تقدیم به کنگره سیّد شهیدان شهر نراق بسیجی شهید سید غلامرضا باشی 22 مهر 1395
السلام علیک ایها السید الصالحین
اینجا
کوچه پس کوچه های شهر نراق است و فصل سپری شدن از کودکی ات . ابتدایی و
بعد راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشتی تا نهضت امام خمینی رحمت الله
علیه شکوفا شد .
سال 1356 سال سوم راهنمایی همزمان با اوج مبارزه تو با
رژیم محمدرضا پهلوی بود که در تمام راهپیمایی ها و مراسم ها شرکت فعال
داشتی . بهمن 1357 که سال تحصیلی اول دبیرستان را می گذراندی همزمان با
پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی بود که همه با هم در سراسر کشور جشن شادمانی
گرفتند .
دوم دبیرستان در سال 1358 اوج شکوفایی استعدادهای نهفته تو و
یارانت بود .شما و دوستان اولین انجمن اسلامی دبیرستان را بعد انقلاب راه
اندازی کردید . کتابخانه دبیرستان را پاکسازی و مجددا با عضوگیری اعضاء
جوانان را با شرایط جدید رهنمون شدید .
اولین روز مهر 1359 که وارد
کلاس سوم دبیرستان شدی ارتش متجاوز عراق حمله به ایران را آغاز کرد و تو و
یارانت بُهت زده شدید . بسیجی بودی ولی همزمان با تحصیل لباس رزم هم تهیه
کردی تا آمادگی دفاعی ات را بالا ببری .
جنگ مراحل حساس را طی کرد و
حضرت سید روح الله فرمان داد جبهه ها را پرکنید و آنجا بود که دیگر تحمل
نیاوردی و اردیبهشت 1360 و نزدیک به پایان تحصیل درس و مشق و کلاس را رها و
به اتفاق همرزمان راهی جبهه شدی .
اولین دستاورد ماموریت گروه 16 نفره شما که 45 روزه بود شرکت در پدافندی عملیات فرمانده کل قوا - خمینی روح خدا بود .
مهر 1360 برای پایان تحصیل متوسطه وارد دبیرستان معصومی
نراق شدی. یک ماه نشده بود که مجددا رهبر کبیر انقلاب پیام داد مردم جبهه
ها را پر کنند و تو با اینکه نمونه ی دانش آموز ممتاز استان مرکزی بودی از
اولین نفرات بودی که ثبت نام و با خیل عاشقان روانه جبهه شدی .
شما و
26 نفر از همرزمانت در پدافندی عملیات ثامن الائمه و شکست حصر آبادان در
جبهه محمدیه دارخوین مستقر شدید . اواخر دی ماه 1360 ترکش خمپاره خصم کتف و
پهلوی نازنینت را شکافت و در بیمارستان چمران شیراز استان فارس بستری شدی .
من طاقت دوریت را نداشتم و ندیدن روی ماهت روحیه ام را خدشه دار می
کرد فلذا در مرخصی که از فرماندهان خط گرفتیم با عزیزمان عباس باقری راهی
شیراز شدم و روی تخت که دیدمت قلبم آرامش گرفت . تو بهتر شدی و دوستان نیز
از جبهه بازگشتند و همه دوباره کلاس چهارم را شکل دادید . دبیران و دانش
آموزان خوشحال شدند که رزمندگان برای تحصیل دوباره به دبیرستان رونق داده
اند . ولی یک ماه نشد که بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان محلات
فراخوان داد که عملیات مهم و حساسی در پیش است و علاقمندان ثبت نام و راهی
سرحدات شوند .
باز تو و یارانت پیش قراول جوانان شایسته شدید و مجدد
کلاس درس را رها و برای سومین بار در اسفند 1360 با 20 نفر روانه خطوط
جبهه جنوب شدید . دیگر خودت نبودی و نگاه هایت متفاوت شده بود .
