سردار شهید محمد علی قجری و قرائت اشعار محتشم نراقی
مولانا
محتشم نراقی با اسم اصلی مولانا علی نراقی (کمال الدین – محتشم) سال 905
هجری قمری در شهر نراق از توابع شهرستان دلیجان در استان مرکزی متولد شد و
سن 91 سالگی سال 996 هجری قمری در کاشان بدرود حیات گفت . آن مقطع نراق
جزء ولایت کاشان محسوب می شد .
قبل از انقلاب اشعار جانسوز محتشم
نراقی در مصیبت امام حسین علیه السلام و خاندان اهل بیتش بر روی کتیبه های
پارچه ای نوشته و در ایّام محرم به دیوار حسینیه ؛ مساجد و تکایای شهر نراق
آویخته می شد .
به دلیل تو در تو نوشتن ابیات افراد کمتری می توانستند اشعار را بخوانند بر
این اساس دو تَن از مومنین پا به سن گذاشته : حاج سید محمود غفاری فرزند
سید جعفر(1292 - 1364 ) و حاج قاسم آعلی فرزند رضا(1313-1373) می توانست
اشعار همشهری خود محتشم نراقی را بخوانند .
از چهره های جوان نیز محمد علی قجری فرزند یوسف توانایی قرائت شعرهای محتشم نراقی روی کتیبه را داشت .
باز
این چه شورش است که در خلق عالم است تا آخر ابیات را می خواند که برای
ما مشکل بود وهر موقع که پهلوی هم می نشستیم به محمد علی می گفتم کتیبه ها
را بخوان وهر چه که یاد گرفته ام از تجربه ایشان است .
مزار مطهر سردار شهید محمدعلی قجری
سردار
پاسدار محمدعلی قجری فرزند یوسف متولد 1336 تاریخ 8/2/1359 در شهر سنندج
استان کردستان به دست شقی ترین افراد گروهک الحادی کومله به شهادت رسید و
پیکر مطهرش به عنوان اولین شهید منطقه در بقعه شاه سلیمان(ع) شهر نراق آرام
گرفت .
از جانباز و رزمنده دفاع مقدس حاج غلامرضا قجری فرزند حیدرعلی در مساعدت این پست متشکریم .
مولانا
محتشم نراقی که به حسان العجم مشهور است . حسان العجم مخصوص شعرایی بود که
در مناقب اهل بیت علیهم السلام و یا مرثیه ها و مضامین مذهبی شعر می گفتند
:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
باز ایـن چه رستـخیز عظـیم اسـت کز زمـین
بـی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است؟
گـویـا طـلـوع مـیکـنـد از مـغـرب آفـتـاب
کـاشـوب در تــمـامـی ذرّات عـالم است
گـر خوانمـش قیـامـتِ دنیـا بـعیـد نـیـست
این رستخـیز عـام که نامـش محرّم است
در بــارگـاه قــدس کــه جـای ملال نیـست
سـرهای قُدسیان همه بر زانوی غم است
جـنّ و مَلَـک بر آدمـیـان نـوحـه مـیکـنـند
گــویـا عـزای اشــرف اولاد آدم اسـت
از آب هـم مـضایقـه کردنـد کـوفیان
خـوش داشـتند حُرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دَد همه سیراب و میمکید
خاتـم ز قحـط آب،سلـیـمان کـربلا
زان تشنگان هـنوز بـه عیّوق مـیرسد
فـریـاد العـطـش،ز بـیـابـان کـربلا

روزی کـه شـد بـه نـیزه سر آن بـزرگـوار
خـورشید سر بـرهنـه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابری بـه بـارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تـمام،زلزلـه شـد خـاک مطمئـن
گفـتـی فتـاد از حـرکت چرخ بیقرار
عـرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
افتاد در گمان کـه قـیامت شد آشکار
آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگـون ز بـاد مخالف حباب وار
جمعی که پای محملشان داشت جبرئیل
گشتند بیعَماری و محمل،شترسوار
با آنکـه سر زد ایـن عـمـل از امّت نبـی
روح الامین ز روح نبی گشت شرمسار

این کشتهی فتاده به هامون،حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون،حسین توست
ایـن نخـل تـر کـز آتـشِ جـانسوزِ تشـنگی
دود از زمین رسانده به گـردون،حسین تـوست
ایـن ماهی فتاده دریـای خـون کـه هست
زخـم از ستـاره بـر تنش افزون،حسین توست
ایـن غرقـهی مـحیط شـهادت که روی دشت
از مـوج خـون او شـده گلـگون،حسین توست
ایـن خـشـک لب فـتـادهی دور از لـب فـرات
کز خون او زمین شده جیحون،حسین توست
ایـن شـاه کــم سپـاه کـه بـا خـیل اشـک و آه
خرگـاه،زین جهان زده بیرون،حسین توست
این قالـب طـپـان که چـنـین مـانده بر زمیـن
شاه شهـید ناشده مـدفـون،حـسین توست