کاش پدرم شهید غیاث عابدی پیشم بود
پدرم غیاث عابدی اهل شهر نراق از توابع شهرستان دلیجان استان مرکزی تاریخ 27 دی 1365 در سرمای زمستان طی عملیات کربلای 5 در جبهه شلمچه خرمشهر به شهادت رسید و با وجود شش برادر و خواهر طبق آیه قرآن خداوند سرپرستی ما را بر عهده گرفت .
مقطع شهادت پدرم دو سال و نیم بیشتر نداشتم و هیچ خاطره و صحنه ای در ذهنم از ایشان ندارم ولی بر حسب وظیفه ای که اعلام شد چند کلامی می نویسم .
سال
هاست قابی بر دیوار اتاق ما نصب است که داخل آن کارت ؛ گواهینامه ؛ چند
فقره اسکناس داخل آن گذاشته شده و گوشه همه ی آنها سیاه رنگ است.
روزگار
سپری شد و کمی بزرگتر شدم و مدام با خودم می گفتم : پدرم چرا رفته ؟ کجا
رفته ؟ برای چه رفته؟ ای کاش پدر پیشمان بود .
از روی حس کنکاوی از مادرم
سوال می کردم که ایشان مدام گریه می کرد .مدتی بعد دوباره سوال می کردم و مشارالیها گریه و فغانش بلند می شد و ما را به صبر و تحمل دعوت می کرد .
تا
اینکه روزی گفت پسر دلبندم ؛ مهربان پدر ؛ این مدارک پدرت نسوخته و سیاه
نشده ؛ بلکه لحظه شهادتش که سر بر آستان دوست تقدیم نمود اینها در جیبش
بوده و اثرات خون پاک او می باشد و این ها تنها وسایل و خاطراتی است که
روزمره فضای منزلمان را با حضورش عطر انگیز می کند .
ما هم یاد گرفته
ایم هر روز صبح که بر می خیزیم با نام خدا آغاز و پس از سلام های معصومین
به تابلوی عکس پدرمان سلام و درود می فرستیم .
29 سال پیش در چنین
روزهایی روح پدر محبوبمان که نمونه ی اخلاق و رفتار طایفه عابدی بود پرواز
کرد و بال در بال فرشتگاه مقرب الهی گشود تا دین و مملکت از تجاوز دشمنان
مصون و محفوظ بماند .
سال هاست شب های جمعه با قرائت فاتحه ی اهل قبور بر گرد مزارش در گلزار شهدای شهر نراق حلقه می زنیم و نام و یادش را گرامی می داریم .
آقای مهدی عابدی فرزند شهید غیاث اهل شهر نراق 8/9/1394
به آنان که چون پرده بالا زدند قدم در حریم تماشا زدند
به آنان که کارون خروش آمدند چنان خون کارون به جوش آمدند
به آنان که زخمی ترین بوده اند شهیدان میدان مین بوده اند
همانان که از مهر فرزند خویش بریدند یکباره پیوند خویش
بریدند تا وصل آسان شود نیستانه درد درمان شود
همانان که روح روان داشتند سفرنامه آسمان داشتند
همانان که دلداده او شدند کبوتر کبوتر پرستو شدند
پرستو پرستو فراز آمدند و بی سر سرافراز باز آمدند
که این خطه خاک سرافرازی است همه همت و شور جانبازی است
به تکبیر آن دم که دم می زدند سکوت زمان را به هم می زدند
شب عاشقی را رقم می زدند همانان که بر مین قدم می زدند
از آنان که تنها پلاکی به جاست کمی استخوان، مشت خاکی به جاست
الهی به آوازه این حریم به هورالهویزه به هورالعظیم
به دشتی که پیوسته عباس داشت که بی دست هم خیمه را پاس داشت
به رمزی که چون نام خیبر گرفت غریبانه از ما برادر گرفت
خبر بود و تکرار خمپاره ها جگرگوشه ها، پاره پاره رها
خطر، رمل، توفان شن، ماسه ها زمین، مین، کمین، رد قناسه ها
خطر پشت هر لحظه پا می گرفت زیاران ما دست و پا می گرفت
و آن لحظه هایی که خمپاره شصت میان نماز عزیزان نشست
نمازی که یک رکعتش پاره شد تشهد پر از موج خمپاره شد
کجایند مردان والفجر هشت که از خونشان دشت گلپوش گشت
کجایند مردان فتح المبین کجایند اسطوره های یقین
کجایند آنان که بالی رها داشتند گذرنامه کربلا داشتند
کجایند آنان که فردایی اند همانان که فردا تماشایی اند...
از اینترنت
روح شهید غیاث علی عابدی شاد .