یکپارچه عشق و سرمستی بودی . مثل گل های زیبا بوئیدنی شده بودی و هر خمینی
؛ محلاتی ؛ نراقی و دلیجانی علاقه داشت لحظه و دقایقی با تو مصاحبت کند .
منم کم کم حس حسادتم به تو بیشتر می شد که نمی توانم مانند تو باشم .
سرعت آسمانی و پرواز کردنت در آفاق متفاوت از گذشته شده بود و حتی دیگر مثل
سابق نیاز به برپایی نماز شب هم نداشتی . چون لحظه ها برایت خود ثواب نماز
شب داشت .
کم کم سال 1361 فرا می رسید و تو علی اکبری بودی بسان علی اکبر سال 61 هجری قمری .
بوسه بر صورت ماهت دیگر امکان پذیر نبود و ثانیه و لحظه های بی برادری نزدیک می شد .
آن
شب آسمانی فرا رسید تا صبح آن ؛ نمونه ای کوچک از دشت کربلا تکرار شود .
نمی دانم چرا من و تو در آخرین وداع سفارشی با هم نداشتیم . همین فقط
خداحافظی بود و گریه و اِنابه . چون بقیه هم ظاهرا سفارشی نداشتند جز گریه و
طلب حلالیت از همدیگر .
نه محمدرضا بخشی به عباس رمضانی سفارشی نمود
نه محمدرضا رمضانی به عبدالله محمودی
نه قاسم جعفری به مهدی عباسی
نه قدرت الله ایزدی به احمد ابوالحسنی
فقط
ابوالفضل بیابانگرد با عباس باقری پیمان برادری را تجدید و سفارش نمودند
که هر کدام در عملیات فتح المبین زنده ماند فرزند دو خانواده خواهد بود و
باقری پس از شهادت ابوالفضل و بازگشت از اسارت فرزند دو خانواده شد .
شِلِش
در سرزمین تفتیده شوش استان خوزستان سحرگاه 2 فروردین 1361 نمونه ای از
صحرای کربلا شد . سیّد تو کجا دستانت از من جدا شد و ندیدم که چگونه در
کمینگاه وارد میدان مین شدی . منورها منطقه را روشن کردند و صحنه را برای
آتش پر حجم دشمن فراهم ساخت . علاقه داشتم ثانیه های آخر حیاتت آخرین کلامت
را بشنوم .
سیّد جان من جرات مقایسه شِلِش با صحرای کربلا را ندارم و
خجالت زده از روی امامم و فرزندانش هستم . اما آنچه که مشهود بود تو به سمت
مِیمنه و راست رودخانه رفتی و ما به سمت مِیسره . همین چند متر باعث
گردید که آن ثانیه های ارزشمند شهادتت پنهان بماند .
سّید جان بگو ؛
توی این سه چهار ساعت گرفتاری در میدان مین چند بار توپ و ترکش و تیر به
بدن نازنینت اصابت کرد ؟ نگو دو سه بار که باور نمی کنم چون بیش از این حرف
ها بود.
آیا وقتی تیر و ترکش خوردی جدّه ات را صدا زدی؟
آیا وقتی اربا اربا شدی کسی از دوستان شهادتین آخرینت را گوش کرد؟
آنجا
عباس ها قرار نبود به نهر علقمه برسند چون خاکریز دشمن ملاک بود . آنجا
جوانان رجز می خوانند که من فرزند سید روح الله هستم و بر خلاف رجز خوانی
دشت کربلا بود.
شِلش هم کمی خار مغیلان داشت اما تیر و ترکش هم می بارید . آنجا نوع عمود آهنینش با نینوا فرق داشت که بر سر فرزندان فرود آمد .
36
نفر از بهترین بندگان مخلص خدا از دلیجان و محلات و نراق در شِلش جانفدا
شدند تا بقیه نیروها از خطوط مختلف مواضع دشمن را فتح کنند .بسیاری از آنان
اربا اربا شدند .
