سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

عـکـس، خـاطـرات ، دل نـوشـتـه هـای دفـاع مـقـدس ، انـقـلـاب و اطـلـاعـات عـمـومـی

سلـحــشـوران شـهـر نــراق

شهر نراق زادگاه علامه ملا محمد مهدی نراقی و ملا احمد نراقی (فاضلین نراقی)
بیش از 100 نفر از مشاهیر نامدار دارای جمعیت سه هزار نفره در مقطع 8 سال دفاع مقدس دارای 180 رزمنده بوده و علاوه بر آن 8 آزاده و 100 جانباز(مجروح)و 80 شهید تقدیم آرمان های میهن اسلامی نموده است.


بایـگـانی
آخـریـن مـطـالـب

مسابقه نامه ای به شهید محله ام

جمعه, ۱۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۴ ق.ظ

۹۵/۰۷/۱۶
سلحشوران شهر نراق

نظرات  (۳)

باسلام
ضمن تقدیر و تشکر از تمامی عزیزانی که برنامه ریزی و هماهنگی لازم جهت مراسم یادواره را انجام دادند یک خسته نباشی ویژه باید بگیم به جناب سرگرد محمد شریفی و جناب محمد عضایی و حسین اقا عضایی بخاطر زحمات بسیاری که متحمل شده اند. خداوند روح پدر و مادر جناب عضایی و پدر اقای شریفی را قرین رحمت کند.
آی مردم

به گمانم که غلط آمده ایم

راه را برگردیم

جاده از نور خدا ، خاموش است

هیچکس ، حوصله عشق ، ندارد اینجا

به خدا ، هیچ رسولی به چنین راه ، نخواندست کسی

جاده بی آبادی

و سراسر ، همه جا ، ویرانی ست

تا افق ، بذر عداوت کشته اند

راه پر جذبه ، ولی بی مقصد

همه همسفران ، دلگیرند

و کسی را ، غم این قافله ، در خاطر نیست

من به چشمان همه همسفران خیره شدم

برق چشمان همه ، خاموش است

چشم و دستان همه ، پر خواهش

و لب ، از گفتن یک خسته نباشی ، محروم

و دل از عشق ، تهی

و سکوت ، حرف لبهای همه ست

خنده ، این واژه دیرینه ، کهن ، منسوخ است

چاه ها خشک ، پر از یوسف بی پیراهن

همه در جمع ، ولی تنهایند

آی مردم ، به گمانم که غلط آمده ایم

قطره ای عشق به همراه کسی نیست ، در این راه دراز

و سرابی در پیش ، که همه قافله را ، خواهد کشت

جاده ای خوانده تو را رو به هبوط

جاده ای رو به سقوط

آسمانش دلگیر

ابرها ، بی باران

خرمن جهل و عداوت ، انبوه

به مزارع ، علف نفرت و غم روئیده

اگر این جاده درست است ، چرا ناشادیم ؟

اگر این راه نجات است ، چرا ترسانیم ؟

هر چه در راه جلو رفته ، عقب مانده تریم

هر چه در اوج ، فرو مانده تریم

هر چه نوشیده ، عطشناک تریم

هر چه بر توشه شد افزون ، که حریصانه تریم

آی مردم ، به گمانم که غلط آمده ایم

راه این قافله ، بی راهه خود خواهی ها ست

نه خدائی ، که نمایاند راه

نه رسولی ، که بخواند بر عشق

نه امامی ، که برد قافله تا منزل نور

و کسی نیست ، پیامی ز محبت بدهد

زنگ این قافله ، زنگ دل ماست

بار آن ، تنهائی

مقصدش ، غربت دل های همه همسفران

هر چه از عمر سفر می گذرد ، می بینم ،

از خدا دورتریم

ره سپردیم به شب

و همه همسفران ، خواب به چشم

دل به لالائی دزدان حقیقت دادیم

همه در قافله ؛ غافل ماندیم

این چه راهی ست خدایا که درآن

هیچ کسی ، شاخه گلی به کسی هدیه نکرد

و سلامی ، دل ما شاد نکرد

مرگ همسایه ، نیاشفت دگر خواب کسی

گل لبخند ، به لبهای کسی باز نشد

مرگ پروانه ، دل شمع کسی آب نکرد

دست گرمی ، دست همراهی ما را نفشرد

کسی از جنس دعا ، حرف نزد

ریه ها ، پر شده از واژه ی مرگ

هیچ چشمی ، به سر ختم شرافت ، نگریست

هیچ کس ، مرگ محبت را ، جدی نگرفت

کسی از کشتن احساس ، خجالت نکشید

سر شب ، یک نفر آهسته زمن می پرسید :

