر همراه با هسته اولیه تشکیل دهندگان بسیج نراق که از
بهترین بندگان خدا هستند راهی جبهه می شویم .
اما 8 آبان 1360 بیست و پنج نفر نراقی همراه با قریب شصت رزمنده محلاتی به مدت سه ماه عازم جبهه شدند تا در پدافندی عملیات ثامن الائمه و شکست حصرت آبادان در جبهه محمدیه دارخوین حضور داشته باشند .
اسامی بنده و اسماعیل حبیبی و حسن ترابی را به علت قد و سن کوچک از لیست حذف نمودند . همانجا سه نفر گریه کردیم ولی مسیر هموار نگردید و ما را به نراق بر گرداندند . من خیلی پیش همکلاسی هایم که هنوز هم از بهترین دوستانم می باشند شرمنده شدم .
چهار ؛ پنج
ماه بعد آن گروه دوباره به جبهه اعزام شدند و عملیات پیروزمندانه فتح
المبین در اولین روز نوروز 1361 آغاز شد و حاج قدرت ایزدی به همراه دو
بسیجی نراق آقایان عباس باقری و احمد ابوالحسنی به اسارت عراقی ها گرفتار
شدند و چهار شهید و هشت مجروح نیز از آن جمع تقدیم آرمان ها گردید .
جا ماندن من از این روزهای سرنوشت ساز خاطره ای برایم ساخت که تا همیشه در
ذهنم تجلی می کند و تا ابد به مشارالهیما ارادت خاصی خواهم داشت و از صمیم
قلب دوستشان دارم .
پاسدار جانباز حاج سید مهدی موسوی فرزند سید احمد – 9/9/1393