شِلِش ناحیه کوچکی است با رزمندگان زیاد. اولین
رزمنده مقابل دیدگان بقیه روی مین رفت. دشمن تا بُن مسلح آنچه که از
ابزارهای جنگی در اختیار داشت به روی این مظلومین فرو ریخت . نه فکر کنید
که یک مجروح و یا یک شهید فقط با یک تیر و ترکش شهید و یا زخمی گردید . به
میزان چهار پنج ساعت اولیه آتش دشمن هر کدام از نیروها دو بار ؛ سه بار و
شاید بیشتر زخم مضاعف بر تن برداشتند .
صحنه کوچک بود و رزمنده ها
زمینگیر شده بودند و یارای مقابله با دشمن هم فراهم نبود و بدین جهت بعضی
از آنها مثله شدند؛ آتش گرفتند؛ سوختند ؛ خون در خاک جاری شد .
بعضی ها هم آنقدر شجاعانه به پیش رفته بودند که با تنی مجروح به اسارت دشمن گرفتار شدند .
بمیرم ؛ فدایتان شوم : این قسمت پیکر مطهر شهید سید غلامرضا باشی است .
آن قسمت پیکر تیر در چشم خورده شهید مهدی عباسی است
آن کنارتر پیکر رشید شهید عبدالله محمودی است
کمی آن طرف تر پیکر رعنا جوان شهید ابوالفضل بیابانگرد غلطان به خون افتاده اند .
اینان
نمونه بارز سربازان سید روح الله بودند که ندای حسین زمان را لبیک گفتند و
عاشقانه او را یاری کردند تا آرامش و آسایش جامعه را به خود مدیون باشند .
12 روز بعد با مشکلات و مکافات موجود در صحنه درگیری پیکر مطهر این
چهار شهید شهر شیران به نراق وارد شد و ابتدا روز 12 فروردین پیکر مطهر
عبدالله محمودی گلزار شهدا را افتتاح نمود .
13 نوروز 1361 آنچه شهید
مهدی عباسی پیش بینی کرده بود اتفاق افتاد و مردم مومن و با ایمان شهر
تاریخی نراق هیچ کدام به تفرجگاه سَر دَهَنه آصیف آباد نرفتند و جملگی
آمدند و پیکر سه جوان متدین از بهترین علی اکبر های روزگار را بر سر و دوش
کشیدند و پس از اجر و ثواب عظیم در گلزار شهدای نراق به خاک سپردند .
ممنونیم از همه مردم که قداست خون شهدا را ارج می نهند .
فدایتان محمد
این شهید والامقام از نظر اخلاق و منش منحصر بفرد بودند . باید با مطالعه زندگی نامه این شهید ، سعی در پیاده کردن آن در زندگی خود داشته باشیم .
ما با تقویت افرادی که فاقد امانتداری هستند ، با نمادهای اسلامی و بنام تجلیل از شهدا می تواند علت خوبی برای فاصله گرفتن مردم بخصوص جوانان از ارزش های اسلامی و اهداف شهدا باشد .
این تقویت نابجا و عدم رعایت شایسته سالاری نسبی و عدم اجرای عدالت باعث شده تا جوانان و مردم ما از سطح انتظاری که شهدا و انقلاب اسلامی برای ما تعریف کرده اند فاصله زیادی بگیریم .
تقویت افرادی که فقط دغدغه های زندگی شخصی خود ، غیر از تحقق اهداف شهدا را دارند علت اصلی فاصله گرفتن مردم از ارزش های اسلامی است .
باید سعی کرد با تقویت افرادی با نیت خالص و استعدادی که خدا در اختیارشان گذاشته است در راه خدا و تحقق اهداف شهدا و انقلاب اسلامی و دین خدا بکار بگیریم .
دلسوزان، اهداف انقلاب و شهدا باید با چیدن مهره های ارزشی همراه با خود، به دنبال تحقق آرمان های جمهوری اسلامی و اهداف شهدا باشند .
در صورت رخنه افراد مادی در بین افراد ارزشی، تاثیر سوء بالایی در تحقق اهداف شهدا و در بین مردم به جای می گذارد.