جاده سبز سعادت ، ز کجا باید رفت ؟

من از او پرسیدم :

از خدا ، چند قریه دور شدیم ؟

من ندانسته در این راه چه پیدا کردم

ولی فهمیدم ، که حقیقت گم شد

و نشانی هایی ، که رسولان به بشر میدادند

من در این جاده ، نمی بینم هیچ

خانه پاک خدا ، آخر این جاده ، نباشد هرگز

آخر جاده بدان حتم ، که حق ، با ما نیست

سر آن پیچ ، جدا گشت ز ما

آی مردم ، بخدا ، راه غلط آمده ایم

من دلم می خواهد برگردم

و به راهی بروم ، که در آن راه ، خدا همسفر من باشد

من دلم می خواهد ، به سلامی ، گل لبخند نشانم بر لب

سبزه و نور و گل و آینه را دریابم

و همه هستی را

از نگاهی که خدا خالق آن است ، تماشا بکنم

از غم و غصه ، که ره توشه این قافله شد ،

من سیرم

من دلم می خواهد ، عاشق همسفرانم باشم

عاشق آنانی ، که براهی بجز این راه ،

کنون در سفرند

و نخندم به غم همسفر ناشادم

و بدانم که خدا ، مال همه ست

من دلم ، تنگ محبت شده است

کار دل ، دادن خون در رگ ، نیست

کار دل ، عشق به زیبائی هاست

راه ما ، راه پر از اندوه است

راه را برگردیم

شعله ی عشق در این جاده ، دگر خاموش است

جاده ای را که در آن نور خدا نیست، بدان تاریک است

دل من ، همره این قافله نیست

من دلم ، تنگ خدایم شده است

آی مردم، مردم

کار سختی ست ، ولی برگردیم

برسیم تا سر آن پیچ زمان

که خدا ، از دل ما بیرون رفت

سر آن پیچ که حق

رو به جلو رفت

و ما ، پیچیدیم

کیوان شاهبداغ خان

۲۶ مهر ۹۵ ، ۰۱:۳۴ حسن حیدری نراقی از تهران
با سلام به شهیدان زنده که تکلیف رساندن پیام خون شهیدان را به نسلهای آینده خوب ایفا میکنند و زینب و سجاد گونه در راه مبارزه با جهل و نادانی، راه شهیدان را ادامه میدهند. بیاد این چهارشهید که مظلومانه مانند سالار شهیدان حسین بن علی(ع) در شرق کربلا نرسیده به شهر شوش با نثار جانشان خود را به کاروان امام رساندند.
یک خاطره از این شهیدان: در اون سالها وقتی بعداز هر عملیات به نراق میآمدم، شهید محمد بخشی دستمو میگرفت میبرد بین بچه های بسیج و این شهیدان که معمولاٌ خانه یکدیگر جمع میشدند. از آنجا که یک رزمنده 12 ساله بودم برایشان خیلی تعجب داشت که چه جوری منو تو جبهه راه دادند هر کدومشون خیلی جالب یکجوری سؤال پیچم میکردند، آنها بزرگتر از من بودند منم خجالتی،جواب های کوتاه میدادم و بقیه آن را محمد برایشان توضیح میداد که از کجا و چه جوری رفتم مخصوصاٌ قسمتهای خنده دارشو خیلی محترمانه تعریف میکرد، توی این چند ساعت، بدلیل اینکه تازه با آنها آشنا شده بودم، خیلی به چهره و رفتارشان دقت میکردم، رفتارشون بوی بهشت میداد؛ خیلی صمیمی، مهربان، با تواضع، دوست داشتنی بودند،احترام به همدیگه، عشق به یکدیگر، آرام صحبت کردن، همه چیز را برای یکدیگر خواستن خلاصه در این دو شب نمونه های ایثار و از خودگذشتگی عملی برایم معنا پیدا کرده بود گویا آنها انتخاب شده بودند تا باعث هدایت و الگویی برای ما باشند مانند سردار کاروانشنان والسلام

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

هدایت به بالای

folder98 facebook